تاریخ انتشار :چهارشنبه ۲۱ حوت ۱۳۸۷ ساعت ۰۹:۵۳
کد مطلب : 6264
سید اسحاق شجاعی
سید اسحاق شجاعی
عرصه فرهنگ بیش از آن که شاهد استعداد و توانایی فرهنگیان و روشنفکران و قلم بدستان باشد، جولانگاه تاخت و تاز سیاستمداران و ارباب قدرت و ثروت بوده است.
فرهنگ در تعریف عام و فراگیر خود تمام عرصه های بروز و ظهور استعداد و تلاش انسان ها را شامل می شود که ما فعلا کاری به آن نداریم. فرهنگ در معنای خاص خود بازهم بسیاری از میدان های ظهور استعداد و تکاپوی بشری را در بر می گیرد؛ در این تعریف همۀ تلاش های معنوی انسان ها فرهنگ نامیده می شود. مانند فعالیت های هنری و ادبی با همۀ ابعاد و قالب های متنوع و گسترده ای که دارد، فعالیت های دیداری و شنیداری و نوشتاری؛ از تلویزیون ها، رادیوها تا مطبوعات و صنعت نشر و چاپ و غیره.
در این نوشته می خواهیم نگاهی داشته باشیم به وضعیت فرهنگی کشور در سال جاری که هم اکنون به پایان آن قرارداریم. با توجه به گستردگی این میدان، نگاه ما کلی خواهد بود.

فرهنگ؛ گروگان سیاست
چند سال پیش با روشنفکر و سیاستمداری وابسته به یکی از گروه های چپ کشور مان بر سر سیاست و فرهنگ بحث مان شد؛ او با قاطعیت تمام می گفت: فرهنگ در برابر سیاست، اصالتی ندارد، بلکه فرهنگ تابع سیاست است. من با همان قاطعیت از فرهنگ دفاع می کردم و می گفتم: سیاست چیزی نیست که بتواند در برابر فرهنگ خود را نشان بدهد. به گفتۀ شاعر معروف سهراب سپهری: «و قطاری دیدم پر از سیاست و چه خالی می رفت.» سیاست چیزی است که باید فرهنگ آن را بسازد و جهت آن را تعیین کند.
امروز که به چالش فرهنگ و سیاست در کشور خودمان می اندیشم، به این نتیجه می رسم که گرچه در اندیشه و باور شاید اصالت با فرهنگ باشد اما تأمل در واقعیت های جامعه ما در طی چند سدۀ گذشته، ما را به این نتیجه تلخ می رساند که حق با آن سیاستمدار چپ است. نظر او برخاسته از واقعیت های زهرناکی است که در تاریخ معاصر سرزمین ما جریان داشته است.
با این که کشور ما در گذشتۀ نه چندان دور دارای فرهنگ اصیل و زاینده و بالنده ای بود؛ نمونه هایی از این فرهنگ در قالب آثار بزرگانی چون مولانا جلال الدین محمد بلخی، ناصرخسرو بلخی، سنایی غزنوی، امیرخسرو بلخی
و دیگران برجای مانده است؛ اما از زمانی که پادشاهان ستم پیشه و گوسفند چران بی فرهنگ بر مقدرات این سرزمین حاکم شدند، فرهنگ ما از زایندگی باز ماند. فرهنگ تابع و پیرو سیاست های جاهلانه و تنگ نظرانۀ زمامداران بی فرهنگ گردید.
اگر به سه دهه تحولات اخیر نظر داشته باشیم، سیاست در کشور ما سرنوشت فرهنگ و اقتصاد را در اختیار گرفته است. اگر دقیق تر به عرصه های ظهور فرهنگ مانند مطبوعات و ادبیات و هنر نگاه کنیم، به راحتی به این قاعده کلی می رسیم که: عرصه فرهنگ بیش از آن که شاهد استعداد و توانایی فرهنگیان و روشنفکران و قلم بدستان باشد، جولانگاه تاخت و تاز سیاستمداران و ارباب قدرت و ثروت بوده است. سیاستمدارانی دارای پول و امکانات، پای خود را به عرصه فرهنگ دراز می کنند. انگار فیلی به خانه مورچگان پای گذاشته باشد؛ خرابه ای برجای می گذارند. از آن طرف صاحبان قلم و اندیشه که امکانات انتشار نشریه و کتاب و مرکز فرهنگی را ندارند، با دست بسته، به تماشای خراب شدن خانه خود می نشینند. دست کم از سی سال پیش تا کنون این وضعیت در کشور ما ادامه داشته است.
بدین گونه می توان گفت دست کم سه دهه است که فرهنگ و اقتصاد ما گروگان سیاست حاکم بر کشور ماست و فرهنگیان و اندیشه ورزان ما تابع و دنباله رو سیاست پیشگان هستند.

سال خاکستری
بیاییم به سال 1387 و میدان های فرهنگی آن خیره شویم؛ از هنرسینما و نمایش چه بگوییم؟ از دومی که بهتر است سخنی نگوییم زیرا سال هاست که مرده و سرد شده است. هنر مهم سینمای ما هم که سال هاست دربست در اختیار فیلم های احساساتی و بی محتوای هندی است. آن هم بیشتر بدون دوبله و برگردان. سرگرمی و کشتن سرمایه عمر برای نسل جوان سرگردان و بی کار و نا امید از زندگی. هنرمندان وطن در این عرصه ها دیگر کارچشم گیری ندارند و لا اقل در سال گذشته چیزی عرضه نکرده اند. صد رحمت به سال های پیش تر که فرهیخته مردی چون صدیق برمک، با یک اسامه به میدان آمد و افغانستان جنگ زده و فقیر را در دنیا مطرح کرد و آبرویی برای کشور و فرهنگ آن به دست آورد. نمی دانم برمک صاحب پس از اسامه چه کرده است و صد تأسف که هنرمندان بزرگ ما خیلی زود جوان مرگ می شوند!
در عرصه مطبوعات و فرهنگ نوشتاری، گرچه برخی نشریات کاغذی از بی پولی و یا از بی مضمونی به خواب زمستانی رفته
اند و یا در آستانۀ خماری و خواب آلودگی رسیده اند اما در عوض، حضور نویسندگان و فرهنگیان ما در صفحات انترنت پررنگ و رونق بوده است. هرروز چند و چندین وبلاک و سایت، بر داشته های قبلی ما افزوده شده است. شاید یکی از دلایل روی آوری جمعیت زیادی از صاحبان قلم افغانی به انترنت برای انتشار افکار و آثارشان، فضای باز و آزاد و بدون دردسر انترنت باشد. نوعی فرار از خود سانسوری و دیگر سانسوری حاکم بر مطبوعات چاپی و کاغذی. دلیل دیگر آن کم هزینه بودن آن است. هزینه داشتن یک نشریه به صورت وبلاک، داشتن یک کامپیوتر و اتصال به شبکه انترنت است و بس.
واقعیت این است که انتشار آثار و افکار در انترنت با همۀ آثار مثبتی که دارد و نمی توان انکار کرد، باعث رشد فرهنگ فردی و تضعیف فرهنگ اجتماعی می شود. این پدیده جدید می تواند در دراز مدت بحران های مختلف اجتماعی از آن جمله فردگرایی افراطی را به وجود آورد. همان بحرانی که امروزه دامن جوامع غربی را گرفته است. دیگر این که آثار انتشار یافته در شبکه جهانی انترنت از چاقوی نقد فرار می کند و در نتیجه غثّ و سمین در کنار هم قرار می گیرد و ارزش یکسان می یابد. در عین حال دسترسی به انترنت و داشتن وبلاک و سایت در آن، برای ما افغان های محروم خود یک نعمت است.

ادبیات؛ جدال برسر اول ماندن
در عرصه ادبیات؛ شعر و رمان و داستان کوتاه تا جایی که من می دانم، سخن و اثر جدید قابل طرحی در سال جدید به وجود نیامده است. در این سال نیز خالد حسینی نویسنده رمان های درخشان همچنان میدان دار است. خالد حسینی نویسنده معروف افغان که در امریکا زندگی می کند و آثارش را به زبان انگلیسی انتشار می دهد با اولین رمانش به نام بادبادک باز مثل توپ در گوش جهانیان منفجر شد. او نشان داد که خاک مردخیز افغانستان هنوز عقیم و سترون نشده است. این خاک دانه های درشتی در دل خود پنهان کرده است که چون گذشته ها آرام آرام بیرون می دهد. حسینی با انتشار آثار بعدی خود ثابت کرد که استعداد شگرفی در کارش دارد و می تواند در آینده نزدیک یکی از قله های ادبیات جهانی باشد.
آثار افتخار آمیزخالد حسینی مانند فیلم اسامه صدیق برمک، باردیگر افکار فرهنگیان و نویسندگان و هنرمندان و اهل قلم جهانی را متوجه سرزمین جنگ زده و فقیر افغانستان و استعداد و توان بالقوه آن کرد. همان چیزی که افغانستان افتاده به زمین سخت بدان نیازمند است؛ پذیرش جهانی و سر برداشتن از حس حقارت پیش آمده. دست های زیادی در جهان برای تحسین و تمجید از او به عنوان
یک نویسنده افغان بلند شد. اما با تأسف و تعجب، برخی از نویسندگان کشورمان با مصاحبه و مقاله و اظهارنظر تلاش کردند ثابت کنند که خالد حسینی نویسنده افغان نیست! به این دلیل که آثارش را به زبان انگلیسی می نویسد.
به افراد خودخواه و عقده ای کاری ندارم، اما در این میان از استاد رهنورد زریاب که خود از پیشگامان و افتخارات ادبیات کشور ماست هم باید گلایه کرد و هم شکوه؛ استاد چگونه ثروت کلان معنوی چون خالد حسینی را از کشور فقیر و بی چیز ما می گیرد و به رایگان به دیگران می بخشد، در حالی که بیگانگان او را از ما می دانند و به افتخار او به طرف ما دست تکان می دهند؟
برخی بر آن هستند که اکنون خالد حسینی نه تنها بزرگترین نویسنده افغانی است بلکه در عین حال او یکی از نویسندگان مشهور جهانی نیز می باشد. اگر چنین است پس تکلیف استاد زریاب به عنوان نویسنده بزرگ افغان چه می شود؟ به ناچار باید جای خودش را به عنوان بهترین نویسنده پنجاه سال گذشته کشور به خالد جان بدهد. شاید استاد برای پاسداری از این جایگاه مهم خود چنین جنجالی بی اساسی را مطرح کرده است و برای پذیرش خالد به عنوان نویسنده افغان مقاومت می کند و با صراحت تمام می گوید: حالد حسینی نویسنده افغان نیست. من امیدوارم چنین تصوری درباره استاد زریاب حقیقت نداشته باشد.
سخن دیگر در این عرصه این است که دیگر مانند سال های پیشین، نسل جوان تشنۀ ادبیات نداریم؛ دیگر جلسات ادبی ما حتی در مهاجرت نیز مورد استقبال مشتاقان تازه به وادی ادبیات گام نهاده قرار نمی گیرد و البته به همین دلیل جلسات ادبی و شعرخوانی و نقد هم یا تعطیل شده و یا بسیار بی رونق شده است. مهمتر از آن، با تأسف نویسندگان و شاعران و فرهنگیان مطرح و صاحب تجربه ما همچنان اسیر لقمۀ نان زن و اولاد خود می باشند. آنان به جای خلق آثار ادبی و گذاشتن خشتی بر دیوار ادبیات کشور ما و بالابردن آن، در مؤسسات غیردولتی و رادیوها و تلویزیون های بیگانه مشغول حرام کردن استعداد و توانایی خویش هستند. صد رحمت بر دوران مهاجرت که با صدقه کشورهای مهاجر پذیر، نویسندگان افغان گام های لرزانی برای ادبیات در گوشه و کنار جهان برمی داشتند و هرچند وقت یک بار اثری به وجود می آوردند اما حالا چه؟!

آن که نان دهد، فرمان دهد
یکی از میدان هایی که در کشور ما در سال های اخیر رشد قابل گفتنی داشته رسانه های دیداری است. تلویزیون های کابلی و شبکه های خصوصی چندی به وجود آمده است که باید در برهوت افغانستان به آن ها خوش آمد گفت. این شبکه های خصوصی، هم انحصار
خبری و اطلاع رسانی شبکه دولتی و برخی از شبکه های خارجی را شکسته اند و هم می توانند در اطلاع رسانی شفاف تر به آن ها کمک کنند و دست در دست هم داده برای آگاهی دادن دقیق تر و به موقع به مردم بسیار تأثیرگذار باشند.
نکته ای که نمی توان به راحتی از کنار آن گذشت این است که امروز کشور ما از فرق سر تا کف پا وابسته به دیگران است. کشوری که معاش کارمندان و پولیس و اردوی آن را کشورهای خارجی بدهد برایش چه می ماند؟ اگر می خواهد انتخابات برگزار بکند، اول دست گدایی دراز می کند و بعد تصمیم می گیرد که انتخابات را برگزار بکند یانه!
بسیاری از تلویزین ها و مطبوعات و رسانه های کشور ما از جیب کشورهای دیگر تغذیه می کنند. این قاعده کلی هم در کشور ما از کارکرد بیگانگان به دست آمده است که: آن که نان دهد، فرمان دهد. کشور های دیگر هم بدون شک بر اساس منافع ملی خودشان فرمان می دهند. هیچ کشوری پول فراوان دور ریختنی ندارد که رایگان در اختیار ما بگذارد تا ما برای کشور خودمان کار کنیم. هرکشوری براساس ایجابات منافع ملی خود، در کشور دیگری سرمایه گذاری و خرج می کند.
در سال گذشته برخی از تلویزیون های خصوصی، پرده های وابستگی را پس زدند و با برنامه های ضد ملی و ضد وحدت ملی و با زیر پا گذاشتن باورهای مردم در روزهای محرم، بر طبق منافع شخصی و دستورات تمویل کنندگان خود عمل کردند و به ناچار منافع ملی کشور خود را زیر پا گذاشتند. از تلویزیون های دیگر هم چندان گردی برنخواست و برنامۀ های جسارت آمیز و جدی و مفیدی دیده نشد.
سخن پایانی این نوشته در یک جمع بندی این است که فرهنگ بیچاره با همۀ ابعادش در کشور ما همچنان گروگان سیاست است. وضعیت بد امنیتی کشور از یک طرف، فقر و نیازمندی های اقتصادی از طرف دیگر که زمام هردو در دست سیاست است گلوی فرهنگیان و نویسندگان و هنرمندان ما را می فشارد. امنیت و شکوفایی و توسعه اقتصادی در بستر یک سیاست معقول و سالم به چنگ می آید که در افغانستان وجود ندارد. بدون امنیت فراگیر و اقتصاد مناسب، فرهنگ بیچاره چگونه می تواند به زندگی خود ادامه دهد و یا رشد و شکوفایی را تجربه کند؟
از همین حالا برای سال آینده این دعا را می خوانیم: یا مقلّب القلوب و الابصار یا مدبّر اللیل و النّهار یا محوّل الحول و الاحوال حوّل حالنا الی احسن الحال. 

                                                 نویسنده :سید اسحاق شجاعی
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا)کابل
https://avapress.com/vdcj.memfuqe8xsfzu.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما