تاریخ انتشار :سه شنبه ۷ حمل ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۲۶
کد مطلب : 160688
شهیده فرهنگ و رسانه؛ سمیرا یعقوبی
شهیده سمیرا یعقوبی از شهدای بیداری و آگاهی، عزت و شرف و آزادی، در آوان جوانی و در عین شکوفایی استعدادهای نهفته اش، رخت از جهان بربست و به لقای پروردگارش شتافت.
او همیشه دل‌ش می‌خواست شهید شود؛ شهیدی که در حال شهادت یا مرگ، حجاب اسلامی و چادرش از او جدا نشود.
او با چادر بلند به پیشگاه پروردگارش رفت؛ چادری که برایش مانند سنگری بود، حفاظی در برابر چشمان بیماردلان و...  این خواسته‌اش چه زیبا به اجابت رسید.
 
در تابستان سال 1376 دختری از تبار فاطمه(س) دیده به‌جهان گشود که نام‌ش را «سمیرا» نهادند. سمیرا دور از وطن اجدادی‌اش در دیار غربت (جمهوری اسلامی ایران) چشم به‌جهان گشود. خانواده‌اش در اصل از ولایت پروان، قریه سرخ ‌پارسا بود. وی به همراه خانواده پس از 6 سال و اندی زندگی در جمهوری اسلامی ایران به وطن بازگشت و تعلیمات ابتدایی‌اش را در لیسه "همایون شهید" و دوره لیسه را در مکتب چهل‌دختران کابل به اتمام رساند.
 
شهیده سمیرایعقوبی در دوران مکتب، شاگردی ممتاز و کوشا بود. او در سال 1392 وارد دانشگاه سید جمال‌الدین افغان شد و دوره لیسانس خود را در سال 1396 در دانشگاه شهید ربانی در رشته علوم اجتماعی، موفقانه به‌پایان برد.
 
سمیرا یعقوبی در کنار درس‌های دانشگاهی، فعالیت‌های فرهنگی بسیاری را نیز انجام می‌داد، از جمله تدریس علوم قرآنی در مسجد امیرالمؤمنین(ع)، عضویت فعال در کانون علمی- فرهنگی بیت‌الزهرا، عضویت در هیِأت علمی مؤسسه علمی پژوهشی موعود، عضویت رسمی در بخش فرهنگی کمیته شورای عالی قرآنی و همچنین فعالیت در عرصه فرهنگی در کانون علمی- قرآنی بیت‌الهدی و عضویت در مرکز فعالیت‌های فرهنگی اجتماعی تبیان و انجام وظیفه تشکیلاتی در بخش بانوان دفترمرکزی این تشکیلات در کابل.
 
فعالیت‌های او در بخش های فرهنگی مطابق شرایط افغانستان به‌ صورت آگاهانه و با انگیزه و همچنین نظر به نیازمندی‌های روز بود. او از هر طریق ممکن که می‌توانست خدمت کند، دریغ نمی‌کرد.
 
شهیده سمیرا یعقوبی در حقیقت دختری از تبار فاطمی بود که هیچ‌گاه جو زمانه، سیرت و صورت او را نتوانست تغییر دهد و همیشه بزرگ‌ترین آرزویش شهادت و زیارت حرم اباعبدالله(ع) بود؛ اما شهادت نه به‌هر قیمتی...! او هیچ‌گاه نمی‌خواست در انتحاری‌های شهر شهید شود؛ زیرا وضعیت نامطلوب کشته‌شدگان را دیده و یا شنیده بود؛ بلکه خواسته‌اش در حقیقت دفن و شهادت به‌همراه چادرش بود، همان چادری که مانند چفیه سربازان در جنگ، هیچ‌وقت از او دور نمی‌شد و نباید می‌شد.
 
شهید سمیرا یعقوبی هرچند در حمله انتحاری به‌شهادت رسید؛ اما آرزویش برآورده شد و با همان حجاب اسلامی و پوشش معنوی در حال طی‌نمودن مسیر علم و دانش و توسعه فرهنگ و معارف اهل‌بیت(ع) جان سپرد، و این مقامی است که برای هرکس میسر نمی‌شود؛ زیرا شهادت در حال انجام وظیفه دینی و اسلامی، کم‌تر از جهاد در راه خدا نیست.
 
علاقمندی شهید به‌ خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام)
مقالات و دل‌نوشته‌های شهید یعقوبی حکایت از محبت او به اهل‌بیت و عشق او به شهادت دارد. او می‌گفت آنان، یعنی سربازان اسلام، چفیه می‌بندند تا با صبغه خدایی و بسیجی‌وار بجنگند... من چادر می‌پوشم و این سلاح کشنده‌تری برای دشمنانی است که می‌خواهند زنان مسلمان را خلع سلاح کنند.
 
من می‌خواهم زهراگونه زندگی کنم و با حفظ حجاب اسلامی پیروز میدان نیز باشم.
 
شهیده سمیرایعقوبی تأکید می‌کرد که آنان (سربازان میدان جنگ) چفیه‌های شان را تر می‌کردند تا نفس‌های شان آلوده پشیمانی نشود؛ اما من چادر می‌پوشم تا از نفس‌های آلوده دور بمانم.
 
قطعه شعری از یادداشت‌های شهید یعقوبی:
گشته‌ام سرباز فولاد در سپاه زینبم
عاشق یک گوشه‌چشمی از نگاه زینبم
شعبه‌ای او از بسیج‌اش افتتاحی کرده است
و من عضو فعال بسیج زینبم...
 
سمیرا از زبان خانم رضایی؛ خواهرخوانده‌اش
زمستان سال 1395 بود. وقتی رفتیم دفتر تا پول‌های سفر را تحویل دهیم، اولین برف زمستان شروع به باریدن کرده بود. آن‌قدر خوشحال بودیم که همه مان سوز سرما را از یاد برده و هریک از چگونه‌رفتن به زیارت امام رضا(ع) صحبت می‌کردیم. اشک‌های خوشحالی در میان لبخند مان گم می‌شد، در میان برف‌ها می‌دویدیم و فارغ از همه نگرانی‌ها زیر بارش برف در مورد خیالا تمان حرف می‌زدیم... هیچ‌یک نمی‌توانستیم از هم دل بکنیم. در این حال بود که مادر سمیرایعقوبی به کوچه آمد و ما را از‌هم جدا کرد...
 
روز موعود فرارسید و همه وارد هواپیما شدیم تا به مقصد قم و بعد به‌سوی مشهد مقدس برویم. سمیرا را دیدم که چشم‌هایش را بسته بود و آهسته با خود زمزمه می‌کرد و می‌گفت:
 
السلام علیک یا امام رؤوف!
گنبدت از هر کجای شهر سوسو می‌کند
دست هر آشفته‌ای را پیش تو رو می‌کند
 
ماه هر شب کنج بست "شیخ دو عالمی"
یاد معصومیت آن بچه آهو می‌کند
 
خاطرات یکی از دوستان نزدیک شهید سمیرا و گفتگو از طریق تلفن
آخرین شب... چت در تلگرام:
 
سمیرا: زهرا سلام... خوبی!
زهرا: علیکم... ممنون، راستی فردا می‌آ‌‌یی جشن فراغت‌ام؟
سمیرا: نه
زهرا: چرا...؟
سمیرا: می‌روم تبیان آنجا بهتر است.
زهرا: خیره... فردا نرو بیا جشن، باز هفته دیگه با خواهرم برو آنجا.
سمیرا: نه نمیشه... منتظرم نباش!
زهرا: واقعا که...
 
به نقل از خانم رضایی؛ خواهر‌خوانده شهید یعقوبی
خواهرم می‌گفت سمیرا صبح زود خانه مان آمد و گفت بیا برویم مرکز تبیان؛ اما خواهرم گفته بود به جشن می‌رود و سمیرا با حالت محزونی از او جدا شده و با عجله به طرف دفتر مرکزی مرکزتبیان رفته بود. تازه جشن شروع شده بود، در دلم شور عجیبی افتاده بود. بالاخره هنوز مراسم تمام نشده بود که به طرف انتهای سالن رفتم. در این لحظه موبایلم زنگ خورد و خبر انتحاری در مرکز تبیان را داد، اولین چیزی که به ذهنم رسید، سمیرا بود.
 
فورا از مراسم بیرون شدم و خود را به خانه سمیرا رساندم. هنوز باورم نمی‌شد، تابوت سمیرا جلو چشمانم دور می‌خورد... با گام‌هایی لرزان خود را به‌تابوت رساندم، در تابوت را باز کردم، سمیرا با چادرش کاملا پوشیده بود؛ طوری‌که هیچیک از اعضایش دیده نمی‌شد...
 
او به آرزویش رسیده بود...!
 
شهید خانم سمیرا یعقوبی فرزند حاجی رسول سرانجام با یک دنیا آرزو و امید در هفتم جدی در حالی که در نشست گفتمان علمی پژوهشی هفتگی دفتر مرکزی مرکز فعالیت‌های فرهنگی اجتماعی تبیان شرکت جسته و بنا بر انجام وظایف تشکیلاتی داشت، با جمعی از همفکرانش توسط حمله‌کننده انتحاری منسوب به گروه تروریستی منفورداعش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
 
روح‌اش شاد و یادش گرامی باد!
 
https://avapress.com/vdcg7z9q7ak9334.rpra.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما