تاریخ انتشار :دوشنبه ۵ عقرب ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۳۷
کد مطلب : 101117
آکادمی علوم در بوته نقد
هیولای هفت سر یا لویاتان سربرآورده است. از برف فراق به خورشید عراقش آوردند؛ برای همین هرروز دموکراسی نوزاد در چنبره این هیولا هبوط می کند و هرلحظه به راهی فروبسته می رسد. به کاسب‌کار یخ‌فروشی شبیه شده که پرسیدند فروختی؟ گفت: نه ولی گم شد!
پرسش اساسی این است که پشت این پرده چه کسانی است؟ در عقب این غوغاها چه کسانی قرار دارند؟ اتحادیه ابلهان بر علیه تغییر جامعه چرا شکل می گیرد؟ ابلهان چه نسبتی با لویاتان دارند؟ سیطره لویاتان بر نهادهای علمی و فرهنگی چگونه است؟ آکادمی علوم که یک سازمان علمی استراتژیک است، چرا از حیات و بالندگی برخوردار نیست؟ این نهاد به چه علت پنهان و پس‌رو باقی مانده است؟
یاران قلم به دست، یاری نمایند؛ تا کاستی ها کم شود. به تعبیر عامیانه، از ما گذشت خرمن دشت نیست این قضیه که به امان امید رها کنیم. این درخت در دخمه قومیت قرق شد و خشکید، هیچگاه ثمر نداد.
نوشته حاضر در صدد است؛ تا بر حاکم نو حکایت آن درخت سترون را بازگوید؛ تا نهال تازه نشاند بر باغ دو پهلوی نقد و نقابت برای اینکه آنگاه که آب آرام است باید به موجش انداخت؛ تا از خطر گندیدن رها شود و جاری شود. با توجه به اینکه آکادمی علوم آنگونه که از پیشینه اش پیداست جایش را به عاریه نشسته، جایگاه معرفت و علوم را با سنگر اشتلوم اشتباه گرفته؛ لذا می سزد نیم نگاهی داشته باشیم تا چه باشد و چه در نظر آید.
مفهوم شناسی لویاتان
بر اساس پژوهش های به عمل آمده «لویاتان» قدمتی قدیمی دارد در حد هزاران سال. این پدیده از خاور میانه پدیدار شده! البته در افسانه ها و اسطوره ها. بعدها در متون مقدس یهود و نصارا تبلور گوناگونی پیدا کرده است.
لویاتان، اسطوره شری است که در گذر زمان، دچار دگرگونی‌های بسیار شده. این موجود با کمی اغماض در متن مقدس دین یهود عین اهریمن است. در دین زرتشت، در کتاب آنها به موجودی مرتد و کارپرداز دوزخ برای شکنجه شاق عاصیان و خطاکاران تعبیر شده است.
همین پدیده پیر، نام کتاب هابز هم شد. هابز نویسنده چیره دستی است که فلسفه سیاسی را تغییر و تحول داد. او لویاتان را از متون مذهبی بر مدار مدرن نظریه های سیاسی آورد.
در این اثر، نویسنده از موضوعات دولت، سکولاریسم و قرارداد اجتماعی بیشتر سخن زده، لویاتان نماد دولت است؛ ولی در کشور ما بعد از ورود اسلام، حالت آیینی به خود می گیرد. اژدهایی شوریده است با اوصاف لویاتان در بند بربر که جماعت کارگر را به کمین است.
در گوشه های دنج و خلوت آب می خوابد، در عین حال گاه گاهی سرک می کشد برای بلعیدن طیف کارگر.
روزی به طریق خارق العاده و اعجازانگیز، شاه ولایت‌مآب علی(کرم الله وجهه) که حمایت‌گر بینوایان است نزول اجلال می فرماید آب سرکش و مست دره را مهار می کند. اژدهایی عظیم را با آلت قتاله که ذوالفقار یاد می شود به تصریح صریح نصوص قدسیه که از غیب آمده می کشد و به بردگان آزادی می بخشد، برای همین بند بربر، بند امیر نام می گیرد که در ولایت بامیان می باشد.
اما این اژدهای شوم و نحس به قول مولوی چون بت عیار برآمد و به طرزی تیزتر، راه دیگری پیدا کرد و از گریبان قومیت و تفاخر سر برآورد.
افغانستان که به عنوان غیرت اهل زمین و شعله آزادی بود، اکنون از تهیه سوخت ماشین نبرد و جنگ اش عاجز است. صدای طبل طبال طالبان به چند قدمی ارگ، نشید مرگ می نوازد و این غریو غمناک است که هرروز بیشتر و بیشتر می شود.
اگر این جماعت پنبه در گوش به هوش نمی آیند، قیصره قدرت، آنها را در خبط و خطا افکنده است. چه سود اگر چون گذشته در پی حذف فلان قوم، روزگار می گذرانند غافل از اینکه بر سرشاخ نشسته اره به بن می رانند و گور خود گود می کنند؛ در عین حال در توهم پیروزی غرق اند. به قول شخص شیرین شعر:
از گردن حشیشی
بالا پرید شپشی
فریاد زد بگیرید
این نره اژدها را
توهم، کاری می کند که یک حشره ناچیز نرّه اژدها به خیال آید. عرب را قاعده ای است بر این‌گونه، المثال لایسئل عنه؛ ولی قصه تلخی است که در دیکتاتوری قومی به کشور مان تجربه شده که قومی، قوم دیگر را قاتل انگارد نه یار و همکار؛ در حالی که یک توهم پوچ بیش نیست.
اینهمه هم آزاری بر اساس خیال باطل و شگرد شیطان چیز دیگری نیست.
نقدناپذیری آکادمی علوم
در آکادمی علوم برای نقد، گوش شنوا نیست. در گذشته با رفتار شان نشان دادند که به نظریات افراد خیرخواه و منصف بی اعتنا هستند. داوری را عناد می‌دانند و دانشیاری را به حساب دغلبازی می نهند. با اینهمه تنها راه محدود کردن لویاتان، دویدن قلم هاست برای فربه کردن فرهنگ که به قول شهید بلخی:
کودک شیرمست ما، طفل وطن‌پرست ما
تا به کمال می‌رسد، دیده شود چه می‌شود
حالیا غریو آن بلوغ و کمال شنیده می شود و غروب عنقریب لویاتان دیده می شود. فکرش را باید نمود، سخنی به گزاف نتازانده ام و قلم، به توهم نرانده ام. سند این سخن، جهان مبتنی بر علم و رایانه است که جهان مجازش می‌نامند دقیقاً منشأ حقیقت دارد. رایانه بر فارسی خوش رخ نشان داده و در کنار زبان‌های انگلیسی و عربی گرامی اش داشته است. اکنون به تقریب، حدود ده کشور، از قند فارسی می گویند تا کام جان شان از حلاوت مثنوی بلخی شکرریز شود؛ بنابراین فارسی، زبان فرداست. تفکرات دریاواری که در فارسی سروده شده می تواند زبان های منطقه‌ای چون پشتو، مغولی و ازبکی را حمایت کند؛ چنانکه این مهم را سال‌ها انجام داده است. اگر امروز زبان پشتو از رایانه رانده شده علتش جفای جاهلانه بر حامی قدرتمندش زبان فارسی در افغانستان است. در عین حال اگر واژه هایی به عاریه گرفته شده از فارسی را توسط زبان پشتو بازگیریم از پشتو چیزی باقی نمی ماند جز هیچ. با توجه به همین واقعیت است که باید برحذر بود از اشتباه گذشتگان.
جمجمه های جامد
باری تعالی در آیه‌ای مبارکه سخنی دارد بر قبایلی بودن و شعوب بشر، این کمال در کشور ما نقص تلقی می شود. سرزمین ما در تکثر قومیت، طاووس هستی است در پیکره آسیا. جا دارد که تماشا کنیم باران چه زیبا می چکد از بال این طاووس؛ ولی این طاووس را لویاتان یا اژدهای تمامیت خواه قومی به خون کشیده و بال های زیبای وی را شکسته و سکوی پروازش را با پستی نژادپرستی پست کرده است.
انتظار می رفت بعد از جوانه زدن دموکراسی در سال ۱۳۸۱ طبع طماع برخی فروکش کند؛ اما برعکس از قلم به نفع قبیله استفاده نمودند و فرعونیت را بر فرهنگ تحمیل کردند. آماری که در دایره المعارف ارائه شد دایره المعارف را تبدیل به دایره و چنبره هیولا از نوع افغانی کرد.
این کار یاد ضحاک را در ذهن زنده می کرد. دوستان شاید فکر می کردند مردم همه طفلان ره اند فرمایش آنها را می پذیرند. غافل از آنکه مردم ما فلسفه اشراق و مشاء را پروراندند، فقه جعفری و حنفی را متحول کردند، تمدن ها ساختند، زبان فارسی را تا توازن زبان عربی تحول بخشیدند، شاهنامه و مثنوی ها نوشتند، ادبیات فارسی را به شبه قاره هند رساندند و توسعه دادند. اگر حمله نادر افشار در هند انجام نمی گرفت و هندی ها توسط وی تضعیف نمی شدند و در نتیجه این تضعیف، پای بریتانیا به شبه قاره باز نمی شد، علل خشکیدن درخت زبان فارسی فراهم نمی شد و بخش بزرگی از میراث مردم ما از دست نمی رفت؛ با اینهمه رونق خورشیدوار زبان فارسی از ادیبان این سرزمین است که لسان الغیب حافظ در شیراز به دانستن «درّ دری» خودش را فاخرتر از حریفان می داند:
ز شعــر دلکـش حافـظ کسي بود آگاه
که لـطـف طـبع و سخن گفتن دري دانـد
و یا؛
چـو عندليب فصاحت فـروشد اي حافظ
تـو قـدر او به سخـن گـفـتـن دري بشکن
شکی نیست زبان هایی که در حوزه فعلی کشور ما هستند از قبیل پشتو، ازبکی و... بهترین هستند؛ اما نسبت به زبان فارسی شبیه ستاره ای هستند که اگر خورشید فارسی نباشد آنها نیز رونق ندارند. این زبان فارسی است که به آنها توش و توان می دهد و تزریق تحول می کند؛ چون در فارسی دری زبده ترین ادبیات جهان خلق شده است و در عالم اسلام متوازی با زبان عربی است.
بی مهری کردن با چنین زبانی مساوی با خفه کردن زبان پشتو و دیگر زبان های بومی ماست. در این صورت زیان متوجه همه اقوام می باشد و دودش هر چشمی را می بندد.
اکنون پرسش این است که چگونه است که سازمان محترم آکادمی علوم در این جهت واژه یابی و معادل سازی نکرده است و پیدا و پنهان عناد می ورزد با زبان فارسی؟
این عللی دارد که عمده اش این است:
الف. عدم انگیزه: اگر هدف و انگیزه مشترک از یک نهادی گرفته شود حرکت که جوهر کمال بشر است گرفته خواهد شد، تپش تفکر به سفلگی و حرکت صوری منجر می شود. حرکت کاذب به کمال نمی انجامد؛ برای همین رب متعال، انسانیت را به «سعی» تعریف می نماید. در غرب عمل‌گرایانی مثل اکزانس ها بیشتر به اهمیت حرکت و فعالیت توجه کردند. این در حالی است که آنها از این مواهب دور بودند و ما این یار «تئوری عمل صالح» را در خانه داشتیم و هنوز گرد جهان می گردیم. نمونه بارزش را در آکادمی علوم مشاهده شد.
ب. نهادن کاری کلان بر دوش افراد خرد: انسان ها از هر نظر با همدیگر متفاوت اند و هر شخصی از ظرفیتی با درجات گوناگون برخوردار می باشد. مثلا یکی منجمد و کهنه گرا، دیگری متحول و شجاع، برخی مسؤلیت پذیر و بعضی بی مسؤلیت و پوسیده و بدخوی اند. سیطره لویاتان جهل و نژادپرستی باعث شده است که کارهای بزرگ، به طیف و تیره افراد منفی واگذار شود؛ برای همین در کشور ما پدران بر پیکر پسران تکرار می شوند و تداوم پیدا می کنند و هر نوآوری محکوم به شکست و ننگ است؛ اگر دیار ما در گذشته، ختن آهوی علوم، کلام و فلسفه بوده؛ اکنون جهل دامنگیرش شده؛ چون کلام، علم العلوم و بررسی کننده هر سخن سخیف است در دین و عقاید. فلسفه علم ریشه‌یابی علت و معلول است در سپهر هستی به خصوص در گستره جامعه؛ ولی اینها اکنون، از وطن وداع نموده و جایش را به عقاید جزامی و ضد انسانی داده اند.
آماری که از آکادمی علوم اعلام شد در نفوس قومی، فریاد را از مرد و زن برآورد گماشتن بی‌خردان بر کارهای حیاتی و بزرگ، ظلمی است به درازای قرون بر مردم.
ج. تقوا طعمه ای بر حلق لویاتان: تقوا، تقیه و توبه در فرهنگ ما از حیث مفهوم و مصداق درست تعریف نشده است. مثلا از توبه تلقی تنبلی و ول‌انگاری متبادر می شود. اگر این می شد اینهمه آزمون و خطا در علوم تجربی و ساینس نباید انجام می گرفت یا نظریه های فلسفی پست مدرن به وجود نمی آمد. در حالی که از مجموعه سیره دانایان برمی آید که توبه یعنی توقیف عمل منفی و سعی و بازسازی منفی در جهت عمل مثبت. و یا تقیه که یک واژه سیاسی در بستر زمان خاص است از این عرصه معزول و در جایگاه عبادی معنا می شود و بدتر از همه صفت تقوا در هیاهوی نفسانیت و قومیت گم شده است. آنچه در سفره فرهنگی (سایت) آکادمی علوم دیده شد پر از خالی بود. تو گویی تیشه را بر جای اندیشه نشانده اند.
به قول مولوی:
جمله کارهایی که ایشان کرده اند
این عمارت نیست ویران کرده اند
د. حضور زورآورانه: آگر آغاز روی کار آمدن دولت آقای کرزی را از منظر روان شناختی بررسی کنیم به حضور چانسی و زورمندانه یک عده پی می بریم. طیف جوانان، تلخی توحش طالبان را چشیده بودند. شبیه جوجه های از چنگ کرکس رهاشده به زندگی حاشیه نشینی قانع شده بودند، از قله و قطار افتاده بودند. در عوض برخی افراد درباری، کاسه لیس، متملق، چاپلوس و شغالی، صحنه را خالی دیدند و بر چوکی ها تکیه زدند.
از سوی دیگر ذهنیت مردم ما با استبداد، قرین است؛ چون سالیان سال این گرگ، به این گله آشناست. در آکادمی علوم افرادی از همین ذهنیت سوء استفاده کردند و از طرق غیر علمی و ریاکارانه خود را بر علم، تحمیل و تاوان کردند به گونه چربی لزج و چسپنده بر رگ های علمی مردم یا شریان های خروجی علم در کشور را بستند و مگس‌وار در مغز و مرکز تحول‌سازی ملی خود را مستقر کردند؛ چرا که مستبدها یک عمر در گوش مردم خوانده اند:
در دمی زور آسیا گردان شود، یا در کف شیر نر خونخواره ای/ غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟ نگارنده سعی کرد از اعضای محترم مذکور که در آکادمی علوم جا خوش کرده اند اثر قابل توجهی رؤیت شود که در میادین علم و فرهنگ، گپی برای گفتن داشته باشد مع الاسف نشد. بدین معنی نبود که نشد وگرنه دست به آن حد کوتاه نبود که بر نخیل نرسد. البته این حضور شوم، زورمندانه و بی دلیل آنها دیری نمی پاید که تبدیل به عدم حضور شود؛ چون سنت تاریخ است که میشی بر یک پشم نماند و مردمان متحول شوند، گذشته را به کاوش و کنکاش بگیرند طلا و طالبان را از هم جدا کنند و این گله منحوس و نکبت بار را که حرکت جامعه را به سمت ملت سازی و فرهنگ مترقی اسلامی کند کردند تابلوی عبرت نمایند.
ه: سیاست بر گرده فرهنگ: گویند در عهد سلطان غزنه، شوریده ای بی نام و نشان بوده بهلول‌نام، که از قضا برادر وی هم بوده! روزی خبر شد که عمله سلطان به تحریک یک عده غفله و جهله، جمع شدند؛ تا جامعه هندو را به هندوستان عودت دهند؛ بدین علت که کار و بار مسلمانان کساد نشود. آن روز ظهر بهلول در سلک پیش‌نمازی رب العالمین را رب المسلمین قرائت فرمود. سلطان سه کرت سخن صاف کرد به اصطلاح، خود مسلمان ناشده کافر شدی آیت خدا را غلط خواندی. بهلول به سلطان نگریست به طعنه، بر روح سلطان توفان فهم انداخت! گفت: اگر تو را به رب العالمین عقیدت است؛ چرا هندوان را از خانه و سرزمین شان به هند تبعید می کنی؟! شاه شرم کرد. دستور داد آن بخشنامه کافرانه، لغو شود و مردم هندو را غرض نگیرند.
خدایی که پیامبر اعظم معرفی کرده خدای همه موجودات است. خدایی که ملا عمر و پاکستان معرفی می کند برای یک قوم مخصوص است. اکنون نیز همان همهمه حقیر و حکایت منحوس می باشد. در زمان نزاع صدام با کویت به دریا، تیل انداختند. طبق بررسی ها نهنگ ها از آلودگی آب به تنگ آمده سر به ساحل می کوبیدند، یا در اعماق دریا فرومی رفتند. با این نتیجه یابی باید گفت که از فساد فراگیر دولت گذشته، دانشمندان و ادیبان میهن ما هم جلای وطن کردند یا حاشیه نشینی اختیار نمودند و نهنگ وار، سر به ساحل انزوا نهادند؛ چون روح و روان آنها فساد و خیانت را برنمی تابد؛ حالا بر دولت جدید وحدت ملی است که بنای بدبختی گذشته را برچیند و افراد سیاست زده و بی دانش را دور دارد و به جایش مردان و زنان بی ادعا و دانش‌دان را بیاورد؛ باشد که دیگر لویاتان یا اژدهای سیاست کاذب بر گرده فرهنگ و تاریخ ما، سیطره نداشته باشد.

نویسنده: علی‌اکبر آل مولا
https://avapress.com/vdcizzazyt1auz2.cbct.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما