سیدحسن مدثر/ سوالی که بدون شک به ذهن تکتک هممیهنان ما خطور میکند این است که چرا افغانستان با وجود تجربهکردن دوران رژیمهای متعدد و اعطای جان شیرین میلیونها انسان در راه اعتلا و سربلندی کشور، اما همچنان عقبمانده بوده و سِیری نزولی را طی کرده و هنوز به استقلال فکری و سیاسی نرسیده است.
نیازی به یادآوری ندارد که کشور ما پس از ظهور اسلام تاریخ درخشانی داشته است. افغانستان در آن دوران اندیشمندان و نخبگان علمی فراوانی را درون خود پرورش داده، اما متاسفانه در سدههای اخیر به ویژه در دوران معاصر، کشوری که روزی به عنوان ریسانس شرق معروف بود، به میدان منازعات بینالمللی، تنشها و کشمکشهای قومی، سمتی، حزبی، لسانی و تنشهای خانوادگی و دعواهای قبیلهای تبدیل شده است.
کشوری با فرهنگی پُربار و همدیگرپذیر و هنرپرور که روزی در آن مردم با آیینهای مختلف و کیش و طریقتهای متنوع به صورت مسالمتآمیز زیست و حیات داشتند، تدریجا کارش به جایی کشیده شده که برادرکشی، کشتار، انتحار و انفجار و دهشت و وحشتافکنی از افتخارات آن محسوب میشود. در این مقاله کوشش شده تا چشماندازی بر عوامل عقبماندگی افغانستان ارائه گردد.
افغانستان در طول سدههای اخیر نظامهای مختلفی را تجربه کرده است. از شروع حکومت عبدالرحمن که یک حکومت مرکزی با نیروی نظامی منسجم شکل گرفت تا امروز حداقل شش نوع حکومت در کشور روی کار آمده که هیچ کدام نسخهای مناسب برای مردم افغانستان نبودهاند.
لازم است تا پیش از این که عوامل عقبماندگی را متذکر شویم، به دو مورد از ویژگیهای مردم افغانستان نگاهی داشته باشیم.
الف) اولین ویژگی مردم افغانستان عدم داشتن حافظه تاریخی است.
مردم افغانستان بیشتر و اکثرا حافظه تاریخی ندارند و یا حافظه کوتاهمدت دارند. اتفاقاتی که رخ میدهد در اندکزمانی به فراموشی سپرده میشود. مردم مجددا به افرادی که کارنامۀ صالح و سالمی ندارند مراجعه میکنند و هیچگونه بازاندیشی و بازنگری در مورد تغییراتی که طی یک دوره اتفاق افتاده ندارند. هیچگونه سنجشی علمی و حتی مروری اجمالی بر کارکردها و کارنامۀ افرادِ مسئول نیز دیده نمیشود.
ب) دومین ویژگی عدم پایداری است. در هیچ یک از زمینهها و ابعاد و عرصههای نظامی، سیاسی و اقتصادی کشورمان پایداری و ثبات وجود ندارد. حتی در نوع حکومتداری نیز ثبات و پایداری وجود نداشته است. همواره تلاش میشود که در زودترین فرصت در نظام تغییر وارد شود و نظم حاکم سرنگون گردد. به هیچ وجه بازنگری و بازاندیشی در مورد تغییراتی که متبارز شده مشاهده نمیشود.
برنامهها و کارهای مقطعی که مردم افغانستان برای خودشان در نظر میگیرند کوتاهمدت است، برنامهای طولانی که باعث حفظ ثبات و پایداری کارهایشان شود به وجود نمیآید و جامعه هنوز یک جامعهی کوتاهمدت است. برنامههایی که در راستای استعلای افغانستان گذاشته میشود، مقطعی و کوتاه در نظر گرفته میشود. اینها از ویژگیهای مردم افغانستان است که کوشش دارند برنامه هایشان در مدت زمان محدودی به ثمر بنشیند و اگر در زمان معینه نتیجه نداد، نهایت تلاش برای از بین بردنِ همان کارهای صورتگرفته انجام میشود.
در ادامه به دو آفتی که ما را در شناخت و معرفت نسبت به عوامل عدم پیشرفت افغانستان یاری میرساند به صورت اجمالی اشاره میشود.
اولین آفت دروغ؛ بزرگترین عملی است که به شدت در بین مردم افغانستان رواج دارد. خداوند این عمل را قبیح میداند و کسانی که دروغ میگویند دشمن خدا هستند و چنان است که گویا به جنگ با خدا برخاسته باشند. اما این عمل با وجود آنکه مردم از قبح آن آگاهی دارند، در میانشان به شدت رایج است. مردم به تعهدات خود باقی نمیمانند. مسئولینی که در راس امور قرار میگیرند به اصلاح کار سوگند میخورند، اما این سوگند متاسفانه تنها کابردی که دارد برای قرار گرفتن آنها در راس همان کار است و تعهدی در قبال سوگند خویش ندارند.
دومین آفت تملق و چاپلوسی؛ از نگاه اسلامی به چاپلوسی دورویی گفته میشود که گناهان بزرگ به حساب میرود. در افغانستان با توجه به اینکه 99 درصد آن را مسلمانان تشکیل میدهند، دورویی یک عمل مردود و ناپسند پنداشته میشود. کسانی که این عمل را انجام میدهند نکوهش شدهاند و جایگاه خوکصفتان را دارند و خداوند نیز وعدهی عذابی سخت را به آنها داده است. اما مردم افغانستان با آگاهی که از این عمل دارند، آن را مکرراً تکرار میکنند و انجام میدهند.
عمل چاپلوسی در فرهنگ ما بسیار ریشهدار است. وقتی به ادبیات و تاریخ ادبیاتی مراجعه میکنیم میبینیم که شاعراین بزرگ و خردمند با تملق و چاپلوسی از شاهان تعریف و تمجید نموده و پاداش دریافت میکنند. امروزه مردم برای یافتن منافع شخصی بیشتر، به این عمل دست میزنند و برای رسیدن به اهداف خود زبان به تملق میگشایند. آفت اجتماعی اینجاست که اکثریتی از نفوس همین کشور آلوده به این عمل ناروا و ناپسند میباشند.
دو آفت بزرگی که متذکر شدیم، به پیدا کردن متغیرهای عامل عقب ماندگی افغانستان کمک میکند. با توجه به آفتهای فوق میتوانیم پنج عامل عمده را در بحث عدم پیشرفت افغانستان برشمرد.
الف) استعمار:
کشورِ مستعمره استقلالیت کنشی ندارد و مطابق با مرام و اهداف و برنامههای کشورِ استعمارگر به حیات ننگین خود ادامه میدهد. با شروع تاریخ معاصر یعنی از زمان حکومت احمدشاه ابدالی و تبارز جنگهای خانوادگی در درون حکومت؛ افغانها همواره برای غلبه بر رقیب خود به دامن بیگانگان پناه برده و با قوت و قدرت خارجیها حریف و رقیب خود را مغلوب نموده و بر اریکه قدرت تکیه کرده و پای بیگانگان را به افغانستان باز نمودهاند.
وقتی پای یکی از کشورهای خارجی به کشور باز میشد، با شناختی که از مردم افغانستان برایشان حاصل میگردید، با تشدید جنگ و تفرقهاندازی میان افغانها و سپس به بهانهی میانجیگری، کشورمان را مستعمرهی خویش میساختند. هرچند نفس و ماهیت استعمار در هرجایی استقلالزدایی است، اما ممکن است برخی موارد قابل استفاده از جمله دانش، تکنالوژی و نیروی متخصص را نیز با خود بیاورند، اما متاسفانه افغانها بنا به آن ویژگیهای خاص که در بالا متذکر شدیم از داشتههایی که در نتیجهی حضور استعمار در اختیار داشتند به صورت بهینه نتوانستند استفاده کنند، و از آن فراتر تمام تغییرات و دست آوردها و ساخت و سازهای انجامگرفته را نیز یا خراب کرند و یا به کشور همسایه یعنی پاکستان به فروش رساندند.
ب) رژیم
افغانستان تاریخی پویا و متحرک و توأم با حفظ سنتها و ارزشهای ویژه داشته که تنوع فرهنگی بسیار زیادی در خویش دارد و بنا بر داشتن مناطق صعبالعبور و فقدان راه مواصلاتی و عدم مسافرتهای داخلی و تعاملات کمتر اجتماعی، به صورت ناشناخته باقی مانده است. مردم یک منطقه از فرهنگِ مردم منطقهی دیگر آشنایی ندارند. حتی سیاستمداران افغانستان جامعهشناسی و مردمشناسی درستی از از مناطق مختلف افغانستان ندارند، به همین جهت نتوانستند بین هم به تعامل برسند و کثرتالجزایر فرهنگی که در جغرافیای این کشور حاکم شده را به یک فرهنگ تبدیل و یا حداقل به نقاط اشتراکشان قوّت بیشتری ببخشند.
فقدان آگاهی و شناخت عمیق از مردم افغانستان سبب شده که جنگ بین روستا و شهر همچنان ادامه داشته باشد. حکومت در شهر به بوجود میآید و در روستا از بین میرود. حکومت در افغانستان هنوز از مرز مرکز به ولسوالیها نرفته است. حکومت با ورود به ولسوالی با چالش روبرو و با واکنش تند مردم مواجه میشود. علت تمام این واکنشها در عدم آگاهی حکومت از تفاوتهای فرهنگی مردم است.
با ورود حکومت به ولسوالیها تغییراتی در فرهنگ و تعاملات اجتماعی مردم به وجود میآید که باعث بروز چالشها و مشکلاتی میگردد. مردم احساس میکنند که مشکلاتی که دامنگیر انها شده از ناحیهی نظام حاکم است و لذا اقدام به فروپاشی حکومت و نظام حاکم میکنند. بنابراین حکومتی که در شهر به وجود آمده بود توسط روستا از بین برده میشود. اگر نگاهی به تاریخ افغانستان بیاندازیم در طول همین قرن اخیر حداقل چندین نظام به وجود آمده و از بین برده شده است. از شروع حکومت عبدالرحمان که نظام شاهی متمرکز و مستبد بود، تا دوران صفحهی نوین تاریخ افغانستان و نظام لیبرال دموکراسی، نظامهایی مانند شاهی، شاهی مشروطه، کمونیستی، اخوان المسلمینی، طالبانی و دموکراسی؛ هیچ کدام به علت عدم همخوانی با ارزشها و باورهای مردمی، نسخهی مناسبی برای افغانستان نبودند.
ج) تلقی مردم از فرهنگ
فرهنگ همانطور که در تعریف آن میخوانیم مجموعه باورها و ارزشهای یک جامعه است که در فرایند زندگی اجتماعی آموخته میشود. برداشت و تلقی مردم از ساختارهای حاکمِ جامعه طی یک دوره بسیار طولانی نهادینه شده است. با توجه به گذشتهی تاریخیِ درخشان علمی و فرهنگی افغانستان و با توجه به چالشها و مشکلاتی که اکنون فراروی نسل جدید قرار دارد و همچنین حکایت گذشتههای مثبتی که بزرگان خانواده متذکر میشوند، دورنمای خوبی از گذشتهگرایی در ذهن جوانان خلق میشود. این ویژگی را داکتر همایون به عنوان یک اصل و ویژگی برای جامعهی جهان سومی به حساب میآورد. همین تلقیِ مثبت از اینکه تاریخ گذشته بهتر از امروز است باعث شده مخالفین از استقرار نظام حاکم جلوگیری کنند و نگذارند که مردم به ثبات و پایداری نظام بیاندیشند و برای بهبود آن تلاش به خرج دهند.
د) عدم بوجود آمدن عزم راسخ برای ساختن افغانستان
افغانها همیشه بر علیه بیگانگان جنگیدهاند و آنها را از وطنشان بیرون راندند، در مقابلِ انگلیس انقلاب کردند، در مقابل شوری انقلاب کردند. همواره برای بیرون کردن بیگانگان در کنار همدیگر قرار میگیرند و بعد از آنکه بیگانگان را از وطنشان خارج کردند نمیتوانند ثبات را در بینشان حاکم بسازند و نظامی با خواست خودشان به وجود بیاورند. پندارها و ضربالمثلهای رایجی همچون "شوله خود را بخور پرده خود را بکن" نشان میدهد که هنوز عزم راسخی برای ساختن افغانستان به وجود نیامده است. مردم افغانستان نمیخواهند که افغانستان ساخته شود. این جمله که "شوله خود را بخور و پرده خود را بکن" به این معنی است که ما افغانستان را ساخته نمیتوانیم و منتظر هستیم دیگری بیاید این وطن را بسازد. این تلقی و طرز فکر باعث شده که این مرز و بوم همچنان در انزوای اقتصادی و فرهنگی قرار داشته باشد. هر کسی از تختههای این کشتی جهت رسیدن به ساحل امن برای خود زورقی میسازد و تنها به نجات خویشتن میاندیشد.
ت) حکمان خود گماشته
تاریخ افغانستان گواهی بر خود گماشتگان زیادی بر اریکهی قدرت میباشد. برادرکشی و جنگهای خانوادگی نشاندهنده این است که قدرتطلبی از ویژگیهای بارز مردم افغانستان است. ملوک طوایفی، خانزادگی و خانپرسیِ دوران احمدخان ابدالی، تلاش برای جنگهای داخلی همه گواه بر این است که این کشور در درونش حاکمان خودگماشتهی فروانی را پرورش داده است. این حاکمان مردم را در جهالت و بیسوادی نگهداشته و خود را به القاب و نامهای بلندی قرار دادهاند.
به طور خلاصه میتوان گفت که استعمار، رژیم، تلقی مردم از فرهنگ، عدم بوجود آمدن عزم راسخ برای ساختن افغانستان و حاکمان خودگماشته از عوامل دخیل در عقبماندگی افغانستان میباشند.
نیازی به یادآوری ندارد که کشور ما پس از ظهور اسلام تاریخ درخشانی داشته است. افغانستان در آن دوران اندیشمندان و نخبگان علمی فراوانی را درون خود پرورش داده، اما متاسفانه در سدههای اخیر به ویژه در دوران معاصر، کشوری که روزی به عنوان ریسانس شرق معروف بود، به میدان منازعات بینالمللی، تنشها و کشمکشهای قومی، سمتی، حزبی، لسانی و تنشهای خانوادگی و دعواهای قبیلهای تبدیل شده است.
کشوری با فرهنگی پُربار و همدیگرپذیر و هنرپرور که روزی در آن مردم با آیینهای مختلف و کیش و طریقتهای متنوع به صورت مسالمتآمیز زیست و حیات داشتند، تدریجا کارش به جایی کشیده شده که برادرکشی، کشتار، انتحار و انفجار و دهشت و وحشتافکنی از افتخارات آن محسوب میشود. در این مقاله کوشش شده تا چشماندازی بر عوامل عقبماندگی افغانستان ارائه گردد.
افغانستان در طول سدههای اخیر نظامهای مختلفی را تجربه کرده است. از شروع حکومت عبدالرحمن که یک حکومت مرکزی با نیروی نظامی منسجم شکل گرفت تا امروز حداقل شش نوع حکومت در کشور روی کار آمده که هیچ کدام نسخهای مناسب برای مردم افغانستان نبودهاند.
لازم است تا پیش از این که عوامل عقبماندگی را متذکر شویم، به دو مورد از ویژگیهای مردم افغانستان نگاهی داشته باشیم.
الف) اولین ویژگی مردم افغانستان عدم داشتن حافظه تاریخی است.
مردم افغانستان بیشتر و اکثرا حافظه تاریخی ندارند و یا حافظه کوتاهمدت دارند. اتفاقاتی که رخ میدهد در اندکزمانی به فراموشی سپرده میشود. مردم مجددا به افرادی که کارنامۀ صالح و سالمی ندارند مراجعه میکنند و هیچگونه بازاندیشی و بازنگری در مورد تغییراتی که طی یک دوره اتفاق افتاده ندارند. هیچگونه سنجشی علمی و حتی مروری اجمالی بر کارکردها و کارنامۀ افرادِ مسئول نیز دیده نمیشود.
ب) دومین ویژگی عدم پایداری است. در هیچ یک از زمینهها و ابعاد و عرصههای نظامی، سیاسی و اقتصادی کشورمان پایداری و ثبات وجود ندارد. حتی در نوع حکومتداری نیز ثبات و پایداری وجود نداشته است. همواره تلاش میشود که در زودترین فرصت در نظام تغییر وارد شود و نظم حاکم سرنگون گردد. به هیچ وجه بازنگری و بازاندیشی در مورد تغییراتی که متبارز شده مشاهده نمیشود.
برنامهها و کارهای مقطعی که مردم افغانستان برای خودشان در نظر میگیرند کوتاهمدت است، برنامهای طولانی که باعث حفظ ثبات و پایداری کارهایشان شود به وجود نمیآید و جامعه هنوز یک جامعهی کوتاهمدت است. برنامههایی که در راستای استعلای افغانستان گذاشته میشود، مقطعی و کوتاه در نظر گرفته میشود. اینها از ویژگیهای مردم افغانستان است که کوشش دارند برنامه هایشان در مدت زمان محدودی به ثمر بنشیند و اگر در زمان معینه نتیجه نداد، نهایت تلاش برای از بین بردنِ همان کارهای صورتگرفته انجام میشود.
در ادامه به دو آفتی که ما را در شناخت و معرفت نسبت به عوامل عدم پیشرفت افغانستان یاری میرساند به صورت اجمالی اشاره میشود.
اولین آفت دروغ؛ بزرگترین عملی است که به شدت در بین مردم افغانستان رواج دارد. خداوند این عمل را قبیح میداند و کسانی که دروغ میگویند دشمن خدا هستند و چنان است که گویا به جنگ با خدا برخاسته باشند. اما این عمل با وجود آنکه مردم از قبح آن آگاهی دارند، در میانشان به شدت رایج است. مردم به تعهدات خود باقی نمیمانند. مسئولینی که در راس امور قرار میگیرند به اصلاح کار سوگند میخورند، اما این سوگند متاسفانه تنها کابردی که دارد برای قرار گرفتن آنها در راس همان کار است و تعهدی در قبال سوگند خویش ندارند.
دومین آفت تملق و چاپلوسی؛ از نگاه اسلامی به چاپلوسی دورویی گفته میشود که گناهان بزرگ به حساب میرود. در افغانستان با توجه به اینکه 99 درصد آن را مسلمانان تشکیل میدهند، دورویی یک عمل مردود و ناپسند پنداشته میشود. کسانی که این عمل را انجام میدهند نکوهش شدهاند و جایگاه خوکصفتان را دارند و خداوند نیز وعدهی عذابی سخت را به آنها داده است. اما مردم افغانستان با آگاهی که از این عمل دارند، آن را مکرراً تکرار میکنند و انجام میدهند.
عمل چاپلوسی در فرهنگ ما بسیار ریشهدار است. وقتی به ادبیات و تاریخ ادبیاتی مراجعه میکنیم میبینیم که شاعراین بزرگ و خردمند با تملق و چاپلوسی از شاهان تعریف و تمجید نموده و پاداش دریافت میکنند. امروزه مردم برای یافتن منافع شخصی بیشتر، به این عمل دست میزنند و برای رسیدن به اهداف خود زبان به تملق میگشایند. آفت اجتماعی اینجاست که اکثریتی از نفوس همین کشور آلوده به این عمل ناروا و ناپسند میباشند.
دو آفت بزرگی که متذکر شدیم، به پیدا کردن متغیرهای عامل عقب ماندگی افغانستان کمک میکند. با توجه به آفتهای فوق میتوانیم پنج عامل عمده را در بحث عدم پیشرفت افغانستان برشمرد.
الف) استعمار:
کشورِ مستعمره استقلالیت کنشی ندارد و مطابق با مرام و اهداف و برنامههای کشورِ استعمارگر به حیات ننگین خود ادامه میدهد. با شروع تاریخ معاصر یعنی از زمان حکومت احمدشاه ابدالی و تبارز جنگهای خانوادگی در درون حکومت؛ افغانها همواره برای غلبه بر رقیب خود به دامن بیگانگان پناه برده و با قوت و قدرت خارجیها حریف و رقیب خود را مغلوب نموده و بر اریکه قدرت تکیه کرده و پای بیگانگان را به افغانستان باز نمودهاند.
وقتی پای یکی از کشورهای خارجی به کشور باز میشد، با شناختی که از مردم افغانستان برایشان حاصل میگردید، با تشدید جنگ و تفرقهاندازی میان افغانها و سپس به بهانهی میانجیگری، کشورمان را مستعمرهی خویش میساختند. هرچند نفس و ماهیت استعمار در هرجایی استقلالزدایی است، اما ممکن است برخی موارد قابل استفاده از جمله دانش، تکنالوژی و نیروی متخصص را نیز با خود بیاورند، اما متاسفانه افغانها بنا به آن ویژگیهای خاص که در بالا متذکر شدیم از داشتههایی که در نتیجهی حضور استعمار در اختیار داشتند به صورت بهینه نتوانستند استفاده کنند، و از آن فراتر تمام تغییرات و دست آوردها و ساخت و سازهای انجامگرفته را نیز یا خراب کرند و یا به کشور همسایه یعنی پاکستان به فروش رساندند.
ب) رژیم
افغانستان تاریخی پویا و متحرک و توأم با حفظ سنتها و ارزشهای ویژه داشته که تنوع فرهنگی بسیار زیادی در خویش دارد و بنا بر داشتن مناطق صعبالعبور و فقدان راه مواصلاتی و عدم مسافرتهای داخلی و تعاملات کمتر اجتماعی، به صورت ناشناخته باقی مانده است. مردم یک منطقه از فرهنگِ مردم منطقهی دیگر آشنایی ندارند. حتی سیاستمداران افغانستان جامعهشناسی و مردمشناسی درستی از از مناطق مختلف افغانستان ندارند، به همین جهت نتوانستند بین هم به تعامل برسند و کثرتالجزایر فرهنگی که در جغرافیای این کشور حاکم شده را به یک فرهنگ تبدیل و یا حداقل به نقاط اشتراکشان قوّت بیشتری ببخشند.
فقدان آگاهی و شناخت عمیق از مردم افغانستان سبب شده که جنگ بین روستا و شهر همچنان ادامه داشته باشد. حکومت در شهر به بوجود میآید و در روستا از بین میرود. حکومت در افغانستان هنوز از مرز مرکز به ولسوالیها نرفته است. حکومت با ورود به ولسوالی با چالش روبرو و با واکنش تند مردم مواجه میشود. علت تمام این واکنشها در عدم آگاهی حکومت از تفاوتهای فرهنگی مردم است.
با ورود حکومت به ولسوالیها تغییراتی در فرهنگ و تعاملات اجتماعی مردم به وجود میآید که باعث بروز چالشها و مشکلاتی میگردد. مردم احساس میکنند که مشکلاتی که دامنگیر انها شده از ناحیهی نظام حاکم است و لذا اقدام به فروپاشی حکومت و نظام حاکم میکنند. بنابراین حکومتی که در شهر به وجود آمده بود توسط روستا از بین برده میشود. اگر نگاهی به تاریخ افغانستان بیاندازیم در طول همین قرن اخیر حداقل چندین نظام به وجود آمده و از بین برده شده است. از شروع حکومت عبدالرحمان که نظام شاهی متمرکز و مستبد بود، تا دوران صفحهی نوین تاریخ افغانستان و نظام لیبرال دموکراسی، نظامهایی مانند شاهی، شاهی مشروطه، کمونیستی، اخوان المسلمینی، طالبانی و دموکراسی؛ هیچ کدام به علت عدم همخوانی با ارزشها و باورهای مردمی، نسخهی مناسبی برای افغانستان نبودند.
ج) تلقی مردم از فرهنگ
فرهنگ همانطور که در تعریف آن میخوانیم مجموعه باورها و ارزشهای یک جامعه است که در فرایند زندگی اجتماعی آموخته میشود. برداشت و تلقی مردم از ساختارهای حاکمِ جامعه طی یک دوره بسیار طولانی نهادینه شده است. با توجه به گذشتهی تاریخیِ درخشان علمی و فرهنگی افغانستان و با توجه به چالشها و مشکلاتی که اکنون فراروی نسل جدید قرار دارد و همچنین حکایت گذشتههای مثبتی که بزرگان خانواده متذکر میشوند، دورنمای خوبی از گذشتهگرایی در ذهن جوانان خلق میشود. این ویژگی را داکتر همایون به عنوان یک اصل و ویژگی برای جامعهی جهان سومی به حساب میآورد. همین تلقیِ مثبت از اینکه تاریخ گذشته بهتر از امروز است باعث شده مخالفین از استقرار نظام حاکم جلوگیری کنند و نگذارند که مردم به ثبات و پایداری نظام بیاندیشند و برای بهبود آن تلاش به خرج دهند.
د) عدم بوجود آمدن عزم راسخ برای ساختن افغانستان
افغانها همیشه بر علیه بیگانگان جنگیدهاند و آنها را از وطنشان بیرون راندند، در مقابلِ انگلیس انقلاب کردند، در مقابل شوری انقلاب کردند. همواره برای بیرون کردن بیگانگان در کنار همدیگر قرار میگیرند و بعد از آنکه بیگانگان را از وطنشان خارج کردند نمیتوانند ثبات را در بینشان حاکم بسازند و نظامی با خواست خودشان به وجود بیاورند. پندارها و ضربالمثلهای رایجی همچون "شوله خود را بخور پرده خود را بکن" نشان میدهد که هنوز عزم راسخی برای ساختن افغانستان به وجود نیامده است. مردم افغانستان نمیخواهند که افغانستان ساخته شود. این جمله که "شوله خود را بخور و پرده خود را بکن" به این معنی است که ما افغانستان را ساخته نمیتوانیم و منتظر هستیم دیگری بیاید این وطن را بسازد. این تلقی و طرز فکر باعث شده که این مرز و بوم همچنان در انزوای اقتصادی و فرهنگی قرار داشته باشد. هر کسی از تختههای این کشتی جهت رسیدن به ساحل امن برای خود زورقی میسازد و تنها به نجات خویشتن میاندیشد.
ت) حکمان خود گماشته
تاریخ افغانستان گواهی بر خود گماشتگان زیادی بر اریکهی قدرت میباشد. برادرکشی و جنگهای خانوادگی نشاندهنده این است که قدرتطلبی از ویژگیهای بارز مردم افغانستان است. ملوک طوایفی، خانزادگی و خانپرسیِ دوران احمدخان ابدالی، تلاش برای جنگهای داخلی همه گواه بر این است که این کشور در درونش حاکمان خودگماشتهی فروانی را پرورش داده است. این حاکمان مردم را در جهالت و بیسوادی نگهداشته و خود را به القاب و نامهای بلندی قرار دادهاند.
به طور خلاصه میتوان گفت که استعمار، رژیم، تلقی مردم از فرهنگ، عدم بوجود آمدن عزم راسخ برای ساختن افغانستان و حاکمان خودگماشته از عوامل دخیل در عقبماندگی افغانستان میباشند.