تاریخ انتشار :سه شنبه ۲۹ حوت ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۱۵
کد مطلب : 160385
راه اشتباه صلح در افغانستان
ساختار تشکیلاتی و سازماندهی طالبان و عدم وجود مرکزیت در آن، باعث شده است تا وقتی از طالبان صحبت می شود، معلوم نباشد دقیقا منظور چه گروهی و چه کسانی است.
هم حامد کرزی و هم محمد اشرف غنی تلاشهای فراوانی از خود نشان داده اند تا از راه های مختلف طالبان را به پای میز مذاکره نشانده و از این راه، صلح را در افغانستان تامین نمایند. مروری بر عناوین طالبان از نگاه حکومت مستقر در کابل، خود نشان دهنده میزان تلاش و کوشش دولت مستقر در کابل است.
طالبان به مرور از گروه تروریستی و دهشت افکن به تدریج به برادران ناراضی در ادبیات "رئیس جمهور" افغانستان تبدیل شده و برای جلب رضایتشان در آخرین تحولات، در دور دوم "پروسه کابل" امتیازاتی برایشان پیشنهاد شده است که بسیاری از شرکای نظام سیاسی فعلی اما منتقد حکومت، مانند جنرال دوستم (معاون اول "رئیس جمهور")، خوابش را هم نمی بینند. اما به دلایل ظاهر متفاوت این تلاشهای بسیار گسترده و پیگیرانه تاکنون به نتیجه نرسیده است.
مقامات مختلف حکومت معمولا دلایلی مانند سرسپرده بودن به دولت های خارجی، امتیاز خواهی بیش از حد، ضعیف بودن جناح میانه رو و مذاکره جوی طالبان، جامع الاطراف نبودن، بین ال"افغانی" نبودن مذاکرات، نبود فشار لازم بر دولتهای حامی طالبان، نبود فشار نظامی کافی بر طالبان و... را باعث به موفقیت نرسیدن مذاکرات صلح با طالبان می دانند.
به نظر نگارنده، هیچ کدام از اینها، دلیل واقعی شکست مذاکرات در طول حدود دو دهه گذشته نیست. دلیل اصلی آن را باید در تعریف و برداشت از صلح در دولت و حکومت افغانستان دانست.
تحمیل شکست نظامی و سپس به مذاکره کشاندن مخالفانی چون طالبان، شاید شرط لازم برای رسیدن به صلح در افغانستان باشد، اما به هیچ عنوان شرط کافی آن نیست. اتفاقا به مذاکره کشاندن گروه های مخالف و تروریست اگر نه آخرین قدم، یکی از آخرین اقدامات در این راه است. برای رسیدن به این مرحله، به نظر می رسد در ابتدا باید چالش های اساسی تر دیگری حل گردند:
اول - بحران مشروعیت و کسب اقناع فراگیر:
شیوع گسترده فساد سیاسی، اداری، اقتصادی و قضایی در سرتاسر حکومت افغانستان، برخورد گزینشی در مبارزه با انواع فساد، ناکارآمدی مزمن دولت در انجام ابتدایی ترین وظایف خود، وجود اتهام های گسترده علیه دولت مبنی بر اعمال تبعیض سیستماتیک بر ضد گروه های مختلف نژادی از جمله در ادارات و مناصب دولتی و همچنین توزیع منابع مالی و پروژه های توسعه ای (فارغ از میزان درستی این اتهامات)، تشدید گسل های مذهبی، نژادی و زبانی، عدم وجود اطمینان از سلامت و شفافیت انتخابات، عدم برگزاری انتخابات پارلمانی با وجود گذشت سالها از موعد آن، و در نهایت رسوایی ها و جنجال های سیاسی مزمن دامنگیر حکومت "وحدت ملی"، فقط لیست کوچکی از چالش های مشروعیت زدای دولت و نظام سیاسی کنونی در افغانستان در نزد مردم است.
در حالی که به عنوان مثال در کابل، حدود بسیاری از جنبش های اعتراضی مردی در دوران زمامداری محمد اشرف غنی یا نادیده گرفته شده اند یا سرکوب شده اند و در نتیجه سرخورده هستند، صحبت از دستیابی به صلح در افغانستان از طریق مذاکره با مخالفان مسلحی چون طالبان و... بیشتر به یک شوخی پرهزینه و لوکس توسط حکومتی می ماند که حتی با معاونین "ریاست جمهوری" نمی تواند به صلح و تفاهم برسد و از توان لازم برای عزل و نصب یک والی برخوردار نیست.
خطر آن وجود دارد که ادامه چنین رویکردی از طرف حکومت، باعث شود مردمی که هزینه های سنگینی برای همراهی و حمایت از نظام سیاسی فعلی داده اند از مشارکت سیاسی و مدنی رویگردان شوند.

دوم - خلاء ابتکار عمل در مشروعیت زدایی از طالبان
تمام موارد بیان شده در بند اول به علاوه زمینه های فرهنگی، مذهبی، اقتصادی و مافیایی در بسترهای اجتماعی گروه طالبان، یعنی دو سمت خط دیورند، باعث شده است که طالبان از پشتوانه حمایت اجتماعی و مشروعیت خاصی حداقل در آن مناطق برخوردار باشد. نظام سیاسی مستقر در کابل هیچ ابتکار عمل خاصی از خود نشان نداده است تا این زمینه های مشروعیت ایدئولوژیک طالبان را هدف قرار داده و از آن بکاهد.
بدتر آنکه، برداشت برخی از افغان ها این است که طالبان حتی در رده های بالای حکومت افغانستان حلقات سمپات و هوادار قدرتمند و مشخصی دارند. بدین ترتیب امتیازات گاه و بیگاه اعلام شده برای تشویق آنان برای نشستن پشت میز مذاکره عملا برایشان ارزشی ندارد، چرا که همین الان هم به نحوی غیر رسمی از بسیاری از آن امتیازات برخوردار هستند. به عنوان شاهد مثال می توان از آزادی گسترده زندانیان معمولا رده بالای طالبان به بهانه ها و مناسبت های مختلف، به جای محاکمه و مجازاتشان نام برد. طرفه آنکه بسیاری از این زندانیان پس از رهایی، فورا به صفوف نیروهای طالبان می پیوندند. یعنی عملا طالبان برای شورشگری و مخالفت شان با نظام سیاسی کنونی در طول دو دهه اخیر عملا به جای مجازات شدن، پاداش دریافت کرده اند. از این نگاه خیلی جای تعجب ندارد که طالبان طرف مذاکره خود را نه دولت مستقر در کابل، بلکه مستقیما دولت امریکا می داند.
سوم - نبود تعریف جامع و مانع از طالبان
ساختار تشکیلاتی و سازماندهی طالبان و عدم وجود مرکزیت در آن، باعث شده است تا وقتی از طالبان صحبت می شود، معلوم نباشد دقیقا منظور چه گروهی و چه کسانی است. طالبان در واقع مجمع الجزایری از گروه های شورشی مستقل اند که هر کدام دارای ترکیب متفاوتی از انگیزه های ایدئولوژیک، مافیایی، اقتصادی، سیاسی و استخباراتی هستند. این مجمع الجزایر در بستری از نارضایتی و بستر وابستگی های منطقه ای، فرهنگی، قومی عمل می کنند. به عبارت دیگر "طالبان" بیش از آنکه یک گروه و یا سازمان باشد، در واقع یک برند Brand هست. هر گروهی تحت نام طالبان به هر نحوی با دولت کابل صلح کند و سلاح بر زمین بگذارد، باز بقیه گروه ها به راحتی ادعای طالبان بودن خواهند کرد و این چرخه به همین منوال ادامه خواهد داشت.
حتی اگر "برند" طالبان از بین برود، به راحتی برندی دیگر، به عنوان مثال داعش، می تواند سر برآورد. آیا در این صورت، باز باید بازی مذاکره و صلح از سر شروع گردد؟ به نظر می رسد در موقعیت کنونی برای حکومت افغانستان دستیابی به صلح با مردم حامی نظام سیاسی کنونی واجب تر از مذاکره با طالبان است که نتیجه نامعلومی دارد.
نویسنده: صابر جعفری فعال سیاسی
منبع: صفحه ناظران  سایت بی بی سی
 
https://avapress.com/vdcaawn6m49nie1.k5k4.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما