تاریخ انتشار :شنبه ۳ جدی ۱۳۹۰ ساعت ۱۹:۲۳
کد مطلب : 34199
خروج امریکا از افغانستان، از توهم تا واقعیت!
بر خلاف تصور اولیه که احساس می‌شد، پرونده تروریزم، طالب و القاعده در افغانستان برای همیشه بسته خواهد شد، در اثر عللی خاص، طالبان نیمه جان و متواری، جان دوباره گرفته و به فعالیت‌های تخریبی و ویرانگر خویش در اقصی نقاط افغانستان، مشغول شدند
مقامات ناتو از خروج 10 هزار نیروی امریکایی تا آخر هفته جاری خبر داده‌اند. کارستن یاکوبسن سخنگوی نظامی ناتو ضمن اعلام این خبر تاکید کرده است که تا سال 2012 میلادی جمعا 33 هزار نیروی نظامی امریکایی، افغانستان را ترک خواهند کرد. براساس دستور اوباما تمامی نیروهای امریکایی تا اواخر سال 2014 میلادی، باید افغانستان را ترک کنند. روند خروج عساکر امریکایی در حالی آغاز می‌شود که پرسش‌های زیادی را با خود همراه کرده است. ایالات متحده امریکا در سال 2001 میلادی، بدنبال حمله تروریستی به شهر نیویارک و به بهانه مبارزه با تروریزم و نابودی القاعده، به افغانستان هجوم آورده و طومار حاکمیت طالبان را در هم پیچید. مبارزه با تروریزم، افراط گرایی و مهار فعالیت‌های القاعده، شعارهایی بود که در بدو ورود نیروهای امریکایی و غربی در افغانستان، به عنوان هدف مطرح می‌شد. اما اینک و پس از ده سال حضور جامعه جهانی و مبارزه آنان با گزینه‌های مد نظر، آیا می‌توان گفت که ایالات متحده و اروپای واحد، در این مبارزه موفق بوده‌اند؟
بر خلاف تصور اولیه که احساس می‌شد، پرونده تروریزم، طالب و القاعده در افغانستان برای همیشه بسته خواهد شد، در اثر عللی خاص، طالبان نیمه جان و متواری، جان دوباره گرفته و به فعالیت‌های تخریبی و ویرانگر خویش در اقصی نقاط افغانستان، مشغول شدند. حال و در آستانه خروج نیروهای خارجی از کشور، یک پرسش عمده برای همگی ملت افغانستان مطرح شده است؛ پرسشی که با پاسخ آن، جواب بسیاری از سوالات دیگر نیز روشن و معلوم خواهد شد. پرسش این است ک علت اصلی دوباره جان گرفتن طالبان چیست؟ طالبانی که در آستانه زوال و نابودی قرار گرفته بودند و کم کم می‌رفتند تا به تاریخ بپیوندند. چه عامل و یا عواملی باعث شد تا اشباح و اموات، دوباره روی پا ایستاده و دسته دسته، زندگان را به کام انتحار و انفجار بکشانند؟!
در پاسخ به سوال فوق دیدگاهها متفاوت است: برخی دولت و به خصوص نظام اطلاعاتی پاکستان را علت اصلی سرپا نگهداشتن طالبان می‌دانند و معتقدند که طالبان شاخ و برگ و میوه درختی‌اند که ریشه در استخبارات پاکستان دارد! این تعداد بر این باوراند که پس از خروج شوروی سابق از افغانستان، علاوه بر امریکا، پاکستان نیز در قامت سرپرست و قیم برای افغانستان، قد علم کرد و با همین رویکرد هم توانست 5 سال تمام، از تمامی امکانات افغانستان به نفع خویش استفاده کند. طالبان با اطاعت بی‌چون و چرا از نظام استخباراتی پاکستان، تقریبا تمامی افغانستان و امکانات باالفعل و بالقوه آن را در اختیار پاکستانی‌ها قرار داده بودند و دولت پاکستان نیز در ازای این خدمت صادقانه، امارت کابل و سائر نقاط افغانستان را به آنان واگذار کرده‌ بود. از دید این تعداد از آگاهان، دولت پاکستان، بخش اعظمی از کمک های ملیاردی امریکا و جامعه جهانی را خرج تجهیز و تقویت بنیه نظامی طالبان در افغانستان می‌کرد. به باور این دیدگاه‌، طالبان به عنوان بازوی اردو و استخبارات پاکستان مطرح بوده و در واقع حکم ستون پنجم را برای ارتش آن کشور دارد. بنابراین پاکستان به هر قیمتی حاضر به از دست دادن طالبان در افغانستان نیست.
اما دیدگاه دیگر موضوع را پیچیده تر از آن می داند که در آن بتوان فقط به پاکستان و یا کشور دیگری اشاره کرد و آن را به تنهایی مقصر دانست. دیدگاه مذکور بدین باور است که امروزه و بوسیله قدرت های بزرگ جهانی، نظام وسیستمی بوجود آمده است که در آن، رسیدن به هدف، ولو با هر وسیله و ابزاری، مشروع و جایز شمرده می‌شود.
در این سیستم، هدف، وسیله را توجیه می‌کند. اعضای این سیستم در تمامی نقاط جهان پراکنده بوده و از هر نژاد، دین و مذهبی می‌تواند باشد. مسلمان، یهودی، هندو، مسیحی و سکولارهای لائیک و ... همگی در استخدام سیستم مذکور، وظایف محوله‌شان را به پیش می برند! در نظام مذکور، پاکستان و استخبارات آن، تنها جزئی کوچکی از پیکره وسیع و پردامنه کل سیستمی است که در تمام نقاط کره زمین، کارمند و عواملی دارد.
بنابر این دیدگاه، بحران جهانی و به خصوص خاورمیانه و اخصاً کشورهای اسلامی، به شکل حساب شده و هدفمند طرح ریزی گردیده است. در این دیدگاه، انحطاط همه جانبه و آنارشیزم ، به نظم نوین جهانی تغییر نام داده است. طرفداران بینش مذکور بر این باوراند که تعدادی از قدرت‌های سلطه‌جو و استسمار‌گر جهانی و با هدف در اختیار گرفتن جهان و نیروی انسانی آن، دست به ایجاد یک چنین نظام و سیستمی زده‌اند. سیستمی که به سود سرمایه‌داران و مافیای قدرت و به ضرر اکثریتی از بشریت ساکن در سوی زمین است.
به نظر می‌رسد نظریه دوم به واقعیت نزدیکتر باشد، بنابر این، دولت‌ها و ملت‌های آزاده و صالح اگر خواهان اصلاح اوضاع آشفته انسان و جهان‌اند، باید به تغییر سیستم فاسد و حاکم بر کل جهان، بیندیشند.
نتیجه اینکه ورود و خروج نیروهای سلطه جویی چون امریکا و امثال آن، تنها در سایه ی باورمندی به دیدگاه دوم قابل تحلیل و ارزیابی است. بنابراین، سیستم حاکم بر جهان، هرگاه لازم ببیند، عساکرش را از کشوری بیرون کند، این کار را خواهد کرد و هر زمان هم به صلاح نبیند، حتی به خروج یک نیرو هم مبادرت نخواهد ورزید. بلکه این اراده و شیوه تصمیم گیری دولت و ملتها است که آیا با یک چنین سیستم ظالمانه ای کنار خواهند آمد و یا به مبارزه با آن بر خواهند خاست؟
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا)- کابل-سرویس تحلیل و پژوهش اخبار
https://avapress.com/vdcf1ydm.w6dj1agiiw.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما