تاریخ انتشار :جمعه ۲۵ ثور ۱۳۹۴ ساعت ۱۴:۱۵
کد مطلب : 111610
خاطرات به یادماندنی ی یک قهرمان ملی(10)
دو روز بعد آقای محقق آمد. از مردم تشییع قهرمانی صورت گرفته بود، هم شهید داده بودند و در چند خانه زخمی هم بودند. به جای اینکه اول آنها را تسلی میداد و بعد هم از قیامکنندهگان سپاسگزاری میکرد، مستقیماً به خانه شخصی به نام عارف محب که تاجر است آمد و شروع کرد به خرابکاری علیه قیام کنندگان
ادامه قیام علیه طالبان: ............................. من انتظار آمدن طالبها را داشتم که حتما تصمیم میگیرند مرا دستگیر نمایند. به پرسونل دوازده نفری خود هدایت دادم که سر از این لحظه اگر برادرم هم با موتر طرف من میآمد، اجازه ندهید. اگر قبول نکرد بالایش فیر کنید. خدمت شما عرض کنم که تمام دار و ندار من هشت میل سلاح کلاشینکوف، دو میل راکت، و دو میل پیکا که جمله دوازده میل را تشکیل میداد. مهماتش را خدمت شما یاد آور شوم: هفده فیر مین راکت موجود بود، پیکا هرکدام دو دانه شرید داشتند و کلاشینکوفها هم هر کدام تعداد سه یا چهار شاه جور داشتند. قبلاً عرض کرده بودم که سلاحها و مهمات را که از زیر زمینی منزل خودم کشیدم، تقریباً چهار صندوق مرمی کلاشینکوف و پیکا بود و حدود چهل یا پنجاه دانه مین راکت. دوستان با دیدن این صحنه وحشت میکنند، خودشان میروند و موتر مرا با مهمات میبرند. اینجا است که عرایض من خدمت مولایم امام زمان(عج) و آقا ابوالفضل‎العباس(ع) تقدیم شده و احکام را از حضور پروردگار عالم و آدم گرفته بودند. ساعت 3 بعد از ظهر بود که تعرض بالای ما شروع گردید. طالبها در ابتدا بسیار ساده فکر نموده بودند. طبق فیصله جلسه شان سه موتر نفر را با دادسنهای شان روان میکنند که مرا دستگیر نمایند، بعداً من و تمام همراهانم اعدام شوند. به منطقه سیدآباد هم فشار وارد نمایند. وقتی سه عراده دادسن میآیند، بچههای ما آنها را میزنند، چند نفرشان میافتد و دیگران فرار میکنند. پس از این یک موتر زیل را دیدم که حدود زیادتر از شصت نفر را آورد. بچههای ما با پیکا انداخت نمودند، سربازان آنها مثل ملخ ریختند و موترشان فرار کرد. مرتبه دیگر پنج موتر گاز66 در نزدیکیهای ما پیاده شد ند و از سه موقعیت تعرض کردند. خدا شاهد است من نمیدانم کی مهمات آورد، ما را کی اکمال کرد. جنگ چنان شدید شد که واقعاً هیچ فراموش نمیشود. یک وقت متوجه شدم که دوستان که فرار کرده بودند، آمدهاند، در ضمن مردم محل از زن و مرد با دستها و دامن خود مرمی میآوردند. بعضی صندوقهای مرمی با خود داشتند و بعضی دیگر را میدیدم که دعا میکنند. خلاصه عرض نمایم که جنگ بسیار شدید شد و دوستانی که قبلاً در جریان گذاشته بودم، از هر طرف حمله را آغاز کردند. جنگ تمام اطراف شهر را گرفت. ساعت 9 شب بود که نیروهای جنبش ملی هم علیه طالبان جنگ را شروع نمودند. جنگ یک شبانه روز دوام یافت، بعد از یک شب و روز، جنگ ختم شد. یک عده طالبها کشته شده و یک عده اسیر و یک عده دیگر زخمی شدند. زخمیهایی را که در منطقه خودم بود، میآوردند. داکتران را به کمک خواستم، نیامدند. رفتم داکترها را از منزلهایشان آوردم. داروخانههای را که در نزدیکی موضع ما بود، قفلهایشان را شکستم، و داکتران داروهای مورد نیاز خود را بر میداشتند و یادداشت گرفته میشد که اگر خداوند متعال لطف کرد و آرامی شد و ما هم زنده بودیم، پول داروهای مردم را پرداخت نمائیم. طالبان یا غیر طالبان و مردم محل، هر زخمی که آمد، تداوی کردیم. هرلحظه خودم میرفتم و از داکترها خواهش میکردم که همه را تداوی نمایند و میگفتم: فکر نکنید خارجیها را تداوی میکنید، فعلاً نزد ما و شما این‎ها اسیر و مظلوم هستند، باید توجه جدی خود را به مریضان داشته باشید. به درستی که داکترها، انسان های واقعی بودند. یکی از آنها به من گفت: بیائید که من خاطر شما را جمع نمایم که ما چه گونه به مریضها توجه داریم؛ دیدم به مریض‎ها سیروم زده‎اند و به من نشان داد که به یکی از زخمیهای پاکستانی سند تیر کرده‎اند. ضمن این‌‎که این صحنه را به من نشان داد، گفت: شما ببیند که ما در کجاهای مریضان دست میزنیم. با آن که بسیارجگرخون بودم، این شوخی ظریف داکتر صاحب مرا به خنده آورد. خلاصه، از داکترها باید قدردانی شود و همیشه داکترها مورد قدر قرار بگیرند که انسان‎های خدمتگار واقعی میباشند. بعداً که طالبها رفتند، از هر قوم و ملیت به دیدن من آمدند و مرا در آغوش میگرفتند، تشویق و تمجید کردند. خبرنگارها آمدند و سوالهای عجیب کردند. مردم به گردن من گل میانداختند و پول به سرم پاش میکردند. خلاصه روزهای پرافتخار برای مردم ما بود، هزاران نفر لحظه به لحظه میآمدند و میرفتند. دو روز بعد آقای محقق آمد. از مردم تشییع قهرمانی صورت گرفته بود، هم شهید داده بودند و در چند خانه زخمی هم بودند. به جای اینکه اول آنها را تسلی میداد و بعد هم از قیامکنندهگان سپاسگزاری میکرد، مستقیماً به خانه شخصی به نام عارف محب که تاجر است آمد و شروع کرد به خرابکاری علیه قیام کنندگان. با آنهم بعد از سه روز حدود چهار یا پنجصد نفر نزد آقای محقق رفتیم، احترام نمودیم. یکی از دوستان ایستاد شده، بنده را با همکارانم بسیار تعریف و تشویق کرد. بعداً خودم گزارش قیام را دادم و گفتم اسیران پاکستانی نزد من هستند، هیئت با کامره روان کنید که اسیران را با اسناد بسیار مهم برای تان روان نمایم. هیئت با مسئول فرهنگی اش با کامره آمد. با پرسونل من مصاحبه نمودند، طالب نماها هم موجود بودند، با آنها هم مصاحبه کردند. فلم مستند گرفتند و رفتند. اسناد بسیار مهم، شامل پلانهای کاری طالبان و کارتهای هویت که پاکستانی بودن آنها را نشان میداد، همه را گرفتند و با خود بردند. اسیران که صحتمند بودند برای شان تسلیم نمودم و اسیران زخمی که تحت تداوی ما قرار داشت، برای رئیس ارکان هدایت دادم که به صلیب سرخ تحویل بدهید، زیرا در نگهداری آنها از طرف حزب وحدت توجه صورت نمیگرفت، اگر فوت کنند مسئول آخرت ما میشویم. آری وجدان یک نفر مسلمان همین طور باید باشد. خداوند(ج) در قرآن مجید فرمایش کرده که متجاوز یعنی تجاوز کننده مسئول است، باید از حق خود دفاع نمائید، اگر مقاومت میکند، اگر کشته شود و یا اسیر تقصیر از خود تجاوز کننده میباشد، ولی دستور داده است که با اسیران مدارا شود. حکم خداوند متعال همین است. ما روی وظیفه اسلامی خود پیش رفتیم، پشتون‎هایی که در بین اسیران بودند، خداوند(ج) شاهد است موقع که اطمینان حاصل کردیم که افغان میباشند، از بین طالبان تفکیک نمودیم، به آنها توصیه کردیم که اگر با طالبان همکاری نموده باشید، مرتکب گناه عظیم شدهاید، به خاطر اینکه وطن قرب و منزلت مادر انسان را دارد، خدا ناخواسته خیانت کردن به وطن، خیانت کردن به مادر خود است. پاکستانیها را میدیدند که متجاوز هستند، حرفهای مرا قبول نمودند. این اسیران را بعداً رها کردم. گفتند: ماما ابراهیم موترهای ما را هم گرفتهاند. سوال نمودم: در کدام موقعیت؟ آدرس دادند. هدایت دادم یکی از شما با نفر مسئول بروید، موترهای خود را شناسایی کنید، اگر کدام چیز کم باشد، اکمال نمائید، موتر خود را تسلیم شوید، بیائید به من اطمینان بدهید و رخصت شوید. از آنها خواهش کردم جریانهای چشم دید خود را باید با دوستان و همشهریهایتان گزارش بدهید که اجنبیها آمدهاند، هوشیار باشند و فریب نخورند. خوب وظیفه اسلامی، انسانی و وطن دوستانه فکر میکنم همین است. مهربانی با هموطنان یک موضوع دیگر را هم خدمت خوانندگان عزیز یادآور شوم: بعد از فرار پاکستانیها یک نفر آمد به نام حاجی سخیداد نوید که قبلاً در همسایگی ما قرار داشت و گفت: حاجی قندهاری که با ما و شما همسایه بوده، بسیار ترسیده و در زیر زمینی مابین فامیلها میباشد. عاجل خودم موتر را سوار شدم، رفتم حاجی صاحب را از منزل گرفتم و آوردم به قرارگاه. یادکردن خوب نیست؛ حاجی صاحب مرض پیسی داشت، دستهایش سیاه و سفید بود. پرسونل من که حاجی صاحب را به این وضعیت دیدند به من گفتند که ماما ابراهیم! قندهاریها آمدند، چه کارها که نکردند، پاکستانیها را با خود سرننگ و ناموس ما آوردند، شما باز هم این قندهاری را که پیس هم است، پناه میدهید؟ گفتم: خیر است "چو ایستاده ای دست افتاده گیر". چند روز بعد نیروهای حزب وحدت پلان داشته طرف پلخمری برود. در عرض راه یعنی کوتل رباتک از طرف طالبان خارجی کمین میخورند، تعداد 65 نفر شهید میشوند. من در مسجد مصروف شدم، ظهر شد به قرارگاه خبرگیری رفتم. قرارگاه که رسیدم سوال نمودم: نان ظهر را خورده اید؟ گفتند: معطل شما بودیم. خیلی خوب بیاورید. نان را آوردند، شوربا پخته کرده بودند، روی تصادف من با حاجی شیرآغا قندهاری در یک کاسه مصروف غذا خوردن شدم. در قرارگاه قاشق هم نبود و رسم هم نیست، با دست غذا خوردیم. حاجی شیرآغا قندهاری را میدیدم که بسیار خجالت است. از کمین شهیدان خبر شده و در فکر است که با من چه برخوردی خواهند کرد. نان خورده شد، بعداً چای آوردند. یک گیلاس چای را نوشیدم. از این که از کار ناجوانمردانه آنها بسیار ناراحت بودم طرف حاجی قندهاری دیدم وگفتم حاجی صاحب! گفت: بلی! یادآور شدم شما یک مدت است همراه من و پرسونل من میباشید، دیدید که با اسیران چه قسم برخورد میشد. از همان غذا که ما و شما میخوردیم آنها هم استفاده میکردند. گفت: بلی! من این موضوع را دیده ام. گفتم: خودت قاضی باش! دیروز یک عده مردم ما را در عرض راه اسیر نموده اند، بعداً دستهای شان را از پشت شان بسته و بالای شان ضربه نموده اند. مسلمان همین قسم عمل را ا نجام میدهد؟ گفت: کفر این کار را نمیکند، مسلمان را بمانید. حاجی قندهاری بعد از مدتی رها شد و در ازبکستان با یکی از دوستان من چند وقت بوده و همین گزارشات را یاد میکرده و دست‎های خود را نشان میداده و میگوید ماما ابراهیم با همین دستهای من نان خورد. من انتظار داشتم که امروز مرا باید تیرباران نماید، دیدم ماما ابراهیم روی خود را طرف من نمود و گفت: حاجی اقوام شما کار نامردی کرده اند و دیگر چیزی نگفت. این حاجی از من به خوبی یاد نموده، بعداً دوستان ما که آنجا بودند، از من پرسیدند که شما چرا مراعات طالبها را نمودید. در جواب گفتم: از نقطه نظر اسلام ما تکلیف داشتیم، همین طور برخورد شود، آنها که چه کار کردهاند، به خودشان تعلق دارد. تاریخ زنده است، قضاوت میکند. برخورد مسلمان و انسان با برخورد غیر اسلام و ناانسان فرق دارد. من به این عقیده هستم که خداوند(ج) از ضمیر و قلب بندههای خود هر لحظه باخبر است. اگر انسان مطابق حکم وجدان عمل کند، پاداش هم از روی حرکتهای وجدانی خود از خداوند(ج) میگیرد، نه از عمل‎های بدون هدف و محاسبه. انسانهای خوب از امدادهای خداوند(ج) و از لطفها و توجهات امام زمان(عج) و مولایم آقا ابوالفضل‎العباس(ع) بهرهمند میگردد.
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا) - مزارشریف
https://avapress.com/vdchzznzv23nz-d.tft2.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما