کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

دقیقا چنین شبی در یک سال قبل، پایتخت افغانستان سراسر عزا بود/ اولین شبِ بدون حضور شهیده سمیرا مانند شب یلدا طولانی و سرد بود

خبرگزاری صدای افغان(آوا) مزارشریف , 7 جدی 1397 ساعت 23:18


دقیقا چنین شبی در یک سال قبل، پایتخت افغانستان سراسر عزا بود. چنین شبی شام غریبانِ پنجاه و سه تن شهید بود. همچنین بیش از نود و پنج نفر زخمی دیگر در شفاخانه‌های پایتخت از یک سو با زخم‌های خود دست و پنجه نرم کرده و از یک سو درد عظیم‌ترِ از دست دادن یاران و دوستان و همراهان‌شان را تحمل می‌کردند. بسیاری از معابر کابل، چنین شبی را در سال گذشته به یاد شهدای امروز شمع روشن کرده بودند. خانواده‌هایی هم بودند که از میان آنها حتی دو شهید و چندین زخمی بر جای مانده بود؛ ولی همه‌شان افتخار می‌‌کردند که شهیدان‌شان را در راه خدا هدیه داده‌اند.

سال گذشته در شبِ هشتم جدی؛ بیش از 53 خانواده در سوگ عزیزان خود عزادار بودند و بیش از صد خانواده‌ی دیگر نیز چشم‌نگران زخم‌های زخمیان خود. مادرانی که دیگر توانایی تکلم نداشتند. خواهرانی که بغض راه گلوی‌شان را گرفته بود. پدرانی که اشک در چشمان‌شان خشکیده بود. برادرانی که دیگر خواهر عزیزشان را در کنار خود نمی‌دیدند. امشب به جای سفره‌های منزل، قبرهای خاکی پذیرای 53 شهید بودند. آری؛ امشب اولین شبِ از دست دادن عزیزان عروج‌کرده‌ی حادثه‌ی تروریستی هفتم جدی بالای دفتر مرکزی تبیان و خبرگزاری آوا بود.

سارا یعقوبی؛ خواهر شهیده سمیرا یعقوبی -یکی از شهدای حادثه 7 جدی سال گذشته مرکز تبیان در کابل- در گفتگویی با خبرگزاری صدای افغان (آوا )؛ شب هشتم جدی سال گذشته را سخت‌ترین شب اعضای فامیل‌شان یاد کرده و گفت که اولین شبِ بدون وجود شهیده سمیرا، مانند شب یلدا، طولانی و سرد و غمگین بود.

خانم یعقوبی حال و هوای خانواده‌‌شان را در شب هشتم جدی سال گذشته این چنین توصیف کرد:

آن شب، سفره‌ی شام از نبود خواهرشان شرمنده‌ی اهالی خانه شده بود. هیچ یک از اعضای خانواده میلی به غذا نداشتند. خوراک همه‌شان اشک چشم و گریه و ماتم بود.

مادرم بدون وجود شهیده سمیرا به جای‌جای خانه که می‌رسید گونه‌هایش خیس می‌شد. چشم‌های مادر جای‌جای خانه را به دنبال دختر شهیدش جستجو می‌کرد.

پدرم کسی که در مقابل مشکلات فراوان زندگی هیچ‌گاه اشکش را ندیده بودیم، اما در آن شبِ پر از محنت، اشک‌هایش چون دانه‌های مروارید بر صورتش می‌غلتید.

آن شب مانند شب‌های دیگر فکر می‌کردم سمیرا در آشپزخانه هست. فکر می‌کردم شاید هم در دهلیز یا مهمان‌خانه باشد. خودم را تکان می‌دادم. با خودم می‌گفتم شاید خواب باشم و در حال دیدن کابوسم ولی هرچه خودم را تکان می‌دادم که بیدار شوم به نتیجه‌ای نمی‌رسیدم؛ چرا که متاسفانه بیدار بودم.

تمام شب خوابم نبرد. تا چشمانم بسته می‌شد خواهر دلبندم را کنار خود می‌دیدم. می‌لرزیدم و بیدار می‌شدم و می‌گفتم ای کاش همه‌ی اینها حقیقت داشت و سمیرا کنارم بود. آن شب هر لحظه به یاد خاطرات خواهرم می‌افتادم، به یاد نصیحت‌هایش و به یاد توصیه‌هایش نسبت به درس‌هایم. من هر لحظه به یاد لبخندهای خواهرانه‌‌ی سمیرا می‌افتادم. خواهر شهیدم به من قرآن یاد می‌داد. در آن شب هنوز صدای قرآن خواندنش در گوش‌هایم طنین‌انداز بود، هنوز فکر می‌کردم سمیرا کنارم هست. من خواهر کوچک شهیده سمیرا بودم  و او همدل و همراز من بود. اولین شب بدون حضور سمیرا بر من خیلی سخت گذشت. سخت‌ترین شب زندگی من نیز همان شب بود.

اما مادرم با آن حال نابسامانش به همه‌ی ما می‌گفت: "سمیرا خوشبخت‌ترین دختر دنیا بود. او اکنون در راه خدا جانش را فدا کرده است. چرا ما به جای گریه، افتخار نکنیم که دخترمان را مانند پیشوای‌مان حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها با چادر خاکی در راه خدا داده‌ایم. شاید برکت خون پاک سمیرا، نسل اندر نسل، ریشه‌ی هراس‌افکنان و داعشیان را بخشکاند و دیگر مادری مانند من در عزای میوه‌ی عمرش ننشیند"

سخنان مادرم تسکین‌دهنده و آرام‌کننده‌ی قلب همه اعضای خانواده‌مان بود. بعد از حرف‌های مادرم به خودم افتخار می‌کردم که خواهر عزیزی چون سمیرا یعقوبی را در راه خدا داده‌ام.

خانم یعقوبی همچنین از بی‌حالی پدران و غمگینی همه‌ی دوستان شهیده سمیرا یعقوبی گفت و در پایان خطاب به قاتلین شهیده سمیرا و شهدای مظلوم حادثه‌ی 7 جدی 96 خاطرنشان کرد: ای داعشی‌ها و ای گروه‌های هراس‌افکن و ای اربابان‌تان، از آه جگر سوخته‌ی مادرانی مانند مادر سمیرا یعقوبی و اشک‌های کودکانی چون سارا یعقوبی بترسید و مطمئن باشید که ریشه‌هایتان در نزدیک‌ترین زمان ممکن خشکیده شده و جهان از وجود موجودات نجسی مثل شما پاک خواهد شد.


کد مطلب: 176768

آدرس مطلب :
https://www.avapress.com/fa/report/176768/دقیقا-چنین-شبی-یک-سال-قبل-پایتخت-افغانستان-سراسر-عزا-اولین-شب-بدون-حضور-شهیده-سمیرا-مانند-شب-یلدا-طولانی-سرد

آوا
  https://www.avapress.com