آنان که از آرامش روحی و لذتهای عقلی غافلاند و لذت و رنج را صرفا در جسم انسان خلاصه میکنند، گویا این فرمایش رسول خدا (ص) را نشنیدهاند که فرمود: "الهی ما عَبدتُک خوفا مِن نارِک، ولا طمعا فی جنّتِک، ولکن وجَدتُک اهلا للعبادةِ فعبَدتُکَ...یعنی: خداوندا، من تو را به جهت ترس از آتش جهنمت یا به طمع نعمتهای بهشتت عبادت نمیکنم. بلکه تو را سزاوار پرستش یافتهام، پس بندگیِ تو را میکنم."
در حالت کلّی میتوان گفت که لذتهای جسمانی اعتباری نداشته و از نگاه اهل بصیرت، ارزش و مقداری ندارند. انسان در این لذتها با چهارپایان، حشرات و سایر حیوانات شریک است. در آن چیزهایی که انسان در آنها با موجودات دیگر شریک بوده و در دستیابی به آنها نفس ناطقهی وی تبدیل به خادم قوای دیگر میشود، چه کمالی میتواند نهفته باشد؟
در این میان تعجبآورند کسانی که لذتها را منحصر در خوردن و نوشیدن و جماع و مسکن و لباس و جاه و منصب میکنند و آنان را که از این چیزها بینصیباند محروم میپندارند و به آنها فخر میفروشند. این گروه هرگاه با کسی مواجه شوند که ترک شهوات کرده و بر لذت دنیوی پشت پا زده است او را از زمرهی نادانان میپندارند.
چگونه میتوان رسیدنِ به این لذتهای جسمانی را کمال دانست، حال اینکه دامن کبریاییِ خالق عالم از لوث وجود این لذتها پاک است. چرا که اگر چنین نباشد ناچاریم بگوییم که نعوذبالله خداوند متعال ناقص است و کامل نیست.
لذتهای جسمانی در واقع لذت نیستند بلکه دفع دردها و رنجهایی هستند که برای بدن حاصل میشود. انسان معمولا از اظهار نیازهای جسمانیاش خجالت میکشد و سعی در پوشاندن آنها دارد. به عنوان مثال، اگر کسی را پُرخور و شکمپرست بخوانند چهرهاش دگرگون شده و ناراحت خواهد شد.
بنابراین، آنچه در هنگام "خوردن"، لذت میدانیم، چیزی نیست جز دفع رنجِ "گرسنگی". از همین جهت است که هنگامِ سیرشدن، دیگر از خوردن لذتی نمیبریم. این موضوع نشاندهندهی این نکته است که رهایی یافتن از درد و رنجها یا همان لذتهای جسمانی، اموری غیر از حصول رتبههای کمالی هستند.
حال که مشخص شد در لذتهای جسمانی، کمالی وجود ندارد و واضح گردید که انسان در قوّهی عاقله و لذتهای عقلی با فرشتگانِ عالم قدس شریک بوده و در قوای غضبیه، شهویه و وهمیه و به طور کلی لذتهای جسمانی با حیوانات و چهارپایان و شیاطین شریک است، معلوم میشود که هر یک از این قوا که در بدن غالب شود و انسان، طالبِ لذتهای آن شود، با طایفهای شریک میشود که این قوّه منسوب به آن است. وقتی که درجهی غلبه به سر حدّ کمال برسد، در این هنگام، خودِ آن میشود و داخل در حزبِ آن طایفه میگردد.
بنابراین انسان باید هوشیار باشد و چشم بصیرتش را بگشاید و ببیند که خود را در کجا برده و مرتبهی خود را به کجا رسانده است.
اگر قوّهی شهوانیهی انسان بر سایر قوای او مسلط شود به گونهای که اکثر اشتیاق و فکر او به امرِ خوردن، آشامیدن، ارتباط جنسی و سایر لذتهای شهویه شود و بیشترِ وقت خود را به آراستنِ طعامهای لذیذ و خواستنِ همسران جمیل نماید؛ پس باید خود را یکی از چهارپایان بداند و نام انسان بر خود نگذارد.
اگر قوّهی غضبیه بر انسان مسلط شود و پیوسته خود را مایل منصب، جایگاه و برتری بر بندگان خدا ببیند و طالب زدن، بستن، انداختن، شکستن و فحش و دشنامِ خلق باشد؛ خود را سگی گزنده یا گرگی درّنده بداند و جملهی آدمیان نشمارد.
اگر برتری و استیلا برای قوّهی وهمیه باشد و صاحب آن نفس همیشه در فکر حیله و مکر و تزویر و نیرنگ برای رسیدن به اهداف غضبیه و شهوانیه باشد، خود را شیطانی مجسّم بداند و نه انسانی از طایفهی بنیآدم.
ولی اگر قوّهی عاقله بر تمامی قوای بدن مسلط شود و صاحبِ نفس، پیوسته در صدد تحصیل معرفت الهی و کسب ملکات قدسی باشد و فکرش بر عبادت پروردگار و اطاعت رسول او و طلب راه سعادت و وصول به مرتبهی قرب خداوند متعال مشغول باشد، صاحب چنین نفسی خود را انسانی حقیقی بداند که عالمِ او از عالم فرشتگانِ مقدس بالاتر و رتبهاش از رتبهی آنان والاتر خواهد بود.
ادامه دارد...