تاریخ انتشار :يکشنبه ۳ حمل ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۲۲
کد مطلب : 205918
سه جریان در سه جهت
عظیم فکور/ سیاست در قبضه، شخصیت در گرو، اقتصاد در ورشکستگی، اجتماع در پراکندگی، اخلاق در انحطاط، فرهنگ در ابتذال و دین در تضعیف و... یعنی مرگ در پی مرگ.
 
هر ملتی در هر سرزمین و کشوری، سه راه دارد و یا سه نوع سرنوشت در برابرش جبهه‌گیری می‌کند تا یکی از این نوع سرنوشت را برگزیند و زندگی نماید. البته این سه گونه راه و سرنوشت اغلب در میان ملت‌های محکوم و مظلوم تاریخ و کشورهایی که با حاکمیت زور و تزویر، تک‌روی،  ارثی و سلطنتی، غیردموکراتیک و غیرمردمی و غیرارزش‌محوری اداره می‌شود، وجود دارد و ناگزیر برای مردمِ همان کشور مطرح می‌گردد؛ مردم نیز ناچار هستند یکی را انتخاب کنند و زیر ظل آن به حیات خویش ادامه بدهند. این سه مسیر زندگی، در کشورهای مردم‌سالاری، ارزش‌مداری و دموکراتیک یا هیچ مطرح نیست و یا کم‌رنگ است.
 
نخستین راه و سرنوشت برای مردم یک کشور، پذیرفتن حاکمیت حاکم است. در کشور هر نوع دستگاه اداری حاکم بود، مردم می‌بایست آن حکومت را که برای مردم راه و سرنوشت تعیین می‌کند، بپذیرند، با آن روش توافق نمایند و تحت حاکمیت حکومت حاکم قرار بگیرند و حتی در مواردی، از حکومت جهت حفظ خودشان به دفاع بپردازند و در مقابل مخالفان دولت، مبارزه و شمشیر بزنند. مهم نیست این حکومت و دولت دموکراتیک است، مردم سالار است، تک تاز است، جبار است و...
 
دومین مسیر و سرنوشتی که برای مردم ترسیم می‌گردد، این است که مردم خواهان یک حکومت مردم‌سالار اند، ولی در پی تحقق آن دست به دعا و نیایش می‌زنند تا این دولت برای مردم راه و رسم و سرنوشت تعیین کند. یعنی مردمِ گرفتار در این نوع سرنوشت، برای این‌که به آرزوهای خویش نایل آیند و راه زندگی‌شان ترسیم گردد، در پی تحقق چنین آرمانی تلاش ‌می کنند و هرگز دست به مبارزه و جبهه‌گیری رو در رو نمی‌زنند. حتی اگر این نظام بر این مردم از زور استفاده کند، باز در برابرش نمی‌ایستند و از طریق گفتگو و راه‌های مسالمت‌آمیز و صلح‌آور جلو می‌روند. همچنین اگر به حقوق‌شان تجاوز و به کرامت و ماهیت انسانی‌شان توهین و تحقیر روا دارد، همچنان بی‌تفاوتی را اختیار کرده و یا حداقل راه مذاکره را باز می گذارند. این طور نیست که این مردم امکانات ندارند و یا توانایی مقابله و مبارزه را جهت رسیدن به حقوق و امتیازات زندگی ندارند؛ دارند، ولی روح و سرشت این‌گونه مردم سازش‌مآبانه است. سرنوشت آزادانه را دوست دارند، اما روح سازشکارانه دارند که با این روح نمی‌شود به زندگی آزادانه رسید.
 
این مردم باز همانند مردم نخست، گرفتار سرنوشتی هستند که توسط خودشان تعیین و مشخص نمی‌گردد و رقم نمی‌خورد و هر طوری که چند آدم زورمند، ثروتمند و نیرنگ باز، راه را نشان داد؛ همان راه را می‌روند و هر طوری که سرنوشت تعیین کرد، می‌پذیرند؛ چون روح آزادی‌خواهی ندارند، اراده انسانی ندارند و ترسو و سازشکار اند.
 
و اما راه و روش دیگری که مطرح بوده، این است که مردم سرنوشت آزادانه می‌طلبند؛ یعنی نظامی که در یک کشور حاکم است و می‌خواهد برای مردم اش سرنوشت بسازد، هر سرنوشتی برای این مردم قابل قبول نیست. این مردم می خواهند نظام آزادانه و عادلانه حاکم شود، نظام برابری و برادری روی کار آید، نظامی که بتواند خواست‌های اکثریت را پاسخ دهد. نظام، ستم‌گر و ویران‌گر نباشد، تبعیض پیشه نباشد و... مردم خواهان این گونه سرنوشت اند؛ حتی اگر این سرنوشت از طریق مبارزه و قیام مسلحانه امکان‌پذیر شود، نباید به خاطر تحقق آن کوتاهی کرد. این مردم، دیگر اهل سازش و معامله نیستند، اهل بی پروایی و بی تفاوتی نیستند، بلکه اهل مذاکره و مصالحه هستند، ولی اهل فریب و نیرنگ نیستند.
 
این مردم، زیربار سرنوشت جبر و جور نمی‌روند، سرنوشت آزادی‌خواهی و عدالت‌محورانه می‌خواهند؛ نه راه اول را می‌پذیرند که سربسته و بدون قیدوشرط تسلیم باشند، و نه راه دوم را که در آن بی تفاوتی، معامله، خیانت، سازش و تملق وجود دارد.
 
این سه راه در شرایط اکثر کشورهای بی‌پایه و بی‌ثبات به خصوص افغانستان قابل صدق و توجه است. یعنی اگرچه نظام حاکم افغانستان، سلطه قابل ملاحظه بر مردم افغانستان دارد؛ ولی به یقین همه این مردم طرفدار نظام حاکم نیستند. عده‌ای قطعا موافق سرسخت نظام اند و با این موافقت و مطابقت با نظام حل می‌شوند؛ همه در یک ردیف قرار می‌گیرند و در سود و زیان آن شریک اند. گروهی بی‌تردید مخالف سرسخت نظام حاکم است که به هیچ روی، نه روی منافع شخصی تکیه می‌کند و نه با نظام سازش می‌نماید، بل در پی تحقق عدالت، آزادی، انسانیت، ارزش و... است. عده‌ای هم روحیه سازش‌مآبانه دارند که در فضای پر امواج و تلاطم و لرزان و بی ثبات روزگار، به منافع شخصی خود می‌نگرند و اگر منافع‌شان با جریان موافق سرسخت نظام بود، موافق این جریان و سرنوشت اند و اگر منافع‌شان با مخالفان سرسخت نظام بود، جهت همان است.
 
نگارنده مقاله می‌خواهد در این‌جا نتیجه بگیرد که؛
ـ چه کسان و مردمی که با نظام هم‌سو و هم‌رویه هستند و با جان و دل با نظام موافق اند و نظام برای‌شان مهم است، نه راه و روش و برنامه و خط مشی نظام؛ برای این مردم، اگر نظام ستم‌گر، تباه‌گر، جبار، قهار، دست‌نشانده بیگانگان و خارجیان، دست‌پرورده استکبار و... باشد، مهم نیست،
ـ و چه مردمی و اشخاصی که از دل و جان با نظام و آن‌هم نظام ستم‌گر و ویران‌گر و تبعیض‌پیشه سازگار نیستند، ولی به خاطر گذراندن روزگار تن به هر ذلت و سازشی می‌دهند، هیچ‌گاه به آزادی، انسانیت و عدالت نگاه نمی‌کنند، به نجات محکومان تاریخ نمی‌اندیشند، دست مستضعفین جهان را نمی‌گیرند و جهت رهایی دربندان کاری نمی‌کنند؛
جایگاه‌شان "زباله‌دان تاریخ" است.
 
این روند در طول تاریخ بشر وجود داشته و اکنون که قرن بیست و یک است و فضا برای آگاهی و دانایی و گفتمان بیشتر فراهم شده و شرایط برای همزیستی و هم‌پذیری بیشتر آماده شده، همچنان وجود دارد و هر دم ورق‌های افزوده شده به تاریخ گواهی می‌دهد که هم‌پذیری، آزادی، عدالت، گفتمان و حیات منطقی و عقلانی وجود ندارد.
 
وقتی ما به تاریخ برگردیم و سرنوشت ملت‌ها را در بستر تاریخ مورد موشکافی قرار بدهیم، می‌بینیم که همین سه گونه سرنوشت همواره بر مردم و میان مردم حاکم بوده که نمونه بارز آن دوره خلافت بیست ساله معاویه است. معاویه نه تنها گروه های موافق خلافت را موافق‌تر ساخت و برای طرفداران خود، سرنوشت تک تازانه را تحکیم بخشید، بلکه روحانیون و روشنفکران مخالف و نخبگان مردم را یا زیر سلطه خود درمی آورد و رام می ساخت و یا هم به رگبار بست. یعنی سه گونه سرنوشت پیش روی مردم زمانش بود و در مقابل، سه گروه مردم نیز وجود داشت که گروه موافق نظام خلیفه و گروه مخالف بی‌صدا و بی‌روح هر دو گرفتار یک سرنوشت بود و کسانی که مخالف نظام جبارانه بودند؛ برای آزادی و عدالت کار می‌کردند و درباره سرنوشت مستضعفین می‌اندیشیدند؛ یا در زندان به سر می‌بردند و یا هم در قبرستان.
 
این جریان همین طور در مسیر تاریخ و در کشورها و میان حاکمان و زمامداران از یک طرف و مردم و توده‌های محکوم از سوی دیگر راه پیموده تا که به امروز رسیده است. افراد و اشخاص زیادی گرفتار سرنوشت سوم که موافق آزادی، عدالت و انسانیت و مخالف هرگونه حاکمیت شوم و تبهکارانه بودند، در مسیر تاریخ ظهور کردند و این افراد هیچ گاه سرنوشت زباله‌دان هیچ مرکزی را نپذیرفتند. اشخاصی بزرگی چون چگوارا و کاسترو در جنوب آمریکا، ماندلا در جنوب آفریقا، گاندی در هند و بزرگ مردان مسلمان‌سرشت چون سید جمال‌الدین افغانی در افغانستان، ایران، ترکیه، هند و...، محمد عبده در مصر، اقبال لاهوری در شبه قاره هند و امام خمینی(ره) در ایران و... از جمله کسانی هستند که زندگی و تاریخ را برای منافع شخصی رقم نزدند و ستم‌گران و ویران‌گران را به خاطر آرامش و آسایش خودشان از صفحه ی تاریخ دور نینداختند بل برای رهایی مستضعفین جهان به میدان پا گذاشتند.
 
اما کسانی که همواره تلاش داشتند تا به آسایش برسند؛ هرگز وضع زندگی پیرامون خودشان را ندیدند و آنچه کردند برای خودشان انجام دادند، و یا کسانی که می‌دیدند در اطراف‌شان اوضاع برخاسته از وضعیت نگران‌کننده محکومان و توده‌های تحت ستم وجود دارد و می‌دیدند که ظالم، تباه‌گر، ویرانگر، بیچارگی، قتل عام، تجاوز و تهاجم وجود دارد، ولی به جهت حفظ آرامش و منافع شخصی خودشان تن به هر ذلت و سرنوشت ننگین باری می‌دادند تا زنده بمانند که نویسنده این‌ها را به زباله‌های "زباله‌دان کاخ" تعبیر کرده است.
 
البته قابل یادآوری است که "زباله‌دان کاخ" جزئی از عنوان "زباله‌دان تاریخ" است؛ ولی به خاطر روشن‌بینی و آگاهی‌دهی هر کسی، انتخاب شده است. ممکن است کسی که در جای دیگری زندگی کند و نسبت به وضع پیرامون خود اعتراض داشته باشد، "زباله‌دان قیصر" و یا "زباله‌دان کسری" عنوان کند، اما من که در افغانستان هستم و می‌بینم که قتل عام، پرپر شدن جوانان، قطعه قطعه شدن کودکان و زنان و تجاوز به شأن و کرامت انسانی، فقر و بیچارگی، معامله و خیانت، بردگی و سرسپردگی، تک تازی، بازی با آزادی و اراده و... وجود دارد، طبق فضای افغانستان تعبیر و تفسیر کردم تا روزنه‌ای برای آگاهی‌بخشی باشد.
 
https://avapress.com/vdccspqi42bqxo8.ala2.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما