تاریخ انتشار :جمعه ۱۱ جوزا ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۰۹
کد مطلب : 164630
شهید فرهنگ و رسانه؛ سید عارف حسنی
از تولد تا تحصیل
شهید سید عارف حسنی فرزند سید حسین در سال 1380 هجری شمسی در شهر کابل در یک خانواده سادات متدین، دیده به جهان گشود.

او در خانواده‌ای عالم، مجاهد و شهید پرور رشد کرده و دوران کودکی را سپری نمود.

پدرکلان او در دره سنگلاخ ولایت میدان‌ وردک خدمات چشم‌ گیری انجام داد؛ طوری که همه از او به نیکی یاد می‌کنند و  نه‌ تنها فرمانده ارشد جبهه حق علیه باطل بود؛ بلکه ملاامام قریه نیز بود و از ارزش جهاد در راه خدا نیز هر صبح و شام با مردم صحبت می‌کرد.

شهید سید عارف حسنی در خانواده‌ای رشد و نمو کرد که پدرکلان و مادرکلانش و عده‌ای دیگر از بستگان او در راه خدا شربت شهادت نوشیدند.

وی در سن شش‌سالگی شامل مکتب شد و از همان ابتدا از جمله شاگردان ممتاز به شمار می‌رفت و با همین پیشتازی مضامن مکتب را تا صنف دوازدهم به اتمام رساند.

او در عین حال، طلبه‌ای لایق و با استعداد در حوزه علوم دینی بود و برای رسیدن به قله‌های بلند علمی شب و روز تلاش می‌کرد.

 او از حوزه علیمه خاتم‌المرسلین(ص) آغاز کرده و تا حوزه علمیه خاتم النبیین(ص) و مدرسه حضرت امام امیرالمؤمنین(ع) پیش استادان مجرب و با اخلاق، زانوی ادب به زمین زد و از خرمن علم آنان خوشه‌چینی کرد.

او جوانی دوراندیش و آینده ‌نگر بود. به قول پدرش یادداشت‌هایی که از او به‌جا مانده است بیانگر اهداف بلندش می‌باشد.

به گفته پدرش، سید حسین حسنی، شهید سید عارف حسنی می‌گفت: هدف بنده از خواندن دروس حوزه، رضای خداوند، از بین‌بردن جهل و نادانی و بقای اسلام ناب محمدی(ص) است.

شهید سید عارف حسنی در عین حال قاری قرآن کریم، عضو گروه علمی فرهنگی مسجد امام علی(ع)، عضو فعال انجمن جواد‌الائمه و دارالقرآن حضرت محمد مصطفی(ص) بود.

او در اکثر مسابقات قرآنی شرکت می‌کرد و با تقدیرنامه‌ها و هدایای نفیس برمی‌گشت.

اخلاق
تواضع و فروتنی، تقوی و پرهیزکاری، جرأت و شجاعت، هدف‌مندی، کوشش و تلاش از ویژگی‌های عمده او به‌شمار می‌رفت.

خاطرات شیرین شهید سید عارف از زبان خانواده و همصنفانش
پدرش می‌گوید: در خانه نشسته بودیم که برای شهید سید عارف زنگ آمد، بعد گفت پدر رفقایم بند امیر تفریح می‌روند، از من نیز دعوت کرده اند. من با رفتن او مخالفت کردم. دوباره زنگ آمد در همین مورد باز تاکید کرد که به من اجازه بده. من گفتم: پسرم تفریح و سیاحت پول لازم دارد و ما پول نداریم. گفت: پدر پول زیاد لازم ندارد. بعد گفتم با کسانی‌که می‌روی من نمی‌شناسم که چگونه آدم‌هایی هستند. گفت: همه امام زمانی هستند. بعد با شهید سید عندلیب ضیایی که ملا امام مسجد ما بود در رابطه با رفتن او مشورت کردم. او گفت: اشکال ندارد. پسر نوجوان است که شوق کرده بگذار برود و بالاخره من هم موافقت کردم. با خوشحالی به بند امیر در ولایت بامیان رفت.

عمه شهید سید عارف می‌گوید: او یک‌وقت خواب دید و به من تعریف کرد که عمه جان در خواب دیدم با پیامبر خدا(ص) و ائمه معصومین(ع) در یکجا نشسته و در ظرفی چوبین غذا می خوریم. عمه اش گفت که ان‌شاء الله به نجف خواهی رفت.

خاله شهید سید عارف نیز می‌گوید: او خواب دیگری را به من تعریف کرد و گفت که من شخص سبزپوشی را در خواب دیدم و خیلی هم نورانی بود. شما به‌ کسی صحبت نکنید، فکر می‌کنم من امام زمان(عج) را در خواب دیدم. شاید آینده خوبی در انتظارم باشد. خاله اش قول داد که به کسی نگوید.

آقای هاشمی؛ یکی از همصنفان شهید سید عارف می‌گوید: شبی به مناسبت عید غدیر خم همراه شهید سید عارف در خانه یکی از دوستانم به نام قاری سید مهدی رفته بودیم. بعد از ختم محفل از آنجایی که خانه شهید سید عارف خیلی دور بود به خانه سید علی آقا امینی رفتیم؛ اما سید عارف شب خواب نکرد و وضعیت ناهنجار اجتماعی در افغانستان او را سخت پریشان کرده بود. به من گفت: چگونه اینهمه بداخلاقی و بی‌بندوباری را اصلاح نموده و خاطر مولای مان امام زمان(عج) را شاد کنیم؟

او از فضای موجود در دانشگاه کابل نیز سخت ناراحت بود و می‌گفت اصلاً دلم نمی‌شود که به دانشگاه بروم؛ زیرا فضای مسموم این محیط، دین و ایمان انسان را با خطر مواجه می‌کند.

از سویی هم می گفت: اگر دو بعدی پیش نرویم و حوزه و دانشگاه را نخوانیم نمی‌توانیم بر مشکلات جامعه فایق آییم؛ بنابراین ما امروز در یک مخمصه گیر مانده ایم و نمی‌دانیم چکار کنیم.

شهید سید عارف در سخنرانی و فن بیان مهارت خوبی پیدا کرده بود و در روزهای چهارشنبه که برنامه فن خطابه تحت نظر شهید سید عندلیب ضیایی در مدرسه امام امیرالمؤمنین(ع) برگزار می‌شد او همواره شرکت می‌کرد.

او همیشه دنبال رفیق خوب و انسان‌های بااخلاق بود و از افراد لاابالی و بی‌بندوبار دوری می‌کرد، تقوی و پرهیزکاری او بر همه روشن بود، بعضی اوقات در مدرسه امام امیرالمؤمنین(ع) اگر اساتید حضور نداشتند طلاب به او اقتدا می‌کردند.

او به خانواده اش همواره توصیه می‌کرد که تقوای الهی پیشه کنند و به دنیازدگی مبتلا نشوند، روزی به عمه خود گفت: دخترخانم‌های امروزی خیلی بی‌حجاب شده اند، شما باید از باب امر به معروف و نهی از منکر به آنان توصیه کنید که حجاب خود را مراعات کنند؛ زیرا زینت زن در حفظ حجاب است و در عین حال خداوند از آنان راضی می‌شود.

سرانجام این شهید والامقام در هفتم جدی سال 1396 در حالی که در نشست گفتمان علمی پژوهشی برگزار شده در دفتر مرکزی مرکز فعالیت های فرهنگی اجتماعی تبیان در کابل شرکت کرده بود، توسط یک حمله انتحاری از سوی گروه  منفور منسوب به داعش با جمعی از دوستانش به درجه رفیع شهادت نائل شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.
https://avapress.com/vdchxknzv23n--d.tft2.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما