هیچ کشوری در دنیا وجود ندارد که یک دشمن خارجی نداشته باشد. بدترین دشمن خارجی آن است که در همسایگی ات قرار داشته باشد. بحث دشمنی پاکستان با ما تازهگی ندارد؛ اما این پاکستانی ها از کدام خلأها و درزها بهره می برند که میتوانند به این سادهگی و سهولت قلب کشور را هدف بگیرند؟
از اینکه مردم علاقهای به مرور متن های دراز ندارند، کوتاهنوشتن و با مفهومنوشتن کاری دشوار و هنرمندانه است. پس با اختصار این درزها را فهرست میکنم:
اول) در کابل و حتی در کل کشور هیچ گروه سیاسی خودش را شریک صمیمانه قدرت نمیداند و این درز باعث شده است که نهادهای امنیتی، بدون اتصال مردمی و با انقطاع و گسست در جامعه فعالیت نمایند.
گاهی مردم فکر میکنند که این حکومت، بی سیاست، گذرا و لرزان است و اگر رمز و رازی را با این نوع اداره شریک سازند، افشا میشود و خود به هدف تبدیل میگردند. سالهاست با اختصار به اینها صمیمانه و از ته دل مشورت میدهیم که اتصال مردمی ایجاد نمایید تا حد اقل کابل با پوشش استخباراتی که گاهی آن را پوشش عنکبوتی نیز میگویند برای نفوذ دشمن سخت و دشوار گردد.
مقوله کمونیستان چین است که میگوید: "فعالین دولتی و امنیتی باید مانند ماهی باشند و مردم باید حیثیت آب را برای شان داشته باشد".
دوم) دولت نمیداند در این شهر کیها زیست دارند، کیها از این شهر خارج میشوند و کیها داخل شهر میشوند. دلیل این تاریکی و خلأ، نبود تذکره است. تذکره را سیاسی ساختند. هویت را فروریختند. گفتند دو نوع افغان وجود دارد: یکی افغان و دیگری افغانشدهها. این کار قصدی بود؛ چون توان ایجاد پایگاه سیاسی را نداشتند، آسان ترین روش برای شان ایجاد حساسیت های قومی بود.
در کشورهای گرسنه، دین و قومیت به بسیار سادهگی میتوانند افزار سیاسی قرار گیرند؛ چون هیچ نوع اعتبارات دینی نداشتند توسل جستند به قومیت و آنهم به بدترین و بیبرنامه ترین شکل آن.
وقتی کارمند استخدام می نمایند، به جای اینکه به کارمند دولتی دشمن شناسی و میهندوستی و حس تعلق به خاک تدریس گردد، در مجالس خاص و کوچک برای آنها فراکسیون ها و انشعابات داخل اداره تدریس میگردد. به جای ایجاد انرژی و نیروی واحد و بزرگ ملی در برابر دشمن مشترک، کارمندان ادارات بهصورت منقسم فعالیت دارند و بیشتر توان شان در تضعیف جناح های داخل اداره مصرف میشود تا در برابر دشمن.
سوم) چند تا قشر ظهور کرده است: اول قشر بلند سیاسی و حلقه در قدرت که کمتر و یا هیچ تعلقی به درد، رنج و آوارهگی مردم ندارند. کمتر کسی در رده بلند قدرت برخاسته از مبارزه توده ای و مردمی است. این قشر با رفتار کتابی و مکتبی تنها قضیه را تحلیل میکند و با تطبیق روش های مدیریتی بیگانه با فرهنگ و بافت اینجا در کرسی نشسته اند.
گاهی به این نوع مسؤولین رهبران پشت کمپیوتر و دوسیه بهدست خطاب میگردد که تا آخر عمر سرگردان مجالس و گفتگو با یک رده خاص اند و با نیروی اصلی که کار را انجام میدهد وصل نیستند.
قشر پایین که کار را انجام میدهد یا باید انجام بدهد، رابطه عاطفی، احساسی و حتی سیاسی با رهبری ندارد. این خلأ کشنده و زهرآگین است. نیروی پایین که اساسی ترین رشته را در اختیار دارد در این وضعیت بی انگیزه میشود و این بی انگیزهگی خلأی قابل نفوذ ایجاد می نماید که نتیجه اش همین حمام خون است که ما هر روز شاهد آن هستیم.
قشر وسطی که باید پلی میان رهبری و نیروی اجراکننده باشد و در ادبیات اداری افغانستان به آنها رده متوسط یا رده مدیریت گفته میشود اکثرا نه بر اساس اصول؛ بلکه بر اساس شناخت تعیین میشوند و اینها با تغییر اندک در بالا به آدم های سرگردان تبدیل میشوند. سالهاست این قشر مؤثریت خویش را از دست داده است.
چهارم) هیچ چیز، هیچ عامل، هیچ تجاوز خارجی، هیچ بحران داخلی و هیچ نوع فقر و وابستگی خارجی خطرناکتر از پاشیدن اعتقاد ملی یا نبود اعتقاد ملی، فروپاشی هویت ملی و یا صدمه به هویت ملی و یا نبود هویت ملی بوده نمیتواند. تبرهایی که هر روز باور ما به افغانستان را میکوبند تیزتر و تیزتر میشوند و با امکانات دولتی تیزتر میشوند.
دولت در دفاع از پارچه های هویتی قرار گرفته است نه از یک هویت واحد. این درز و گسست در رفتارهای کوچک و بزرگ دولت و دولتی هر روز نمایان میشود.
حتمی نیست کسی کارشناس ارشد سیاسی باشد تا درک کند. شما وقتی داخل یک اداره ملکی و نظامی میشوید سؤال اول تان این است که آیا در این اداره از ولایت تان، از سمت تان ، از زبان تان کسی هست یا خیر. مرجع اول تان اداره نیست؛ بلکه همان شخص همسو و همفکر تان در اداره است. این حالت سرطان و سرطانی است. دولت برای حذف این سرطان برنامه ندارد؛ بلکه از امکانات دولتی در رشد این سرطان و گسترش آن استفاده میشود.
پنجم) همه انسانها بدون استثنا در هر ردیف و سطحی که هستند نیاز به انگیزه های فردی و مشوق های فردی و خاص دارند تا با اشتیاق و اعتماد کار نمایند. عزت، افتخار، احترام، مصونیت، جایگاه و حفاظت از هرنوع دشمن فزیکی و غیر فریکی مسایل مهم برای فرد است. وقتی دولت اعلان میکند که دشمن اگر بیاید هیچ دروازه ای برایش بسته نیست و تنها شرط آمدناش آتش بس است، این نوع سخاوت بی بنیاد، انکیزهکش است. این نوع سیاست به مدافعین استخباراتی، پولیسی، نظامی و اجتماعی نظام می فهماند که شما مواد سوخت هستید. در خط مشی صلح دولت هیچ نوع مکانیزمی برای حفاظت از عزت کسانی که امروز در خط دفاع استخباراتی، پولیسی و نظامی قرار دارند وجود ندارد. پس اینها با کدام انگیزه جانفشانی بیشتر نمایند؟
نیروهای اجتماعی و فرهنگی که امروز بهخاطر دولت قربانی میدهند برای مصونیت و عزت خود هیچ نوع سپر دفاعی و تعریف شده حقوقی و نهادینه ندارند.
بهخاطر اباورزی از دراز شدن این متن، مجبورم کوتاهاش سازم. راه حل، افزایش قوا نیست. راه حل با عصیبت و قهر صحبت کردن نیست. راه حل، ایجاد پسته های تلاشی نیست. راه حل ایجاد منطقه سبز برای دولت و رهاسازی ملت در ساحه سیاه و سرخ یعنی بی محافظت نیست. راه حل لفاظی نیست. راه حل دایر کردن ختم قرآن بهخاطر شهدا نیست. راه حل فاتحه گیری بیشتر نیست. راه حل اعلامیه و تقبیح نیست. راه حل ایجاد یک نظام و سیستم بر محور ارزش هاست که انگیزه ایجاد نماید. راه حل تطبیق مقررات و قانون است بالای همه نه بالای دیگران. هیچ مشوق مادی جایگزین انگیزه شده نمیتواند. متاسفانه دیری است هیچ سرمایه گذاری حساب شده و درستی برای ایجاد و تحکیم انگیزه صورت نمیگیرد.