یک سال پیش در یک چنین شبی 53 عاشق، 53 نخبه و 53 انسان، آخرین شب حیاتشان را عاشقانه و عارفانه گذراندند. عاشقانی که همچون ما اسیر تعلقات دنیوی نبودند. عاشق حقیقی بودند، عاشق روشنگری و شور و شعور. شاهبیت جاری بر زبانشان شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل، کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها بود.
ریزش زخمزبانها از هر سو برای آنها چیز مهمی نبود و عملا جزء لاینفک زندگیشان شده بود. شاید هم آن زخمزبانها کمترین هزینهای بود که آن 53 عاشق در راه برگزیدنِ آرمانشان و ایستادگی پای آن پرداخت میکردند.
"جیرهخوار، جاسوس ایران و پیروان دجالیه" مودبانهترینِ آن زخمزبانها و اتهامات بود.
اما طنز تلخ روزگار آن بود که این اتهامات را اشخاصی به آن 53 عاشق میزدند که خودشان در منجلاب جیرهخواری بیگانگان فرو رفته بودند.
و طنز تلختر آن که این زخمزبانها و اتهامات نثار افرادی میشد که مرامشان صرفن مردانه ماندن در مسیر بیداری و روشنگری بود. و به راستی که سرانجامِ آن مرام و صلابت، جاری شدن خون سرخ خوشرنگشان بر زمین مکانی بود که آن مکان نیز وقف مسیر مقدس بیداری و روشنگریست.
سخت باورمندم که خون خوشرنگ شهیدانِ راه حق به هدر نخواهد رفت. هر قطرهای از آنها بذری شده و جوانهها خواهد زد و تبدیل به نهال و سرانجام درختان باصلابتی خواهند شد که در طوفانهای فکریِ جبههی استکبار و شبهات منافقین و کجدلان خمشدنی نیستند. این سنت خداوند است که درخت روشنگری با خون شهیدان آبیاری شود و این رمز حیات سبز و ماندگاری سرخ تشیع علوی است.
من به خود میبالم که مدتی را با این 53 عاشق، همکار و "شاید" هم همراه بودم. با خلقیات نیک آن زیباسیرتان از نزدیک آشنا بودهام و دوستشان میداشتم. امشب که شبِ سالگرد عروج و آسمانیشدن آن 53 عاشق است، اما قلب من چسبیده بر زمین، بر وجودم سنگینی میکند. بغض گلویم را سخت میفشارد و "شاید" ثانیههایی بعد تبدیل به قطرات اشک دلِ حسرتزدهای شود که سنگینیِ هواها و نفسانیات، روح فلکزدهاش را کدر و غبارگرفته کرده و بالهای پروازش را بریدهاست.
اما از طرفی هم شادمانم. عجیب است دو حس تقریبا متضاد. ولی آدمی است دیگر و سیستم پیچیدهی روح و روانش. آری شادمانم که میبینم مسیر آن 53 عاشق پُررهروتر از سال گذشته شده و ایضا مقتدرتر. ندای حقطلبانهی منادیان این مسیر نیز ذهنهای بیشتری را نوازش مینماید و دقیقا همین است آن سنت لایزال الهی...
در پایانِ این وجیزه اما من سلام میفرستم به ارواح پاک شهدای ۷ جدی مرکز تبیان و خبرگزاری آوا، آن شهدای حقیقی فرهنگ و رسانه و بیداری و روشنگری.
امید که بتوانیم رهروان راستینی برای مسیر مقدس آن عزیزانِ آسمانی و عروجکرده باشیم.
حرفها و سخنها دارم که دوست داشتم همینجا بنویسم اما خیسی گونهها و درد چشم مهلتم نمیدهند؛ باشد برای گاهی دیگر...
یا حق...
نویسنده: امیر حسینی نامیرایی
ریزش زخمزبانها از هر سو برای آنها چیز مهمی نبود و عملا جزء لاینفک زندگیشان شده بود. شاید هم آن زخمزبانها کمترین هزینهای بود که آن 53 عاشق در راه برگزیدنِ آرمانشان و ایستادگی پای آن پرداخت میکردند.
"جیرهخوار، جاسوس ایران و پیروان دجالیه" مودبانهترینِ آن زخمزبانها و اتهامات بود.
اما طنز تلخ روزگار آن بود که این اتهامات را اشخاصی به آن 53 عاشق میزدند که خودشان در منجلاب جیرهخواری بیگانگان فرو رفته بودند.
و طنز تلختر آن که این زخمزبانها و اتهامات نثار افرادی میشد که مرامشان صرفن مردانه ماندن در مسیر بیداری و روشنگری بود. و به راستی که سرانجامِ آن مرام و صلابت، جاری شدن خون سرخ خوشرنگشان بر زمین مکانی بود که آن مکان نیز وقف مسیر مقدس بیداری و روشنگریست.
سخت باورمندم که خون خوشرنگ شهیدانِ راه حق به هدر نخواهد رفت. هر قطرهای از آنها بذری شده و جوانهها خواهد زد و تبدیل به نهال و سرانجام درختان باصلابتی خواهند شد که در طوفانهای فکریِ جبههی استکبار و شبهات منافقین و کجدلان خمشدنی نیستند. این سنت خداوند است که درخت روشنگری با خون شهیدان آبیاری شود و این رمز حیات سبز و ماندگاری سرخ تشیع علوی است.
من به خود میبالم که مدتی را با این 53 عاشق، همکار و "شاید" هم همراه بودم. با خلقیات نیک آن زیباسیرتان از نزدیک آشنا بودهام و دوستشان میداشتم. امشب که شبِ سالگرد عروج و آسمانیشدن آن 53 عاشق است، اما قلب من چسبیده بر زمین، بر وجودم سنگینی میکند. بغض گلویم را سخت میفشارد و "شاید" ثانیههایی بعد تبدیل به قطرات اشک دلِ حسرتزدهای شود که سنگینیِ هواها و نفسانیات، روح فلکزدهاش را کدر و غبارگرفته کرده و بالهای پروازش را بریدهاست.
اما از طرفی هم شادمانم. عجیب است دو حس تقریبا متضاد. ولی آدمی است دیگر و سیستم پیچیدهی روح و روانش. آری شادمانم که میبینم مسیر آن 53 عاشق پُررهروتر از سال گذشته شده و ایضا مقتدرتر. ندای حقطلبانهی منادیان این مسیر نیز ذهنهای بیشتری را نوازش مینماید و دقیقا همین است آن سنت لایزال الهی...
در پایانِ این وجیزه اما من سلام میفرستم به ارواح پاک شهدای ۷ جدی مرکز تبیان و خبرگزاری آوا، آن شهدای حقیقی فرهنگ و رسانه و بیداری و روشنگری.
امید که بتوانیم رهروان راستینی برای مسیر مقدس آن عزیزانِ آسمانی و عروجکرده باشیم.
حرفها و سخنها دارم که دوست داشتم همینجا بنویسم اما خیسی گونهها و درد چشم مهلتم نمیدهند؛ باشد برای گاهی دیگر...
یا حق...
نویسنده: امیر حسینی نامیرایی
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا) قم