تاریخ انتشار :پنجشنبه ۳۰ اسد ۱۳۹۳ ساعت ۱۸:۰۴
کد مطلب : 97301

غروب آفتاب دانش

به مناسبت سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع)
غروب آفتاب دانش
«نگرشی تاریخی به دلایل رویكرد امام صادق علیه السلام به نهضت علمی و فكری»
استخوان در گلو
«من یكی از خدمتكاران و ندیمان مخصوص ابوجعفر دوانیفی و محرم اسرار او بودم. یك روز كه به نزدش رفتم، متوجّه شدم خلیفه، بسیار غمگین و حیران است. او پشت سرهم آه می‌كشید و دست هایش را به هم می‌فشرد. نزدیك‌تر رفتم و سلام كردم. آن گاه دلیل اندوه و افسردگی‌اش را پرسیدم. گفت: صد نفر از فرزندان فاطمه را كشته‌ام ولی بزرگ ایشان مانده، كاری هم نمی‌توانم بكنم! گفتم او كیست؟ جواب داد: جعفربن محمّد صادق! شگفت زده اظهار كردم: او آن قدر به عبادت مشغول است كه فرصت ندارد به خلافت فكر كند. خلیفه سرش را به نشانة تأیید تكان داد و گفت: می‌دانم كه تو به امامت او اعتقاد داری و به بزرگی و عظمت او آگاهی. امّا من سوگند یاد كرده‌ام پیش از آن كه امروز به شب برسد، خودم را از غصة او خلاص كنم» [۱]
آن چه خواندیم، تنها گزارشی مختصر از حسّاسیت خلیفه، نسبت به امام علیه السلام بود كه محمّد بن عبدالله آن را روایت كرده است.
میزان احساس خطر از سوی خلیفه چنان بود كه یاران خلیفه نیز نمی‌توانستند آن را مخفی كنند. از جمله ربیع حاجب پرده از این واقعیت بر می‌دارد و می‌گوید: «روزی منصور مرا خواست و گفت: می‌بینی مردم دربارة جعفربن محمّد چه می‌گویند! به خدا قسم، نسل او را برخواهم انداخت. خلیفه در این لحظه یكی از امیران خود را خواست و گفت: با هزار نفر به مدینه برو و بی آن كه مردم مطلّع شوند، سر جعفر صادق و پسرش موسی را ببر و نزد من بیاور» [۲]
او یك بار نیز به فرماندار مكّه (زید بن حسن) فرمان داد خانة امام صادق علیه السلام را به آتش بكشد. او نیز چنین كرد و خانه آتش زد. [۳] و زمانی هم كوشید مدركی علیه حضرت تهیه كند و او را با این عنوان از بین ببرد. حكایت رسوایی خلیفه در این باره خواندنی است.
جعفربن محمّد بن اشعث كه با صفوان بن یحیی گفت و گو می‌كرد، گفت: «با این كه در خانوادة ما هیچ شیعه‌ای وجود ندارد. می‌دانی من چرا شیعه شدم؟ صفوان ابراز بی اطلاعی كرد. آن گاه جعفر گفت: روزی منصور دوانیقی به پدرم محمّد بن اشعث گفت: یك مرد اندیشمند پیدا كن تا مأموریتی مهم به او واگذار كنم. پدرم ابن مهاجر -دایی ام- را معرفی كرد. خلیفه به ابن مهاجر مبلغ هنگفتی پول داد و گفت: به مدینه نزد عبدالله بن حسن بن حسن (عبدالله محض) و جماعتی از خاندان او مخصوصاً جعفربن محمّد (امام صادق) برو؛ این پول‌ها را به آن‌ها بده و بگو مردی از اهل خراسان هستم، گروهی از شیعیان شما در خراسان، این پول را فرستاده اند، به شرط این كه علیه حكومت قیام كنید. وقتی پول را گرفتند، بگو چون من امانت دار هستم، رسید این پول‌ها را بدهید تا به صاحبانش برسانم. رسیدها را بگیر و نزد من بیاور. ابن مهاجر پول‌ها را برداشت و راهی مدینه شد. مدّتی بعد برگشت و خود را نزد خلیفه رساند. خلیفه بی صبرانه نتیجة مأموریت را جویا شد، او گفت: پول‌ها را دادم و رسید گرفتم. البته غیر از جعفر بن محمّد صادق. چون برای تقدیم پول رفتم در مسجد مشغول عبادت بود. منتظر شدم تا نمازش تمام شود. تا نمازش را تمام كرد بی آن كه من چیزی بگویم، رو به من كرد و گفت: «یا هذا اتق الله و لاتَغُرّ اهل بیت محمّد؛‌ای مرد! از خدا بترس و خاندان رسالت را فریب نده!
گفتم: خدا كارت را سامان دهد. چه می‌گویی؟ او سرش را نزدیك گوشم آورد و آن چه را بین من و تو (منصور) گذشته بود، بی كم و كاست گفت: گویا او سومین نفر از ما بود كه از این راز مطلع بود. منصور گفت: «یابن مهاجر! اعلم انه لیس من اهل بیت النبوة الا و فیه محدّث و انّ جعفر بن محمّد محدثنا؛‌ای فرزند مهاجر، بدان هیچ خاندان نبوتی نیست مگر آن كه محدثی (فرشته با او سخن می‌گوید) دارند و محدث ما جعفربن محمّد صادق علیه السلام است.
آری، همین اقرار خلیفه، موجب شد ما شیعه شویم..» [۴] و سرانجام سخن را از منصور دوانیقی بشنویم كه گفت: «هذا الشجی معترض فی الحلق؛ جعفربن محمّد مثل استخوانی در گلوست. نه می‌توانم بیرون بیاندازم؛ نه می‌توانم فرو ببرم؛ نه می‌توانم مدركی از او به دست آورم و نه می‌توانم تحملّش كنم» [۵] سرانجام این طاغوت پلید نتوانست وجود خورشید آل محمّد را تحمل كند و به نقل ابن بابویه امام را با زهر مسموم كرد و به شهادت رساند [۶] . آری، به این ترتیب حضرت در ماه شوال (۱۴۸هـ. ق) به سوی حق شتافت. [۷]
امام موسی كاظم علیه السلام می‌فرمود: پدر بزرگوارم را با دو پارچة سفید مصری كه در آن‌ها احرام می‌بست و پیراهنی كه می‌پوشید و عمامه‌ای كه از امام زین العابدین به او رسیده بود یك برد یمنی- كه به چهل دینار خریده بود. كفن كردم؛ انا كفنت ابی فی ثوبین شطویین كان یحرم فیهما و فی قمیص من قمصه و فی عمامة كانت لعلی بن الحسین علیه السلام و فی برد اشتراه باربعین دیناراً [۸]
راز شقاوت شب پرستان!
به راستی چه دلیلی می‌تواند توجیه گر این همه حساسیت و جنایت علیه امامی معصوم كه تنها به تشكیل مكتب علمی همّت گمارده و از قیام مسلحانه علیه حكومت پرهیز كرده، باشد؟ برای یافتن پاسخ این سؤال لازم است اوضاع سیاسی معاصر حضرت، نحوة انقراض حكومت بنی امیه، تشكیل حكومت بنی عباس، مواضع حضرت در این پیشامد، دلیل همكاری نكردن با مؤسسان حكومت بنی عباسی، دلایل قیام نكردن و رویكرد به نهضت علمی را بدانیم. ما در این مقاله تلاش داریم به خلاصه‌ای از آن چه گفتیم، پاسخ بدهیم.
علل زوال بنی امیه
یكی از نكات دوران امام صادق علیه السلام انتقال حكومت از بین امیه به بنی عباس است. رشته‌ای از علل مختلف دینی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی موجب زوال بنی امیه شد كه همة آن‌ها به سیاست‌ها و عملكردهای این خاندان باز می‌گردد. از جمله این عملكردها: موروثی كردن حكومت، سوء استفاده از بیت المال، هوسرانی و عیاشی‌ها و گرایش به تجملات، تعصبات عربی و نژادی، مخالفت‌های علنی با سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تحریف حقایق توسط محدثان درباری، اهانت به حرمین شریفین، تعطیلی امر به معروف و نهی از منكر و... است. [۹]
این امور در طول سلطة انسان آنان موجب قیام‌های مسلحانه، اختلافات و درگیری‌های داخلی، قتل و غرات مسلمانان و ناامنی‌های دیگر شد و این سلسله را در كام نابودی فرو برد. در این بین دو دلیل عمده در تزلزل موقعیت این خاندان نقش داشت:
۱- انحراف‌های دینی.
۲- انحراف‌های مادّی.
سوء استفاده بنی عباس از نارضایتی عمومی
بنی عباس از موج‌های گسترده نارضایتی مردم برای رسیدن خود به تخت و تاج سوء استفاده كردند. تاریخ گواهی می‌دهد كه آنان برای رسیدن به مقاصد خود ناچار بودند از رنگ و بوی مذهب استفاده كنند. براین اساس مصمّم بودند كه مردانی از اهل بیت علیهم السلام را انتخاب و با نردبان قرار دادن آن‌ها به مقاصد خود برسند. بنی عباس برای این كار ۳۲ سال كار تبلیغی و عملیاتی انجام دادند. در رأس هرم سه برادر (ابراهیم امام -ابوالعباس سفاح- ابوجعفر منصور) از نسل عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب قرار داشتند كه در حجاز، عراق و شام مخفیانه زندگی می‌كردند، مبلّغانی را پرورش داده به شهرها و مناطق مختلف می‌فرستادند تا علیه بنی امیه تبلیغ كنند. در كنار این‌ها، عدّه‌ای از عموهایشان هم فعالیت می‌كردند. مهم‌ترین آن‌ها ابومسلم كه قیام خراسان را رهبری كرد و ابوسلمه خلال كه به ابوالعباس سفاح بسیار نزدیك بود می‌باشند.
این فرصت طلبان با درك زمینه‌های عمیق مذهبی مردم از همان ابتدا به نام اهل بیت علیهم السلام و تحت عناوینی چون «الرضی من آل محمّد» یا «الرضا من آل محمّد» تبلیغ می‌كردند. [۱۳]
آنان به فكر افتادند كه شخصی از اهل بیت علیهم السلام را نیز برای رهبری برگزینند تا با علم كردن او از احساسات مردم استفاده كنند و زودتر به هدف خود برسند. برای این كار پسر عبدالله محض؛ ی عنی، «محمّد نفس زكیه» را برگزیدند. به این صورت كه بنی عباس و عبدالله محض (و دو پسرش محمّد نفس زكیه و ابراهیم) در ابوا جلسه‌ای محرمانه، تشكیل دادند و در آن جا با محمّد نفس زكیه بیعت كردند. [۱۴] جالب این كه منصور نیز با وی بیعت كرد. و این نشان می‌دهد كه آنان چگونه محمّد نفس زكیه و پدرش را از آلت دست قرار داده بودند. البته محمّد و پدرش نیز به دلایل ظاهری (نام- خال روی شانه...) گویا گمان می‌كردند كه مهدی امّت هستند، لذا بی محابا به این كار اقدام كردند و بنی عباس هم به نحو احسن از آن سوء استفاده نمودند.
عكس العمل امام
امام صادق علیه السلام به تمام آن چه گفتیم آگاه بود و می‌دانست كه هدف بنی عباس، استفاده از آل علی علیه السلام است. لذا وقتی این گروه، شخصی را نزد امام فرستادند، تا برای بیعت بیاید، فرمود: این كار را نكنید. «فان هذا الامر لم یات بعد، ان كنت تری (عبدالله) ان ابنك هذا هو المهدی فلیس به ولا هذا له و ان كنت انما ترید ان تخرجه غضبا لله و لیامر بالمعروف و ینه عن المنكر وفانا و الله لاندعك فانت شیخنا و نبایع ابنك فی الامر؛
این مسأله (مهدی) حالا وقتش نیست. اگر تو نیز (عبدالله) خیال می‌كنی این پسر تو مهدی است، اشتباه می‌كنی. این پسر، مهدی امّت نیست و اكنون وقت آن نرسیده است و اگر بخواهی به خاطر غضب برای خدا و امر به معروف و نهی از منكر قیام كنی، به خدا قسم ما تو را رها نمی‌كنیم. تو شیخ ما هستی و در این كار با پسر تو بیعت می‌كنیم».
این گونه سخن گفتن كه راه را برای استفاده بنی عباس می‌بست، بسیار هوشمندانه بود و آن گاه كه عبدالله اصرار كرد كه پسرش قیام كند، امام پرده اسرار را كنار زد و فرمود: «والله ما ذاك یحملنی و لكن هذا و اخوته و ابنائهم دونكم و ضرب یده ظهر ابن العباس...؛ به خدا قسم به خاطر حسادت نیست كه می‌گویم او مهدی نیست، این مرد، برادرانش و فرزندانشان به حكومت خواهند رسید نه شما..» آن گاه دستش را به پشت ابوالعباس سفاح زد.
این نهایت درایت و هوشیاری امام بود كه ارتباط خطرناك بنی عباس را كشف و به آنان گوشزد كرد. و حتی وقتی از آن جا حركت كرد به یكی از یارانش گفت: به خدا قسم! همین ابوجعفر منصور، پسران عبدالله (محمّد نفس زكیه و...) را خواهد كشت [۱۵] . در هر صورت بنی عباس این مهرة مورد نظر خود را یافتند و در اطراف او حلقه زدند.
راز نامه‌های ابوسلمه
مدّتی بعد در حدود سال (۱۳۱ هـ. ق) ابراهیم امام بردار بزرگ گروه بنی عباس كه در محدودة شام مخفیانه فعالیت می‌كرد و طبق نقشه قرار بود خلیفه شود، به دست مروان بن محمّد، آخرین خلیفة اموی اتفاد كشته شد. او در این وصیت نامه‌اش ابوالعباس سفاح را جانشین خود قرار داد و به این ترتیب وی به عنوان خلیفة آینده مطرح شد. در این هنگامه بود كه ابوسلمه وارد عمل شد. او چون از موضوع خلافت سفاح نگران بود، در صدد برآمد تا شخصی دیگر را پیشقدم كندو با زیركی تمام دو نامه همزمان برای عبدالله و امام صادق علیه السلام فرستاد. [۱۶] امام نامه را ناخوانده در آتش سوزاند و این شعر را خواند.
«ایا موقداً ناراً لغیرك ضوءُها و یا حاطباً فی غیر حبلك تحطب؛
ای كسی كه آتش می‌افروزی نورش برای غیر خودت است.
و‌ای هیزم فروشی كه در طناب دیگری هیزم می‌ریزی..» این گونه پاسخ نیز گویای هوشیاری حضرت نسبت به مقاصد شوم آن‌ها بود. [۱۷] امّا این بار هم عبدالله محض و پسرش فریب خوردند و برای قیام اعلام آمادگی كردند. آری ابوسلمة سیاستمدار می‌خواست با نوشتن نامه به دو نفر و دعوتشان به قیام و پذیرش خلافت، كاری كند كه بالاخره یكی از تیرهایش به هدف بخورد و چنین نیز شد.
امّا قبل از آن كه جواب نامه عبدالله به ابو سلمه برسد، سفاح به او بدگمان شد و ابومسلم با موافقت سفاح او را كشت و آن گاه محمّد نفس زكیه (۱۴۵. هـ. ق) و سپس برادرش به طرز دلخراشی گرفتار و كشته شدند. [۱۸]
به طور خلاصه از امام در قیام زیدبن علی (۱۳۱هـ. ق) و یحیی بن زید (۱۲۵ هـ. ق) نیز دخالت مستقیم دیده نشد.
رفع یك شبهه (تفاوت عصر امام صادق با دورة امام حسین‌علیه السلام)
در این قسمت از تاریخ ما با یك سؤال اساسی روبه رو می‌شویم: امام كه میدانست در صورت قیام شهید خواهد شد، چرا قیام نكرد وشهید نشد تا به جدش حسین بن علی اقتدا كرده باشد و مانند او یزیدیان طمان را رسوا سازد. آیا تنها فرار از سوء استفاده عباسیان دلیل این امر بود؟
در پاسخ به این سؤال باید به اوضاع عصر امام حسین علیه السلام و امام صادق علیه السلام نگریست. چرا كه هر عصر مقتضیات خاص خود را دارد و هر امام موظف است بر اساس آن به حفظ اسلام و نگهبانی از شریعت بپردازد و هر نوع اشتباه در درك مقتضیات عصر و مكان موجب ضربات جبران ناپذیر خواهد شد. سر تفاوت سیره‌های ائمه نیز در همین مطلب نهفته است.
در عصر امام حسین علیه السلام تنها جبهة مبارزه، دستگاه فاسد خلافت بود، كه خفقان را در همة عرصه‌ها حكمفرما كرده بود. انحراف از مسیر حكومت الهی و میل به جادة انحراف در این بخش یگانه انحراف عمده بود. شهید مطهری می‌نویسد:«در زمان امام حسین علیه السلام یك مسأله بیشتر برای دنیای اسلام وجود نداشت كه همان مسأله حكومت و خلافت بود. همة عوامل را همان حكومت و دستگاه خلافت تشكیل می‌داد. خلافت به معنای همه چیز بود و همه چیز به معنای خلافت؛ یعنی آن جامعه بسیط اسلامی كه به وجود آمده بود، به همان حال خودش باقی بود. بحث در این بود كه آن كس كه زعیم امر است، كیست؟ و به همین جهت دستگاه خلافت در جمیع شؤون حكومت نفوذ كامل داشت..» [۱۹]
در تأیید این سخن كافی است بدانیم كه معاویه رسماً اعلام كرده بود، كسی كه دانش قرآن نزد اوست،‌عبدالله بن سلام است و در زمان عبدالملك اعلان شد كسی جز عطا حق فتوا ندارد واگر او نبود، عبدالله بن نجیع فتوا دهد. بنابراین، این مقدار،‌اختناق موجب شد جبهه‌های دیگری بر روی مسلمانان گشوده نشود. حال آن كه به مرور زمان به دلیل پیش آمدن مسائل و معضلات جدید و مقتضیات نو،‌لازم بود جامعة اسلامی پاسخ‌های مناسب و حركات متناسب از خود نشان دهد امّا دوری از منبع الهی و بریدن از ائمة واقعی هدایت، به مرور انحرافات فكری، فقهی و دینی و... عرصه را بر همگان تنگ كرد. چنان كه دیگر كمتر اصلی در اسلام مانده بود كه مورد تردید قرار نگیرد.
همچنین خطاها و اشتباهاتی كه خلفا می‌كردند و یا تمایلات آن‌ها اقتضا می‌كرد كه انحرافاتی در سنت و احادیث و تأویل ایات و ارائه قرائت جدید در هر عرصه‌ای فراهم شود. كه این نیز خود عامل دیگر برای انحرافات می‌شد. [۲۰] در برابر این همه معضلات، طبیعی بود كه مكاتب مختلفی به دلیل خالی دیدن عرصه، پای به میدان بگذارند و قرائت خود را عرضه دارند. همین امر سبب نوعی تكثر قرائات و تنوع آرا در باب مسائل و مسلمات دینی می‌شد كه می‌رفت به مرور فقه و مذهب و سنت را نابود سازد [۲۱] با این مقدمه باید گفت:
۱- چون عصر امام حسین علیه السلام دورة اختناق كامل بود و همچنین تنها انحراف عمده در اصل خلافت بود، اگر امام حسین علیه السلام قیام نمی‌كرد و شهید نمی‌شد،‌تنها كاری كه می‌توانست انجام دهد، پذیرش انزوا و خانه نشینی بود و نمی‌توانست كوچك‌ترین اقدامی انجام دهد. امّا در عصر امام صادق علیه السلام اگر امام می‌جنگید و شهید می‌شد، به دلیل كثرت مذاهب پیش آمده، اندیشه‌های ارائه شده وانحرافات موجود،‌به زودی خون او پایمال می‌شد. اگر نمی‌جنگید، لازم نبود در انزوا باشد، بلكه جبهه‌ای عمیق‌تر و حساس‌تر پیش روی او بود كه باید در آن می‌جنگید و آن جبهه علم و فرهنگ و فقه و سنت بود.
۲- شهید مطهری رحمه الله می‌نویسد: «اگر امام صادق علیه السلام نبود امام حسین علیه السلام نبود، هم چنان كه اگر امام حسین علیه السلام نبود، امام صادق هم نبود، یعنی،‌اگر امام صادق علیه السلام نبود،‌ارزی نهضت امام حسین علیه السلام هم روشن و ثابت نمی‌شد. در عین حال امام صادق علیه السلام متعرض امر حكومت و خلافت نشد ولی همه می‌دانند كه امام صادق علیه السلام با خلفا هم كنار نیامد و مبارزه منفی می‌كرد. نوعی جنگ سرد در میان بود. معایب و مظالم خلفا به وسیلة امام صادق علیه السلام افشا می‌شد و بنابراین منصور، تعبیر عجیبی دربارة ایشان دارد. می‌گوید:«هذا الشجی معترض للحلق..» [۲۲]
برخی گروه‌های این دوره و اقدامات امام
به طور خلاصه می‌توان به ظهور متكلمان [۲۳] ، متصوفه [۲۴] ، زنادقه [۲۵] ، و همچنین نحله‌هایی چون جبریه، مشبهه،‌تناسخیه و... كه در این دوره به وجود آمده بودند اشاره كرد. اختلاف در قرائت‌ها در این دوره بیداد می‌كرد.
حضرت امام صادق علیه السلام در برخورد با این رویدادهای جدید، سیرة پدر بزرگوارش،‌امام باقر علیه السلام، را در پیش گرفت و نهضت علمی عظیمی را پایه گذاری كرد و با ارائه پاسخ‌های افكار هر نحله و گروه،‌استحكام و آسیب ناپذیری تشیع را در عرصرهای بعد نیز تضمین كرد. عمدة كارهای حضرت در این باره عباردتند از:
۱- تربیت راویان:
به دلیل ممنوعیت نقل حدیث در دوره‌های گذشته توسط امویان،جامعة اسلامی از این نعمت بزرگ محروم شده بود و در معضلات خود ناچار بود به منابع از خود ساخته مانند قیاس، استحسان و... روی آورد. لذا حضرت به گروهی ویژه روایات را تعلیم داد تا در سراسر عالم اسلام بگسترانند. تنها در یك مورد خود امام صادق علیه السلام می‌فرمود: «ابان بن تغلب سی هزار حدیث از من روایت كرده است. پس آن‌ها را از من روایت كنید..» [۲۶] حسن بن وشا می‌گفت: «در مسجد كوفه نهصد نفر را دیدم كه همه می‌گفتند جعفر بن محمّد برایم چنین گفت..» حجم این روایات چنان بود كه اهل سنت نیز بدان روی آوردند و طبق آمار محققان شیعی مانند :شیخ طوسی، محقق حلی و... چهار هزار نفر، از حضرت روایت كرده‌اند..» [۲۷]
۲- تربیت متخصصان مبلغ:
پس از تربیت راویان، لازم بود گروهی متخصص در رشته‌های مختلف علمی روز نیز پرورش یابند تا فرماندهان جبهة فرهنگی تشیع باشند. جالب این كه حضرت در هر رشته شاگردانی تربیت كرده بود كه مسلط به آن علم بودند، حكایت زیر را در این باره می‌خوانیم. هشام بن حكم می‌گوید:« در محضر امام صادق علیه السلام بودیم. مردی از اهالی شام داخل شد، پس امام علیه السلام از او پرسید، چه می‌خواهی؟ گفت: به من گفته‌اند شما داناترین مردم هستی، می‌خواهم چند سؤال بكنم. امام علیه السلام پرسید: درباره چه می‌خواهی بپرسی؟ گفت:‌از قرآن، حروف مقعطعه، سكون،‌رفع و نصب و جرّ. امام فرمود:‌ای حمران تو جواب بده. مرد گفت: می‌خواهم با خودتان بحث كنم. امام پاسخ داد:اگر بر او غلبه كردی، بر من غلبه كرده‌ای! مرد شامی آن قدر سؤال كرد و پاسخ گرفت كه خسته شد و به امام گفت: حمران مرد توانایی است، هر چه پرسیدم جواب داد. آنگاه به اشاره امام،‌حمران سؤالی پرسید او پاسخی نداشت.
مرد این بار تقاضای پرسش دربارة نحو ادبیات كرد. امام او را به ابان حواله داد و در فقه به زراره بن اعین، در كلام به مؤمن الطاق، در استطاعت به حمزه‌بن محمّد، در توحید به هشام بن سالم و در امامت به من معرفی كرد كه مغلوب شد. امّا چنان خندید كه دندانش نمایان شد و مرد شامی گفت: گویا می‌خواستی به من بفهمانی در میان شیعیان چنین مردمی داری! امام فرمود: همین طور است. آن مرد سپس به جرگه شیعیان پیوست..» [۲۸]
۳- مبارزه علمی با دستگاه حاكم
طبیعت این دوره چنان بود كه خلفا نیز در پی علما و دانشمندان و برای استفاده از آنان در تحكیم تخت و سلطنت خود تلاش می‌كردند، لذا سیلی از عالمان،‌اندیشمندان و توجیه گران به وجود آمد. گاه خلفا از آنان برای مبارزه با ائمه استفاده می‌كردند، لذا سیلی از عالمان، اندیشمندان و توجیه گران به وجود آمد. گاه خلفا از آنان برای مبارزه با ائمه استفاده می‌كردند در واقع این نوعی از ستیز آنان علیه ائمه بود جنگی كه اعلام نشده و غیر رسمی می‌نمود. به یك نمونه از قول نعمان بن ثابت بن زوطی (ابو حنیفه) توجه می‌كنیم. «روزی منصور مرا خواست، نزدش رفتم. گفت:‌ای ابو حنیفه! مردم به جعفر بن محمّد صادق علاقمند شده‌اند. سؤالاتی حاضر كن تا از او بپرسی. من ۴۰ سؤال سخت حاضر كردم و در مجلس خلیفه یك به یك طرح كردم. ولی امام با آرامش به تك تك آنها پاسخ می‌داد و می‌فرمود: شما (اهل سنت عراق) چنین نظری دارید و اهل مدینه چنان می‌گویند و ما نیز چنین نظری داریم. كه گاهی نظر حضرت موافق اهل عراق، گاه اهل مدینه و گاه نظر مستقلی بود. در پایان فرمود: آیا از ما نشنیده‌ای كه داناترین مردم، كسی است كه به اختلاف نظرها از همه آگاه‌تر باشد..» [۲۹]
۴- پیشگیری از ظلم و ستم در قضاوت
یكی دیگر از حیرت‌انگیز‌ترین خدمات علمی حضرت، پیشگیری از ظلم قاضی‌های آن دوره به مردم بود. زیرا به دلیل تعلق خاطری كه در زمینة قضاوت نسبت به قضاوت‌های امیر مؤمنان علیه السلام در آن عصر وجود داشت- اصولاً قضاوت در اسلام با نام و شیوة علی علیه السلام شناخته شده است- امكان ارتباط دو طرفه‌ای بین حضرت و قضاوت آن روز ممكن می‌شد، زیرا از طرفی قضات علاقمند بودند بدانند سیره و سخن امیر مؤمنان علی علیه السلام راجع به قضاوت چگونه بود و از طرفی امام علیه السلام نیز خواستار گسترش فرهنگ علوی بود، البته دلیل دیگری نیز برای این حساسیت امام وجود داشت و آن به خطر افتادن احكام قضایی به دست جاهلان بود كه می‌توانست سرنوشت جامعه را به سوی تباهی و استبداد حاكمان سوق دهد. لذا امام صادق علیه السلام از این تعلق خاطر استفاده می‌كرد و احكام قضایی را به حد فراوان بیان می‌كرد تا زمینة تسلط حاكمان بر این بخش از بین برود. نمونه این قاضیان نوح بن دراج، حفص، حكم، زیاد بن ابی یوسف، حسن بن سالك و ابی لیلا است كه وقتی پاسخ سؤال‌های متعددش را گرفت گفت: اشهد انكم حجج الله علی خلقه. [۳۰]
۵- برخوردهای علمی با گروه‌ها
امام در كنار این امور خود نیز به مقابله و پاسخ گویی به انحرافات فكری و عقیدتی می‌پرداخت و عموماً با سران و داناترین‌های آنان به مباحثه و مناظره می‌نشست. به نمونه‌هایی در مورد دو فرقة صوفیه و زندیق‌ها توجه كنید.
الف- صوفی‌ها:
سفیان ثوری همراه با گروهی از صوفیان نزد حضرت آمدند. سفیان كه لباس پشمی پوشیده بود،‌به امام كه لباس نازكی بر تن داشت،‌گفت: «امیر مؤمنان همیشه لباس درشت بر تن می‌كرد... چرا به او اقتدا نمی‌كنی؟ امام فرمود: «امیر مؤمنان در زمان تنگدستی مسلمانان زندگی می‌كرد. خداوند دنیا را برای مؤمن آفریده است و كافر نزد او ارزشی ندارد.... امیر مؤمنان ولی و امام بود و بر امام سزاوار نیست بالاتر از فقرا باشد.... ولی من والی نیستم..»
بعد از صحبت طولانی، سفیان را به پیش خود خواند وپیراهن پشمی او را كنار زد. وقتی پیراهن زیرین او كه ابریشمی بود، نمایان شد، گفت:‌ای سفیان! حالا به لباس من نگاه كن. همه دیدند كه حضرت زیر لباس نازك، لباس زبری پوشیده است. فرمود:«‌ای سفیان! این لباس زیرین را برای خدا و پیراهن رویی را جهت ابراز نعمت خداوند پوشیده‌ام..» [۳۱]
ب- زندیق‌ها:
یكی ازخطرناك‌ترین چهره‌های زندیق ابن العوجا بود كه وقتی می‌خواستند او را گردن بزنند گفت:« حالا دیگر ترس از كشته شدن ندارم چون چهار هزار حدیث جعل كرده‌ام. من حلال را حرام، حرام را حلال، ‌روزه خواری ماه رمضان را مباح كرده‌ام و شما را به روزه گرفتن در عید فطر وادار ساخته‌ام..»
ابن ابی العوجا با چند نفر از دهریون در مكه، پیمانی بستند كه بر اساس آن قرار شد، او در سفری به مكه امام علیه السلام را رسوا كند. كه البته خودش رسوای عام و خاص شد. [۳۲] ابوشاكر نیز یكی دیگر از زنادقه است كه بسیاری از مسلمانان را منحرف كرد. او نیز در مناظره‌ای با امام رسوا شد. [۳۳]
هشام بن حكم می‌گوید:« ابو شاكر به من گفت:‌آیه‌ای در قرآن هست كه نظر و قرائت ما را تأیید می‌كند. «هو الذی فی السماء اله وفی الارض اله؛ اوست كه در آسمان خداست و در زمین خدا»، پس ما یك خدای آسمان و یك خدای زمین داریم. من از پاسخ دادن حیران شدم. تا این كه ایام حج فرا رسید. در آن جا با امام ملاقات و مطلب را باز گفتم، فرمود: این سخن، سخن زندیق است. وقتی پیش او رفتی بپرس نام تو در كوفه چیست؟ وقتی جواب داد نامش در بصره را بپرس. او نام دیگری خواهد گفت. تو بگو: خدای ما هم چنین است. خدای ما هم در آسمان «اله» است و هم در زمین «اله». وقتی به كوفه برگشتم بدون توقف نزد ابو شاكر رفتم و آنچه را امام فرموده بود، بی كم و كاست اجرا كردم. ابو شاكردر مانده شد وگفت: این سخن ازحجاز به این جا آمده است..» [۳۴]
· پاورقــــــــــــــــــــی
[۱] - منهج الدعوات، ص ۲۰۱.
[۲] - همان، ص ۲۱۳.
[۳] - اصول كافی، ج۱، ص۴۷۳،ح۲.
[۴] - همان، ج ۱، ص ۴۷۵، ح۶.
[۵] - وسائل الشیعه، ج۱۲، ص۱۲۹ و بحارالانوار، ج۴۷، ص۴۲ و كشف الغمه، ج۲،صص۲۰۸ و ۲۰۹
[۶] - نقل است كه حضرت را با انگور زهرآلود به شهادت رساندند. الفصول المهمه، ص ۲۲۷، ثواب الاعمال، ص ۲۷۲ و مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص ۳۰۲.
[۷] - برخی ۱۵ رجب نقل كرده اند: كشف الغمه، ج۲، ص ۳۷۴. عمر امام هنگام شهادت ۶۵ سال (كافی، ج ۱،ص ۴۷۲) ۶۸ سال (كشف الغمه، ج ۲، ص ۳۷۴.
[۸] - كافی، ج۱، ص ۴۷۶.)
[۹] - الكامل فی التاریخ، ج۳، ص ۲۰۱، مقاتل الطالبین، ص ۷۰، الامامة و السیاسة،ج۱، ص ۱۶۵. مروج الذهب، ج۳، ص ۱۶۶.
[۱۰] - جلاء العیون، ص ۸۸۴ نقل از اعلام الوری، ص ۲۷۲.
[۱۱] - از ۸۳ هـ ق تا ۱۱۴ حضرت علیه السلام در مقام امامت نبودند.
[۱۲] - برخی ابتدای امامت حضرت را از دوره ابراهیم بن ولید نقل كرده اند. مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۰۲
[۱۳] - شهید مطهری می‌نویسد: از همین جا معلوم می‌شود كه اساساً زمینة مردم، زمینة اهل بیت علیهم السلام پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و زمینه اسلامی بوده است. این‌هایی كه امروز می‌خواهند به این قیام‌های خراسان مثل قیام ابومسلم رنگ ایرانی بدهند كه مردم از روی تعصبات ملی و ایرانی این كار را كردند، صدها شاهد و دلیل وجود دارد كه چنین چیزی نیست... البته مردم ناراضی بودند ولی آن چیزی كه مردم برای نجات خودشان فكر كرده بودند، پناه بردن از بنی امیه به اسلام بود نه چیز دیگر. (سیری در سیرة‌ائمه اطهار، ص ۱۳۵.)
[۱۴] - مقاتل الطالبین، ص ۱۳۷، عبدالله محض اصرار داشت با پسرش به عنوان مهدی امت بیعت كنند.
[۱۵] - سیری در سیرة ائمه اطهار، صص ۱۳۴، ۱۳۵. مقاتل الطالبین، ص ۱۷۳، بحارالانوار، ج۴۷، ص ۲۷۸.
[۱۶] - الفخری ابن طلقا، صص ۱۵۴، ۱۵۵، جهاد الشیعه، ص ۱۰۴.
[۱۷] - سیری در سیرة ائمة اطهار، شهید مطهری، ص ۱۲۴ تا ۱۲۹.
[۱۸] -تذكرة الخواص ابن جوزی، صص ۱۹۹، ۲۰۳
[۱۹] - سیری در سیرة ائمة اطهار، صص ۱۴۸، ۱۴۱
[۲۰] -محیط علمی آن دوره، ورود نژادهای مختلف در اسلام كه هر یك افكار خاص خود را داشتندف رفع تبعیض نژادی و همزیستی مسلمانان، زندگی مسامحه آمیز با پیروان دیگر ادیان از دیگر علل ورود افكار نو و جدید بود كه پاسخ‌های قانع كننده نیافته و جامعه را در آستانه انحراف قرار داده بودند.
[۲۱] - سیری در سیرة ائمة اطهار. صص ۱۵۹، ۱۵۷.
[۲۲] -در مسائل اعتقادی (مثل خدا، آیات مربوط به خدا، نبوّت، وحی، توحید، ثنویت، قضا و قدر، شیطان و...) بحث می‌كردند.
[۲۳] -خشكه مقدسی بودند و می‌گفتند اسلام آن است كه ما می‌گوییم، این عده طرفداران زیادی داشتند و هر چه می‌خواستند می‌گفتند.
[۲۴] - گروه متجدد و تحصیل كرده و به اصطلاح روشنفكر بودند كه عموماً از دیگر كشورها متأثر بودند.
[۲۵] - رجال نجاشی، ج۱، ص ۷۸ و ۷۹. معجم رجال الحدیث خویی، ج۱، شفابخشی ۲۸
[۲۶] - رجال كشی، ص ۱۳۸، ۱۳۹
[۲۷] -بحار الانوار، ج ۴۷، ص ۲۱۷.
[۲۸] -تهذیب الكمال، ج۵، ص۷۹؛ سیر اعلام النبلاء ج۶، ص ۲۵۸؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص ۲۱۷.
[۲۹] - من لایحضره الفقیه، ج ۱، ص ۱۸۸، ح۵۶۹.
[۳۰] - اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۶۰
[۳۱] - سفینة البحار، ج۲، ص ۲۸۵.
[۳۲] - همان، ج۱، ص ۴۷۴.
[۳۳] - همان، ج۱، ص ۴۷۴، مناظره امام با ابوشاكر دیصانی را در احتاج طبرسی، ج۲، ص ۷۱، مناظره با ابن ابی العوجارا در كافی ج۱، ص ۹۷، بازندیق مصری را در احتجاج، ج۲، ص ۷۵ ببینید.
[۳۴] -
منبع: سایت مبلغین
https://avapress.com/vdcjvteh.uqeayzsffu.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما