تاریخ انتشار :شنبه ۱ سنبله ۱۳۹۳ ساعت ۱۸:۴۸
کد مطلب : 97368
تجلیل از مقام علمی ادبی سید عبدالواسع جبلی غرجستانی در غزنی
 از مقام علمی و ادبی سید عبدالواسع جبلی غرجستانی؛ نویسنده و شاعر پارسی سرای کشور با اشتراک ده ها تن از چهره های فرهنگی در تالار عمومی ولایت غزنی تجلیل به عمل آمد.
به گزارش خبرگزاری آوا، در این سمینار دو روزه، موسی خان اکبرزاده؛ والی غزنی دستاورد های اینر ولایت را در عرصه فرهنگی چشمگیر خوانده و از فرهنگیان غزنی خواست که در حفظ این دست آورد ها کوشا باشند.
والی غزنی گفت با اشاره به معرفی غزنی به عنوان مرکز فرهنگی جهان اسلام برای سال ۲۰۱۳ میلادی ده ها پروژه در بخش های فرهنگی و بازسازی در شهر غزنی به پایه اکمال رسیده است.
وی گفت مهم ترین این پروژه ها ترمیم آبدات و بناهای تاریخی غزنی میباشد که به گفته والی غزنی از خطر فرو ریختن حفظ شده اند.
والی غزنی برگزاری سمینار علمی و تحقیقی برای تجلیل از عبدالواسع جبلی غرجستانی را دستاورد مهم فرهنگی برای ولایت غزنی عنوان نمود.
در ادامه این سمینار، سخنرانان ابعاد مختلف شخصیتی غرجستانی را به بحث و بررسی گرفته و برای نسل های بعدی ارائه میکنند.
تاج محمد زریر؛ استاد دانشگاه تعلیم و تربیه شهید برهان الدین ربانی،  برگزاری چنین سمینارهایی را برای معرفی چهره های علمی ادبی کشور بخصوص آندسته از شخصیت هایی که به گفته او تا بحال گمنام باقی مانده اند، ضروری خواند.
وی در مورد شخصیت ادبی سید عبدالواسع جبلی غرجستانی گفت: غرجستانی با ابتکاراتی که در عرصه ادبی داشت به قصیده، شیرینی بیشتر بخشید و غزل را از حالت اولی آن بیرون نموده با رنگ و بار زیباتری ارائه داد.
عبدالعلی فکوری از فرهنگیان غزنی گفت برگزاری چنین سمینار ها در مورد معرفی چهره های ناب ادبی و علمی کشور، غزنی را در محراق توجه ادب دوستان کشور قرار میدهد.
وی افزود: غزنی سرزمینی است که شاعران ناب و شیرین بیان را در سینه اش پرورانده است.
آقای فکوری که به نمایندگی از فرهنگیان غزنی سخن میزد از بزرگان کشور خواست که جاده ای را در شهر های غزنی، هرات و غور بنام سید عبدالواسع جبلی غرجستانی مسما نمایند.
وی همچنان از آکادمی علوم افغانستان خواست در مورد شخصیت غرجستانی تحقیقات علمی همه جانبه نمایند و اشعار او را به صورت کامل جمع آوری نموده، چاپ کنند.
سید عبدالواسع جبلی غرجستانی فرزند سید عبدالجامع غرجستانی از شاعران نامی پارسی گوی است که در اواخر قرن پنجم هجری و اوایل قرن ششم هجری در دوران امپراطوری غزنویان و غوریان زندگی میکرد. گفته میشود تنها یک اثر مکتوب از وی باقی مانده که در این اثر تمام سروده های وی وجود ندارد .
https://avapress.com/vdcc41qo.2bqme8laa2.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

بادرود...شعرزیبای او....منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
وز هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه
شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
گشته‌ست باشگونه همه رسمهای خلق
زین عالم نبهره و گردون بی‌وفا
هر عاقلی به زاویه‌ای مانده ممتحن
هر فاضلی به داهیه‌ای گشته مبتلا
وآن کس که گوید از ره دعوی کنون همی
کاندر میان خلق ممیر چو من کجا
دیوانه را همی‌نشناسد ز هوشیار
بیگانه را همی‌بگزیند بر آشنا
با یکدگر کنند همی کبر هر گروه
آگاه نی کز آن نتوان یافت کبریا
هرگز بسوی کبر نتابد عنان خویش
هر ک آیت نخست بخواند «ز هل أتی»
با این همه که کبر نکوهیده عادتیست
آزاده را همه ز تواضع بود بلا
گر من نکوشمی به تواضع نبینمی
از هر خسی مذلت و از هر کسی عنا
با جاهلان اگر چه به صورت برابرم
فرقی بود هرآینه آخر میان ما
مهر شهان ز قوت ستوران بود پدید
گر چه زمرد است به دیدار چون گیا
آمد نصیب من ز همه مردمان دو چیز
از دشمنان خصومت و از دوستان ریا
بر دشمنان همی نتوان بود مؤتمن
بر دوستان همی نتوان کرد متکا
قومی ره منازعت من گرفته‌اند
بی‌عقل و بی‌کفایت و بی‌فضل و بی‌دها
من جز به شخص نیستم آن قوم را نظیر
شمشیر جز به رنگ نماند به گندنا
با من بود خصومت ایشان عجیب‌تر
زآهنگ مورچه به سوی جنگ اژدها
زایشان همه مرا نبود باک ذره‌ای
کز آبگینه ظلم نیاید بر آسیا
گردد همی شکافته دلشان به کین من
همچون مه از اشارت انگشت مصطفی
چون گیرم از برای معانی قلم به دست
گردد همه دعاوی آن طایفه هبا
ناچار بشکند همه ناموس جادوان
در موضعی که در کف موسی بود عصا
ایشان به نزد خلق نیابند رتبتی
تا طبعشان بود ز همه دانشی خلا
زیرا که بی مطر نبود میغ را محل
چونانک بی‌گهر نبود تیغ را بها
با فضل من همیشه پدید است نقصشان
چون عجز کافران بر اعجاز انبیا
با عقل من نباشد مریخ را توان
با فضل من نباشد خورشید را ذکا
آنم که برده‌ام علم علم در جهان
بر گوشهٔ ثریا از مرکز ثری
شاهان همی‌کنند به فضل من افتخار
واقران همی‌کنند به نظم من اقتدا
با خاطرم منیرم و با رای صافیم
کالبرق فی الدجیة و الشمس فی الضحی
عالیست همتم به همه وقت چون فلک
صافیست نسبتم به همه نوع چون هوا
بر همت من است سخنهای من دلیل
بر نسبت من است سخنهای من گوا
هرگز ندیده و نشنیده‌ست کس ز من
کردار ناستوده و گفتار ناسزا
در پای جاهلان نپراگنده‌ام گهر
وز دست سفلگان نپذیرفته‌ام عطا
وین فخر بس مرا که ندیده‌ست هیچکس
در نثر من مذمت و در نظم من هجا
وآن را که او به صحبت من سر درآورد
جویم بدل محبت و گویم به جان ثنا
ور زلتی پدید شود زو معاینه
انگارمش صواب و نپندارمش خطا
اهل هری کنون نشناسند قدر من
تا رحلتی نباشد ازین جایگه مرا
مقدار آفتاب ندانند مردمان
تا نور او نگردد از آسمان جدا
آن گاه قدر او بشناسند بر یقین
کآید شب و پدید شود بر فلک سها
اندر حضر نباشد آزاده را خطر
کاندر حجر نباشد یاقوت را بها
با این همه مرا گله‌ای نیست زین قبل
زین بیشتر قبول که یابد به ابتدا
تا لفظ من به گاه فصاحت بود روان
بازار من به نزد بزرگان بود روا
لیکن چو صد هزار جفا بینم از کسی
ناچار اندکی بنمایم ز ماجرا
زآن است غبن من که گروهی همی‌کنند
با من به دوستی ز همه عالم انتما
وآن گه به کام من نفسی برنیاورند
در دوستی کجا بود این قاعده روا
آزار من کشند به عمدا به خویشتن
زآن سان که که کشد به بر خویش کهربا
در فضل من کنند به هر موضعی حسد
در نقص من دهند ز هر جانبی رضا
با ناصحان من نسگالند جز نفاق
با حاسدان من ننمایند جز صفا
ور اوفتد مرا به همه عمر حاجتی
بی حجتی کنند همه صحبتم رها
مرد آن بود که روی نتابد ز دوستی
لو بست الجبال او انشقت السما