تاریخ انتشار :دوشنبه ۳ دلو ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۱۲
کد مطلب : 35432

خاطراتی از مجاهدت سال های جهاد(2)

دل نوشته ی شهید سید علی اکبر مصباح مزاری
خاطراتی از مجاهدت سال های جهاد(2)
رژیم در آن زمان در ارتباط با حذف روحانیت تشیع از صحنه اجتماعی افغانستان یک نوع شیوه‌ی آزمایشی و سبک و سنگین کردن را در پیش گرفته بود.
در مورد رها کردن طلاب در آن زمان یک مسئله که مطرح است، اینست که رژیم در آن زمان در ارتباط با حذف روحانیت تشیع از صحنه اجتماعی افغانستان یک نوع شیوه‌ی آزمایشی و سبک و سنگین کردن را در پیش گرفته بود، به این معنا که یکبار علماء را در کابل و اکثر مناطق دیگر دستگیر و بعد از بررسی عکس العمل مردم و بازتاب دستگیری‌ها آنها را بعد از زمینه سازی مجددا دستگیر می‌نمود، شاید رها نمودن طلاب مزارشریف در همین راستای سیاست رژیم قرار داشت، با توجه به گرد آمدن تعداد زیادی از طلاب جوان و بعضا انقلابی در حوزه آیت الله بحر تحلیل رژیم بود که مرکز اصلی اعلامیه‌ها همین جا می باشد. حدس رژیم کاملا به جا بود، زیرا همه‌ی این فعالیت های افشاگرانه از همین جا آب می خورد، البته نه به این معنا که آیت الله بحر جهت دهنده‌ی کارها باشد، بلکه من با تعداد دیگری از طلاب جوان فعالیت ها را جهت می‌دادیم و مقر کارهایمان در حوزه‌ی آیت الله بحر بود، آیت الله بحر از فعالیت های ما جلوگیری نمی‌کرد، با وجود آنکه متوجه فعالیت های ما بود.
آیت الله بحر به سهم خود نقش عمده در افشاء چهره‌ی کریه رژیم داشت، وی با سخنرانی های داغ علیه مارکسیسم و الحاد، زمینه را برای دستگیری فوری خود فراهم کرد و سرانجام در شب چهاردهم محرم 1357 دستگیر گردید.
قرار گفته‎ی بعضی از زندانی ها آیت الله بحر را دژخیمان رژیم مورد شکنجه های طاقت فرسا و قرون وسطائی قرار دادند و تاکنون از سرنوشت وی خبری نیست.
موج دستگیری
بعد از دستگیری آیت الله بحر، اینجانب روز جمعه‌ی بعد در حسینیه عمومی مزارشریف سخنرانی داغ ایراد کردم و برای رهائی آیت الله بحر هم آواز با مردمیکه پای منبر اجتماع کرده بودند، هفت بار دعای " امن یجیب المضطر " را قرائت کردم، خواندن این دعا به گونه‌ای سرود، تا آن زمان سابقه نداشت. در آن روز احساس می‌کردم هر لحظه ممکن است رژیم مرا از منبر پایین کشیده، دستگیر نماید که الحمدالله این کار صورت نگرفت ولی بعد از آن نه تنها من، بلکه تمام طلاب و روحانیت شهر هر لحظه خطر را در چند قدمی خودشان احساس می نمودند و هر آن خودشان را در محاق زندان رژیم فرورفته می‌دیدند، ولی برای رهائی شان دست و پائی هم نمی‌زدند گویا از ماهیت رژیم شناختی ندارند، چنانکه چند روز بعد از دستگیری آیت الله بحر، من سید عابدین " واعظ " را که سمت استادی نسبت به اینجانب داشت، دیدم که از طرف روضه‌ی شریف به طرف مندوی شهر می‌آمد. جلو رویش رفتم و سلام دادم، گفتم: آقای بحر را دستگیر نمودند، شما را هم دستگیر می نمایند، چرا مخفیانه کدام طرف نمی‌روید؟ در حالیکه نگران به نظر می‌رسید، به طرف من به دقت نظر کرد و گفت: مصباح! من اگر بروم اهل و عیال خود را به کی بسپارم؟ گفتم: به خدا. اگر شما را بگیرند، فکر می کنی شما را آزاد می کنند؟ آن وقت چکار می کنی؟
در جوابم هیچ نگفت، بعد از لحظه‌ای سکوت و تفکر عمیق خداحافظی کرد و رفت و فردای آن روز شنیدم که آقای سیدعابدین واعظ را مزدوران فرومایه روس شب هنگام از خانه‌اش برده اند و هنوز از سرنوشتش خبری نیست. چند روز نگذشته بود که آوازه‌ی دستگیری شیخ سلطان محمد ترکستانی " ابوی شیخ باقر" را شنیدم، البته بعد از قیام مردم چهارکنت برای فرونشاندن آتش قیام، رژیم شیخ را با جمع دیگری از موسفیدان شهر به عنوان واسطه به چهارکنت فرستاد تا مردم آرام بگیرند ولی این وساطت بی تأثیر بود و مردم راهی را که انتخاب نموده بودند، استمرار بخشیدند. بعد از بازگشت از چهارکنت، شیخ چند روز مخفی شده بود ولی فرزندش شیخ باقر در قید رژیم بود.
رژیم برای آنکه شیخ را دوباره دستگیر نماید، باید کاری می‌کرد که اطمینان شیخ را جلب نماید تا شیخ از مخفیگاه ظاهر شود، لذا شیخ باقر، فرزند شیخ را رها نمود، این ترفند مؤثر واقع شد و شیخ از مخفیگاه بیرون شد و شیخ را دستگیر ولی شیخ باقر در وقت محاصره‌ی منزل از راه پشت بام فرار نمود که تاکنون در صف رزم آوران جهاد حضور دارد و یکی از فرماندهان صحنه نبرد محسوب می گردد.
از جمله آخندهای شهر مزارشریف که با سیاست یکی به نعل و یکی به میخ چند روز دوام آورد، شیخ قربان بود. وی با زیرکی خاص می‌خواست خود را از جمله طرفداران رژیم جلوه دهد و در دیداری که با نور محمد تره‌کی رهبر باند خلق در کابل داشت، در جمع زیادی از دیدارکنندگان در آن مجلس تملق های زیادی نسبت به تره‌کی نمود و گفت" تو (تره‌کی) " نور" محمد " هستی و من " قربان علی" هستم، ولی این حرفها فایده نکرد و شیخ قربان را نیز در خیل بی سرنوشتان تاریخ ملحق ساختند.
با دستگیری این افراد از علماء مزارشریف در حقیقت طرح رژیم برای انهدام کانون های فعالیت طلاب و روحانیت تکمیل گردید و مغزهای به اصطلاح طراح رژیم ( که مغز در رژیم موجود نبود) از عناصر مزاحمی به نام طلاب و روحانیت خود را فارغ نمودند بی خبر از اینکه کانون اصلی جهت دهنده‌ی مبارزه در وجود طلبه های جوان و انقلابی نهفته است، طلاب جوانی که بی اعتنا به پدیده های قدرت و زور و تزویر، قلب هایشان فقط برای نجات ملت عذاب دیده می طپید.

منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا)- کابل
https://avapress.com/vdcgxt9w.ak9nw4prra.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما