سیدمحسن سجادی/ مدت ۲۰ سال است که این توفیق، رفیق راه من شده که در شهر قم و در کنار مضجع شریف دختر امام موسی ابن جعفر (ع) سکونت داشته باشم. گذشته از مقام و منزلت آن حضرت که سه امام معصوم نسبت به فضیلت زیارت و جایگاه آن بانو به پیروان مکت اهل بیت (ع) توصیه و سفارش نمودهاند، ایشان به اطرافیان، محبان و مجاوران خود توجهی بس ویژه دارند.
حقیقت مطلب آن است که خود من نیز مدتهاست که مورد عنایات، لطف و کرامات آن حضرت قرار گرفتم. در دشواریها و تنگناهای زندگی شخصی، مشکلات مالی، گرهها و دستاندازهای کاری و علمی به آن بیبی پناه برده و از او مدد گرفتم.
خواستم اکنون که مدتی است از زیارت آن حضرت محروم و بیبهره هستم، عشق و علاقه و دلتنگیهای خود را نسبت به ایشان ابراز دارم و مطلبی بنویسم.
رفتم سراغ مقدمات کارم؛ زیرا نوشتن و ارائه یک مطلب درست همانند ساخت و تکمیل یک بنای ساختمان میباشد و نیاز به وسائل، ابزار و مقدمات دارد. در ساخت یک بنا، گذشته از تبحر معمار و سازنده و نقشه اصلی کار، مصالحی چون ماسه، سیمان، آجر، شیوه ساخت و ترکیب آنان و همینطور ابزار کار نیاز هست. بنده نیز رفتم سراغ وسایل و ابزار تحقیقم. با محفوظاتی که در زمینه نویسندگی در ذهن داشتم و با ترسیم ذهنی طرح اجمالی موضوع، ابتدا سراغ واژگان کلیدی رفتم.
همانانی که در یک نوشته کلمات اصلی را تشکیل میدهند و البته زیاد تکرار میشوند. چند کلیدواژه انتخاب کردم اما هرچه سعی نمودم دیدم آنها با هم مَچ و مرتبط نمیشوند، گفتم چرا با هم قهر هستید؟ همه یکصدا گفتند: ما با هم مشکلی نداریم با تو قهریم و بهتر بگوئیم تو را نمیشناسیم و از هدف و نیت تو آگاهی نداریم. گفتم منم همان کسی که سالها قبل در دورهها و کلاسهای مختلف و متعدد وقتی طرح کلی یک تحقیق و پژوهش را فرا میگرفتم با شما آشنا شدم و آموختم که در یک تحقیق بعد از سوال اصلی و سوالات فرعی و اهمیت پژوهش باید روی انتخاب کلیدواژگان خوب دقت کرد، خلاصه هر چه گفتم آنها نه خودم را پذیرفتند و نه حرفم را.
رفتم سراغ کلمات؛ خواستم آنها را در کنار هم قرار دهم تا تحقیقم شکل و قیافهای به خود بگیرد، اما دیدم آنها هم مرا همراهی نمیکنند.
رفتم سراغ جملات؛ گفتم حداقل شما به من کمک کنید و یاریام رسانید تا آنچه را در ذهن دارم به سرانجام برسانم. جملات نیز چون واژگان و کلمات از من بیگانه و گریزان بودند و به کلی انس و رابطهی سالهای قبل را کتمان کردند.
با خودم گفتم شاید عیب کار از خود من باشد و یا قلمی که میبایست یاریام کند. به قلمم گفتم ای رفیق سالهای نه چندان دور، تو چرا برای پیاده نمودن افکار و اندیشهام آن هم در مورد بیبی کرامت یاریام نمیکنی؟ حداقل تو تلاشت را مضاعف کن! قلمم مکثی کرد و در جوابم گفت آن وقتها که من با تو رفیق و همدم بودم، انگشتان دستت سالم بود و من وقتی در میان آنان قرار میگرفتم احساس راحتی میکردم و از نوشتن و حرکت بر روی کاغذ لذت میبردم اما اکنون انگشتان تو اذیتم میکنند و با آنها راحت نیستم.
گفتم ولی این انگشتان تنها ظاهرشان آسیب دیدهاند اما جوهرهی وجودیشان همان انگشتانی است که سالها قبل با تو رفیق بوده است، ثانیا عملکرد و کارایی این انگشتان همچون سابق است و هیچ تغییری نکرده است، شاهد قضیه هم این است که وقتی با همین انگشتان امضا میکنم امضای من پذیرفته میشود.
خلاصه با کلی صحبت کردن با مقدمات کارم راه به جایی نبردم، با خود گفتم ای بانوی خوبیها و ای دختر زهرا (س)، تو که از نیت و مکنونات قلبیام خبر داری و خوب میدانی که میخواستم در مورد شما مطلبی بنویسم حال که مقدمات کار فراهم نیست شاید ثوابش را برده باشم.
اما این را عاجزانه از محضر پرمهر شما تقاضا دارم، آنگونه که خود صلاح میدانی دعا نمایی بلا و مصیبتی که امروزه همه بشریت و مسلمانان با آن مواجه هستند دفع گردد و هیچ وقت نظر لطف خود را از این همسایهی ناچیز خود برنگردانی.
همسایه، سایهات بر سرم مستدام باد؛ لطفت همیشه زخم مرا التیام داد.
حقیقت مطلب آن است که خود من نیز مدتهاست که مورد عنایات، لطف و کرامات آن حضرت قرار گرفتم. در دشواریها و تنگناهای زندگی شخصی، مشکلات مالی، گرهها و دستاندازهای کاری و علمی به آن بیبی پناه برده و از او مدد گرفتم.
خواستم اکنون که مدتی است از زیارت آن حضرت محروم و بیبهره هستم، عشق و علاقه و دلتنگیهای خود را نسبت به ایشان ابراز دارم و مطلبی بنویسم.
رفتم سراغ مقدمات کارم؛ زیرا نوشتن و ارائه یک مطلب درست همانند ساخت و تکمیل یک بنای ساختمان میباشد و نیاز به وسائل، ابزار و مقدمات دارد. در ساخت یک بنا، گذشته از تبحر معمار و سازنده و نقشه اصلی کار، مصالحی چون ماسه، سیمان، آجر، شیوه ساخت و ترکیب آنان و همینطور ابزار کار نیاز هست. بنده نیز رفتم سراغ وسایل و ابزار تحقیقم. با محفوظاتی که در زمینه نویسندگی در ذهن داشتم و با ترسیم ذهنی طرح اجمالی موضوع، ابتدا سراغ واژگان کلیدی رفتم.
همانانی که در یک نوشته کلمات اصلی را تشکیل میدهند و البته زیاد تکرار میشوند. چند کلیدواژه انتخاب کردم اما هرچه سعی نمودم دیدم آنها با هم مَچ و مرتبط نمیشوند، گفتم چرا با هم قهر هستید؟ همه یکصدا گفتند: ما با هم مشکلی نداریم با تو قهریم و بهتر بگوئیم تو را نمیشناسیم و از هدف و نیت تو آگاهی نداریم. گفتم منم همان کسی که سالها قبل در دورهها و کلاسهای مختلف و متعدد وقتی طرح کلی یک تحقیق و پژوهش را فرا میگرفتم با شما آشنا شدم و آموختم که در یک تحقیق بعد از سوال اصلی و سوالات فرعی و اهمیت پژوهش باید روی انتخاب کلیدواژگان خوب دقت کرد، خلاصه هر چه گفتم آنها نه خودم را پذیرفتند و نه حرفم را.
رفتم سراغ کلمات؛ خواستم آنها را در کنار هم قرار دهم تا تحقیقم شکل و قیافهای به خود بگیرد، اما دیدم آنها هم مرا همراهی نمیکنند.
رفتم سراغ جملات؛ گفتم حداقل شما به من کمک کنید و یاریام رسانید تا آنچه را در ذهن دارم به سرانجام برسانم. جملات نیز چون واژگان و کلمات از من بیگانه و گریزان بودند و به کلی انس و رابطهی سالهای قبل را کتمان کردند.
با خودم گفتم شاید عیب کار از خود من باشد و یا قلمی که میبایست یاریام کند. به قلمم گفتم ای رفیق سالهای نه چندان دور، تو چرا برای پیاده نمودن افکار و اندیشهام آن هم در مورد بیبی کرامت یاریام نمیکنی؟ حداقل تو تلاشت را مضاعف کن! قلمم مکثی کرد و در جوابم گفت آن وقتها که من با تو رفیق و همدم بودم، انگشتان دستت سالم بود و من وقتی در میان آنان قرار میگرفتم احساس راحتی میکردم و از نوشتن و حرکت بر روی کاغذ لذت میبردم اما اکنون انگشتان تو اذیتم میکنند و با آنها راحت نیستم.
گفتم ولی این انگشتان تنها ظاهرشان آسیب دیدهاند اما جوهرهی وجودیشان همان انگشتانی است که سالها قبل با تو رفیق بوده است، ثانیا عملکرد و کارایی این انگشتان همچون سابق است و هیچ تغییری نکرده است، شاهد قضیه هم این است که وقتی با همین انگشتان امضا میکنم امضای من پذیرفته میشود.
خلاصه با کلی صحبت کردن با مقدمات کارم راه به جایی نبردم، با خود گفتم ای بانوی خوبیها و ای دختر زهرا (س)، تو که از نیت و مکنونات قلبیام خبر داری و خوب میدانی که میخواستم در مورد شما مطلبی بنویسم حال که مقدمات کار فراهم نیست شاید ثوابش را برده باشم.
اما این را عاجزانه از محضر پرمهر شما تقاضا دارم، آنگونه که خود صلاح میدانی دعا نمایی بلا و مصیبتی که امروزه همه بشریت و مسلمانان با آن مواجه هستند دفع گردد و هیچ وقت نظر لطف خود را از این همسایهی ناچیز خود برنگردانی.
همسایه، سایهات بر سرم مستدام باد؛ لطفت همیشه زخم مرا التیام داد.
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا) قم