میترسیم از این که چیزی بگوییم و فکر کنند که طلبکاریم. ما حالاحالاها به امام بدهکاریم. ما و طلبکاری از ایران و انقلابش؟ آقا سید حسینی این ها را با گریه می گفت و وسطش هم البته می خندید تا کام مهمانش تلخ نشود. کاممان تلخ بود...
به گزارش آوا به نقل از تسنیم ، پنجمین بخش از پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان» به سید میراحمد حسینی؛جانباز افغانستانی جنگ ایران و عراق تقدیم می شود. میراحمد ۸ سال را در جنگ گذراند و بقیه عمرش را هم پای ساختمان.
***
روستایشان برق نداشت واز رادیو باتریخورش صدای امام را شنیده بود که مردم را به جبهه فرا خوانده بود. عاشق امام بوده و معلوم است که نمیتوانسته آرام بنشیند.
از کیلومترها آنطرفتر از میان کوههای هندوکش به سمت ایران حرکت میکند. بعد از یک ماه به مناطق جنگی میرسد. کسی که برایش پلاک میسازد پرسیده: از کجا؟ سرش را بلند گرفته و با غرور گفته: "افغانستان"
- شما برای چی آمدید اینجا؟
با غرور عکس امام را نشان داده و گفته: این آقا گفته بیاییم...
***
چند بار تلیفونی التماسش کردم که شما گردن مردم ما حق دارید و ما به شما مدیونیم؛ اجازه بدهید تا مستندی از فعالیتها و زندگیتان بسازیم. زیر بار نمیرود؛ قرار میگذاریم تا حضوری همدیگر را ببینیم و صحبت کنیم.گلشهر مشهد. دعوتمان میکند و به خانهاش میرویم، خندههای بلندش سرحالمان میآورد، ولی باز هم زیر بار نمیرود. بین خوش صحبتیهایش گاهگاه بغضش میگیرد و ساده و زلال خودش را رها میکند. آقا سید ۲۰ سال مرد میدان جنگ بوده. ۱۲ سال مقابل شوروی و طالبان و ۸ سال هم در جنگ ایران و عراق. میگوید با بقیه همولایتیهای افغانستانی که در جنگ بودند و جانباز شده اند هر ماه جلسه داریم و هنوز هم عهدمان با انقلاب همان است که بود: "هزاری هم که هزینه درمان جانبازی وطندارهایمان را ندهند به جرم اینکه ایرانی نیستند."
حالا گیرم که ۸ سال هم جنگیده باشند، گیرم که با ۷۵ سال سن و ۶۰ درصد جانبازی هر روز سر ساختمان کار کنند و پایش هم به بنیاد شهید تا به حال نرسیده باشد...
***
عکس زیر تصویر سنگ مزار شهید علیدوست شهبازی است. شهید شهبازی در سال ۱۳۴۳ در افغانستان به دنیا آمده و در جنگ دفاع مقدس ایران شهید شده. روز ۱۳حمل/ فروردین مهمان خانواده شهید در بهشت زهرا بودیم. برادر شهید از علاقه شهید به امام و انقلاب میگفت و این که چه مدت جبهه بوده و یک بار هم مجروح شده و دوباره به جبهه میرود. گفتم دستگاههای دولتی و متولیان ایثارگران از شما سراغی میگیرند؟ کمی فکر کرد و گفت: تا به حال فقط یک بار با ما تماس گرفتند آن هم از طرف شاروالی بود. گفتند "برای سقف بالای مزار باید پول بدهید". به هر شکلی شده این پول را جور میکنند.
**
" در ضمن موتورم را هم بفروشید و پولش را به جبههها واریز کنید" این پایان وصیتنامه شهید رجبعلی غلامی است. شهید غلامی دو سال در کردستان در فرقه ویژه شهدا به عنوان تخریبچی فعالیت میکرد.در ماه حوت/اسفند سال ۶۴ به شهادت رسید و پیکر او در همان حوت سال ۶۴ به خاک سپرده شد. وی در زمان بمباران افغانستان توسط شوروی از خانوادهاش جدا و برای فرار از خدمت به حکومت کمونیستی به ایران مهاجرت کرد و در شهر بجستان سکنی گزید. روی مزار این شهید که در بجستان قرار دارد، نوشته شده است: «باشد مهاجر هم مجاهد در ره حق/او را شهادت در ره قرآن کمال است/ افغانیالاصل است اما قبر پاکش/هر هفته بهر عاشقان رمز وصال است/ای خواهران ای مادران اینجا بنالید/ زیرا غریب است و دلش غرق ملال است» افغانستانیهای شهید باید غریب میماندند؟...
حکایت حضور افغانستانیها در جنگ ایران حکایتی شنیدنی است. میگویند آمدند تا از سرزمین امام زمان دفاع کنند؛ خیلیهایشان اصلا ایران زندگی نمیکردهاند و با شروع جنگ به ایران میآیند و مستقیم راهی جبههها میشوند، با همسر و فرزندی چشم انتظار. شاید نتوان ملتی دیگر را پیدا کرد که اینقدر نزدیک و همدل به ما باشند و دلشان برای انقلاب بتپد و دل نگران آرمانهایش باشند و خون دل هم برایش بخورند . خیل فراوانی از جانبازان و شهدای افغانستان را میتوان شاهد آورد. اما این طرف ماجرا هم هست. با کمی صراحت غیرمعمول میتوان رفتارهای ما را هم با همین مهاجران لیست کرد که کام همین مردان بزرگ را تلخ کرده و این افراد با صبوری تحمل میکنند و شکایت به غیر نمیبرند...
شهید علیشاه علیجمعه هم یک افغانستانی است. او هم در جنگ ایران و عراق کشته است و امروز مزارش در گلزار شهدای شیراز است. دو خط آخر سنگ قبر او این است : ما همه سرباز تواییم خمینی، گوش به فرمان تواییم خمینی.
***
آخرش به حرف آمد. حرف دلش را زد. گفت آقا میدانی ما چرا نمیخواهیم فلم بگیرید؟ والا ما خجالت میکشیم حرف بزنیم. میترسیم از این که چیزی بگوییم و فکر کنند که طلبکاریم. ما حالا حالاها به امام بدهکاریم. ما و طلبکاری از ایران و انقلابش؟ آقا سید حسینی این ها را با گریه میگفت و وسطش هم البته می خندید تا کام مهمانش تلخ نشود. کاممان تلخ بود...
سایر مطالب پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»:
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»-۱ : خیلی دور، خیلی نزدیک؛ مقدمه داستان بلند «ایرانیها» و «افغانها»
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»-۲ روایت امیرخانی از مساله «مهاجرین افغان»: دیگر وقت نگرانی است
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»-۳ برای آقای ایرانی که به نجات برادر افغانش شتافت
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»-۴ (بخش اول):مادر شهید افغانستانی مدافع حرم: کاش آن جام زهر را «ما» هزار هزار مینوشیدیم اما امام اذیت نمیشد
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»-۴ (بخش دوم) :مادر یک شهید افغانستانی: خیابانهای اردوگاه مهاجرین را به نام «امام» نامگذاری کردیم
به گزارش آوا به نقل از تسنیم ، پنجمین بخش از پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان» به سید میراحمد حسینی؛جانباز افغانستانی جنگ ایران و عراق تقدیم می شود. میراحمد ۸ سال را در جنگ گذراند و بقیه عمرش را هم پای ساختمان.
***
روستایشان برق نداشت واز رادیو باتریخورش صدای امام را شنیده بود که مردم را به جبهه فرا خوانده بود. عاشق امام بوده و معلوم است که نمیتوانسته آرام بنشیند.
از کیلومترها آنطرفتر از میان کوههای هندوکش به سمت ایران حرکت میکند. بعد از یک ماه به مناطق جنگی میرسد. کسی که برایش پلاک میسازد پرسیده: از کجا؟ سرش را بلند گرفته و با غرور گفته: "افغانستان"
- شما برای چی آمدید اینجا؟
با غرور عکس امام را نشان داده و گفته: این آقا گفته بیاییم...
***
چند بار تلیفونی التماسش کردم که شما گردن مردم ما حق دارید و ما به شما مدیونیم؛ اجازه بدهید تا مستندی از فعالیتها و زندگیتان بسازیم. زیر بار نمیرود؛ قرار میگذاریم تا حضوری همدیگر را ببینیم و صحبت کنیم.گلشهر مشهد. دعوتمان میکند و به خانهاش میرویم، خندههای بلندش سرحالمان میآورد، ولی باز هم زیر بار نمیرود. بین خوش صحبتیهایش گاهگاه بغضش میگیرد و ساده و زلال خودش را رها میکند. آقا سید ۲۰ سال مرد میدان جنگ بوده. ۱۲ سال مقابل شوروی و طالبان و ۸ سال هم در جنگ ایران و عراق. میگوید با بقیه همولایتیهای افغانستانی که در جنگ بودند و جانباز شده اند هر ماه جلسه داریم و هنوز هم عهدمان با انقلاب همان است که بود: "هزاری هم که هزینه درمان جانبازی وطندارهایمان را ندهند به جرم اینکه ایرانی نیستند."
حالا گیرم که ۸ سال هم جنگیده باشند، گیرم که با ۷۵ سال سن و ۶۰ درصد جانبازی هر روز سر ساختمان کار کنند و پایش هم به بنیاد شهید تا به حال نرسیده باشد...
***
عکس زیر تصویر سنگ مزار شهید علیدوست شهبازی است. شهید شهبازی در سال ۱۳۴۳ در افغانستان به دنیا آمده و در جنگ دفاع مقدس ایران شهید شده. روز ۱۳حمل/ فروردین مهمان خانواده شهید در بهشت زهرا بودیم. برادر شهید از علاقه شهید به امام و انقلاب میگفت و این که چه مدت جبهه بوده و یک بار هم مجروح شده و دوباره به جبهه میرود. گفتم دستگاههای دولتی و متولیان ایثارگران از شما سراغی میگیرند؟ کمی فکر کرد و گفت: تا به حال فقط یک بار با ما تماس گرفتند آن هم از طرف شاروالی بود. گفتند "برای سقف بالای مزار باید پول بدهید". به هر شکلی شده این پول را جور میکنند.
**
" در ضمن موتورم را هم بفروشید و پولش را به جبههها واریز کنید" این پایان وصیتنامه شهید رجبعلی غلامی است. شهید غلامی دو سال در کردستان در فرقه ویژه شهدا به عنوان تخریبچی فعالیت میکرد.در ماه حوت/اسفند سال ۶۴ به شهادت رسید و پیکر او در همان حوت سال ۶۴ به خاک سپرده شد. وی در زمان بمباران افغانستان توسط شوروی از خانوادهاش جدا و برای فرار از خدمت به حکومت کمونیستی به ایران مهاجرت کرد و در شهر بجستان سکنی گزید. روی مزار این شهید که در بجستان قرار دارد، نوشته شده است: «باشد مهاجر هم مجاهد در ره حق/او را شهادت در ره قرآن کمال است/ افغانیالاصل است اما قبر پاکش/هر هفته بهر عاشقان رمز وصال است/ای خواهران ای مادران اینجا بنالید/ زیرا غریب است و دلش غرق ملال است» افغانستانیهای شهید باید غریب میماندند؟...
حکایت حضور افغانستانیها در جنگ ایران حکایتی شنیدنی است. میگویند آمدند تا از سرزمین امام زمان دفاع کنند؛ خیلیهایشان اصلا ایران زندگی نمیکردهاند و با شروع جنگ به ایران میآیند و مستقیم راهی جبههها میشوند، با همسر و فرزندی چشم انتظار. شاید نتوان ملتی دیگر را پیدا کرد که اینقدر نزدیک و همدل به ما باشند و دلشان برای انقلاب بتپد و دل نگران آرمانهایش باشند و خون دل هم برایش بخورند . خیل فراوانی از جانبازان و شهدای افغانستان را میتوان شاهد آورد. اما این طرف ماجرا هم هست. با کمی صراحت غیرمعمول میتوان رفتارهای ما را هم با همین مهاجران لیست کرد که کام همین مردان بزرگ را تلخ کرده و این افراد با صبوری تحمل میکنند و شکایت به غیر نمیبرند...
شهید علیشاه علیجمعه هم یک افغانستانی است. او هم در جنگ ایران و عراق کشته است و امروز مزارش در گلزار شهدای شیراز است. دو خط آخر سنگ قبر او این است : ما همه سرباز تواییم خمینی، گوش به فرمان تواییم خمینی.
***
آخرش به حرف آمد. حرف دلش را زد. گفت آقا میدانی ما چرا نمیخواهیم فلم بگیرید؟ والا ما خجالت میکشیم حرف بزنیم. میترسیم از این که چیزی بگوییم و فکر کنند که طلبکاریم. ما حالا حالاها به امام بدهکاریم. ما و طلبکاری از ایران و انقلابش؟ آقا سید حسینی این ها را با گریه میگفت و وسطش هم البته می خندید تا کام مهمانش تلخ نشود. کاممان تلخ بود...
سایر مطالب پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»:
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»-۱ : خیلی دور، خیلی نزدیک؛ مقدمه داستان بلند «ایرانیها» و «افغانها»
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»-۲ روایت امیرخانی از مساله «مهاجرین افغان»: دیگر وقت نگرانی است
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»-۳ برای آقای ایرانی که به نجات برادر افغانش شتافت
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»-۴ (بخش اول):مادر شهید افغانستانی مدافع حرم: کاش آن جام زهر را «ما» هزار هزار مینوشیدیم اما امام اذیت نمیشد
پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان»-۴ (بخش دوم) :مادر یک شهید افغانستانی: خیابانهای اردوگاه مهاجرین را به نام «امام» نامگذاری کردیم