تاریخ انتشار :چهارشنبه ۲ اسد ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۳۸
کد مطلب : 188879
40 روز گذشت؛ پرونده مرموز قتل کودک 2 ساله مهاجر در ایران بدون شناسایی عاملین آن مختومه اعلام شد!
تازه دو ساله شده بود؛ روز اول عید فطر. یک هفته از تولدش گذشته بود، «مادر چرا تولد من را نمی‌گیری، تولد من را بگیر. برای من کیک تولد بخر». گفتم «برو بابا آمده، بگو تولد من را بگیر»، پدرش گفت که «چرا توش می‌کنی»، من گفتم «توش نمی‌کنم، خودش می‌گه چرا تولد من را نمی‌گیری، برای من کیک تولد بخر»، گفتم «این هفته نمی‌شود، هفته بعد دیگه‌ها هم بی‌کار شوند، بعد از ظهر روز جمعه تولد دخترم را می‌گیرم»، اما «به بعد از ظهر جمعه نرسید».
به گزارش خبرگزاری صدای افغان(آوا) از تهران، این گوشه‌ای از درد دل جانسوز مادر "سارا مهدوی" دختر دو ساله‌ای است که پنج‌شنبه شب(23 جوزا/ خرداد) در پارکی در منطقه گلدسته، در جنوب غرب تهران، از مقابل چشم همگان گم شد و ظهر فردا پیکر بی‌جانش از لب یک جوی کوچک و بسیار کم عمق آب، در فاصله 1400 متری محل گم شدن او پیدا شد.
 
خانواده مهدوی در مورد جزییات این رویداد با خبرنگار آوا در تهران سخن گفته ‌است.
 
با وجود گذشت 40 روز از این حادثه، هنوز چگونگی قتل این دختر خردسال در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. پس از 40 روز انتظار، پزشکی قانونی دلیل مرگ او را "نارسایی تنفسی متعاقب غرق شدگی" تعیین کرده؛ پاسخی که به هیچ وجه مورد قناعت پدر سارا نیست. جالب این‌جاست که پزشکی قانونی زمان مرگ سارا را 24 ساعت قبل از پیدا شدن جنازه او اعلام کرده، در حالی که او 15 ساعت پیش از آن، مفقود شده بود.
 
دادگاه نیز با گرفتن تعهد از خانواده مهدوی که هیچ شکایتی علیه هیچ فرد و نهادی ندارند، پرونده را مختومه اعلام کرده است؛ در حالی که این خانواده از شهرداری منطقه و جهاد کشاورزی به دلیل گم شدن کودک و پیدا شدن آن در محیط پارک، شکایت دارد.
 
خانواده مهدوی با انتقاد از پاسخ مبهم پزشکی قانونی و عدم رسیدگی کافی پولیس، دادستانی و دادگاه، هم‌چنان خواهان شناسایی و دستگیری قاتلین سارا می‌باشند.
 
همراه پدر سارا از نزدیک به پارک و محل گم شدن و هم‌چنین پیدا شدن جنازه او رفتم. ابتدا این‌که شب جمعه محیط پارک مثل همیشه شلوغ بوده و محلی که خانواده سارا نشسته بوده‌اند، در همان ابتدای پارک و شلوغی آن بوده است. سارا نیز در نزدیکی محل نشستن خانواده، همراه دیگر کودکان در حال بازی با وسایل بازی کودکان در پارک بوده که در چند دقیقه محدود از جلوی چشم همگان ناپدید می‌شود.
 

از سوی دیگر، فاصله گم شدن او و پیدا شدن جنازه، بیش از یک کیلومتر فاصله دارد. انتهای پارک بدون دیوارهای حفاظتی و آزاد است. هیچ تصور نمی‌شود که دختری دو ساله این فاصله را در آن تاریکی شب طی کرده باشد؛ چه این‌که در همان شب، ده‌ها تن ابتدا تا انتهای پارک را وجب به وجب گشته‌اند.
 
لب جوی آبی که سارا ساعت 11:45 دقیقه روز جمعه(24 جوزا) پیدا شده نیز برخلاف آن‌چه پزشکی قانونی مطرح کرده، به هیچ صورت عمیق نیست که این دختر خردسال در آن افتاده و خفه شده باشد؛ چه این‌که عمق آب حتی انگشتان یک دست را نمی‌پوشاند؛ چه برسد به این‌که یک دختر خردسال را خفه کند. این در حالی است که همین منطقه تا پیش از پیدا شدن جنازه سارا، بارها از سوی مردم و نیروی انتظامی بازرسی شده است.
 
مادر درد دیده و بهتزده سارا که هنوز از جان باختن دختر خردسالش مات و حیران است، با وجود اینکه توان حرف زدن ندارد و میگرید، چند کلمهای با من از شب حادثه سخن میگوید:

"آن شب رفتیم پارک، به پدرش گفتم که تو می روی، گفت نه، من می‌روم سر کار، ما همراه خاله خود پارک رفتیم، نزدیک سرسره بودیم، دور هم نبودیم، خاله خود را گفتیم بیایید نان بخوریم، گفت که نه، اذان داده، نماز بخوانیم، سارا آمد پیش من آب خورد، گفت مادر آب بده، آب خورد و رفت، همین جا گفتم که خاله همین سارا گم نشود، گفت نه، پیش سرسره رفته و دخترها همان جاست، تا نماز را خلاص کردم، دو سه دقیقه بیشتر طول نکشید، بدو بدو رفتم و گفتم سارا کجا شد، گفتند خاله سارا نیست! همان جا سر و صدا کردم و گفتم سارا نیست، این‌قدر گشتیم و زیر و رو کردیم، کسی نبود، چه ایرانی و چه افغانی بود، آن قدر گشتیم، کسی جوابی نداد، خودم از حال رفتم، از هوش رفتم.
آمدم خانه، صبح ساعت 5 بود، چادر را سر کردم و رفتم به پارک، رفتم هیچ کس نبود، شهرداری تازه آمده بود و آب را رها می‌کرد، رفتم و همه‌جا را زیر رو کردم، صدا کردم، از سنگ و چوب صدا آمد و اما سارا نبود، هیچ کس جواب من را نداد!
همیشه که می‌نشست، می‌گفت مادر بلند شو برویم پارک، من را ببر خانه همسایه، تنها که بود، دق می‌آورد. همان روز هم که خاله من آمد، گفت که بیا شب پارک برویم، آن‌قدر خوشحالی می‌کرد که خاله آمده و امشب پارک می‌رویم.

تنها یک فرزند داشتیم، آن هم با نذر و نیاز بزرگ کردیم، بعد از 11 سال خداوند به ما فرزند داد و پس گرفت، من یک لحظه سارا را از خود دور نمی‌کردم، شب تا یک و دو شب بیدار بود، همراهش بیدار بودم، می‌آمد می‌گفت که مادر سر و صدا نکن، صدای تلویزیون را زیاد نکن، بابا خواب است، می گفتم باشه.
15 جوزا دو ساله شد، اول عید روزه، می‌آمد می‌گفت مادر چرا تولد من را نمی‌گیری، تولد من را بگیر، من گفتم برو بابا آمده، بگو تولد من را بگیر، رفت و گفت، باباش گفت که چرا توش می‌کنی، من گفتم توش نمی‌کنم، خودش می‌گه چرا تولد من را نمی‌گیری، برای من کیک تولد بخر، من گفتم این هفته نمی‌شود، هفته بعد همه بی‌کار شوند، بعد از ظهر جمعه تولد دخترم را می گیرم، به بعد از ظهر نرسید!".
 
محمد انور مهدوی، پدر سارا مهدوی نیز در مورد جزییات این حادثه به من می‌گوید:
"همان شبی که این‌ها از خانه رفتند، ساعت 7:30 دقیقه، من خانه بودم، خانمم با خاله‌اش رفت، من رفتم دم در، هیچ وقت سوار کالسکه نمی‌شد، اما همان شب خودش سوار شده بود، دمپایی‌هایش را درآوردم، دمپایی بندارش را به پایش کردم که وقتی راه می‌رفت، جق جق می‌کرد، رویش را بوسیدم و رفتند، نمی‌دانستم این حادثه پیش می‌آید، وگرنه نمی‌گذاشتم بروند.
ساعت 9:30 الی 10 شب بود که به من زنگ زدند بچه گم شده، صاحب کار من را دم پارک رساند، پارک را زیر و رو کردیم، نیافتیم، انگار آب شده داخل زمین رفته بود، یا بال درآورده و به آسمان رفته، تمام جا را گشتیم، افغانی‌های گلدسته، ایرانی‌ها، همه می‌گشتند، هر نفر پای یک درخت را نگاه کرده که شاید بچه خواب رفته شده باشد، اما او خوب‌آلود نبود، همیشه تا ساعت دو شب در خانه بیدار بود.
آنقدر علاقه پارک داشت، که ما نمی‌بردیم، این قدر ترس داشتیم که این دختر از دست ما نرود، مادرش خیلی مواظبش بود، همراه من نمی‌شست، با مادرش حتی تا دکان هم می‌رفت، با من نمی‌نشست.
همان جایی که جنازه‌اش پیدا شده، 1400 متر از محل گم شدن او فاصله دارد، آن‌جا را شب چند بار گشته بودیم، شاید 50 نفر رفته و آن‌جا را گشته بودند، اما نبود، ساعت 6 صبح هم نبود، وقتی صبح کارگران شهرداری آمده بودند، هیچی نبود، اما به یک باره ساعت 11:45 دقیقه جنازه در کنار جوی آب پیدا می‌شود، فقط به اندازه گردی صورتش داخل آب بوده، و دستانش خشک شده بوده، حتی گوشواره‌اش را هم برنداشته بودند.
بعضی کس‌ها در پارک می‌گویند که بچه را دیده‌اند که یک نفر می‌برده و بچه گریه می‌کرده، از او پرسیده که بچه را کجا می‌بری، گفته پیش مادرش، ما این‌ها را از پارک شنیدیم.
روز جمعه 4 بار رفتم در دکان بنرسازی که عکسش را بدهم و شماره تلفن که چاپ کند، هرکه برده، اگر برای پول برده، تماس بگیرد، اما هیچ جایی باز نبود، شاید قسمت همین طور بوده است.
ساعت 12:10 دقیقه از پاسگاه زنگ زد که بیا، رفتم پاسگاه، دیدم که آمبولانس جنازه آن‌جاست، داخل رفتم، از من پرسیدند که با کی دشمنی داشتی، گفتم با کسی دشمنی ندارم، نیم ساعت نشستم، پرونده را به من داد و همراه یک پولیس به آگاهی بردیم، گفتند امروز تعطیل است، فردا شنبه 8 صبح بیا، فردا رفتم، نامه داد به پزشکی قانونی، از آنجا جنازه را تحویل گرفتیم، آوردیم و دفنش کردیم.
بعد از آن دو دفعه پاسگاه رفتم، آگاهی رفتم، پاسگاه گفت تا جواب پزشکی قانونی نیاید، ما هیچ کاری کرده نمی‌توانیم، الان هم که جواب پزشکی قانونی آمده، هیچ کاری نکردند، من امروز رفته بودم پزشکی قانونی، می‌گوید در آب غرق شده، من به پزشکی قانونی گفتم یک جوابی بدهید که قانع کننده باشد، از شهرک بازی تا محل پیدا شدن جنازه، 1400 متر فاصله دارد، با عقل من جور در نمی‌آید بچه دو ساله چطور این مصافت را رفته؟
 پزشک قانونی گفته بود که دو ماه طول می کشد، جواب آماده شود، ما نمونه‌برداری کردیم، کالبدشکافی کرده، سرش را باز کرده، اول می‌گفت که نتیجه‌اش معلوم نیست و حالا می‌گوید غرق شده است.
دست ما هم هیچ جایی بند نیست، دیروز هم رفتیم دادگاه، دادگاه پرونده ما را مختومه اعلام کرد، بسته کرد، از ما شست و امضا گرفت و یک نامه داد به آگاهی، در آگاهی هم سرگرد اسکندری نیم کلمه با من حرف نزد".
 
پدر سارا در مورد برخورد پولیس با آن‌ها ادامه داد:

"ما وقتی که آگاهی رفتم، گفت که ما پیدا می‌کنیم، جواب پزشکی بیاید که معلوم شود چه شده، یک بار رفتم آگاهی گفتم نامه بدهید برویم پزشکی قانونی جواب تحقیقات را بگیریم، می گفتند که اصلا لازم نیست، نمی خواهد بروی، من دیگر راهی نداشتم.
ما گفتیم که از شهرداری و جهاد کشاورزی شکایت داریم، دادگاه به ما گفت که اصلا نمی‌خواهد سر کسی شکایت کنید، برای چه شکایت می‌کنی؟ ما گفتیم از شهرداری و جهاد کشاورزی شکایت داریم که بچه هم در پارک گم شده و هم جنازه‌اش در داخل پارک پیدا شده، اما قاضی به من گفت که نمی‌خواهد شکایت کنی و پرونده من را بسته کرد. از ما تعهد گرفت، هم از من و هم از خانمم که از کسی شکایت نداریم، امضا و اثر انگشت گرفت.
قاضی به من نامه داد و به آگاهی بردم، سرگرد فقط این قدر گفت که نمی‌خواهد پزشکی قانونی بروی، ما جواب نامه را به دادگاه می‌فرستیم، اما من پزشکی قانونی رفتم و برگه بررسی دلیل فوت سارا را گرفتم. من گفتم که یک دلیل قانع‌کننده بیاورید که با عقل من جور در بیاید، چه ساعتی فوت کرده، می‌گویند ساعتش را نمی‌دانیم، در حالی که جنازه‌اش 15 ساعت پس از گم شدن پیدا شد، اما مرگ او را 24 ساعت قبل از پیدا شدن جنازه زده است".
 
وی در مورد خواستش از مقامهای عدلی و قضایی جمهوری اسلامی ایران گفت:
"خواست ما این است که قاتلین بچه‌ام پیدا شود، شهرداری باید جواب‌گو باشد، آن پارک نه دوربین دارد، نه حفاظ و نه نگهبان، هیچی ندارد، این بار بچه من قربانی بود و دفعه بعد، یک کس دیگر، وقتی آخر پارک بروی، همه‌اش دشت و جنگل است، آدم شب آنجا برود، می‌ترسد. من از دولت ایران می‌خواهم که به ما کمک کند، دست ما به هیچ جایی بند نیست".
 
آقای مهدوی خواستار توجه ویژه سفارت افغانستان در تهران نیز به پرونده قتل دخترش است و از برخورد مسئول بخش حوادث این سفارت انتقاد میکند:
"در سفارت با من برخورد بد شد، گفتند که صدها افغانی می‌میرد، یکی‌اش شما، من خیلی سر و صدا کردم، اما خواهرم من را نگذاشت، چرا اعصاب خودت را خراب می‌کنی؟ بعد یک خانم که دفتردارش بود، گفت، بروید جواب پزشکی قانونی که آمد، دو نفر شاهد بیاورید، ما برای هر جایی که می‌خواهی، دادگاه، آگاهی، پاسگاه، پزشکی قانونی نامه می‌دهیم.
آقای سفیر باید به ما کمک کند، ما مهاجر هستیم".
 
یکی از نزدیکان خانواده مهدوی نیز که شب حادثه همراه این خانواده در پارک بوده، در گفتوگو با من خاطرنشان کرد:

"ما به کجا شکایت کنیم، ما از برادران نیروی انتظامی فقط خواهش کردیم به مهاجران کمک کنند، چیز دیگری نخواستیم، دست دولت‌شان درد نکنه، دست امام خامنه‌ای درد نکنه، به ما زیاد محبت کرده، ولی خواهش می‌کنم به ما توجه کنند، ما مهاجریم.
ما فقط از جمهوری اسلامی به عنوان مسلمان، برادر و هم‌دین خواهش می‌کنیم به ما کمک کند، ما فقط امنیت داشته باشیم، ما هیچی نمی‌خواهیم، ما چون امنیت خواستیم به ایران آمدیم، اگر افغانستان امنیت ناموسی می‌داشت، امنیت بچه می‌داشت، ما افغانستان نمی‌ماندیم؟ خون ما از خون بقیه رنگین‌تر نبود، ما به خاطر ناموس‌مان آمدیم و حالا بعد یک بچه دو ساله کشته می‌شود و هیچ جواب قانع‌کننده نمی‌دهند.
آن شب برداران و خواهران ایرانی و افغانستانی به ما پیوستند، قدم به قدم و وجب به وجب گشتیم، ما این بچه را گیر نیاوردیم، چطوری صبح جنازه‌اش پیدا می‌شود، ولی این درست است که قانون پزشکی بگوید این غرق شده؟ چرا آن شب که ما از کشاورزان پرسیدیم، گفتند که هیچ کس را ندیدیم؟ تا صبح آبیاری کرده، صبح آمده می‌گه من خواستم آب را بازکنم، دیدم این بچه ای‌نجا افتاده، آبی هم نبوده، آب کم بوده، این چطوری خفه شده؟ من عازجانه از جمهوری اسلامی ایران، برادران نیروی انتظامی خواهش می‌کنم یک مقدار به این مهاجران بها بدهند، دست ما به هیچ جایی غیر خداوند بند نیست!
 
این خانم در مورد محلی که سارا گم شد و جنازهاش پیدا گردید، افزود:
"محیط پارک باز است، نه سر دارد و نه ته، امنیت ندارد، دوربین ندارد، نگهبان ندارد، یک نگهبان پیر دارد، ما روزهایی که می‌خواهیم پیاده‌روی برویم، اگر ده تا زن هم یک‌جا شویم، می‌ترسیم. نگهبان با صراحت گفت که من شما را ضمانت نمی‌کنم.
بچه تیزی نبود، بچه آرامی بود که بگوییم همه جا برود،
آخر پارک معتادین و اوباش زیاد است، با چشم خود ندیدم، اما نگهبان می‌گفت که آن طرف نروید و ما شما را ضمانت نمی‌کنیم، من که مرد هستم، می‌ترسم، آن‌جا هر گونه آدم که بگویید، پیدا می‌شود.
من بیشتر برای پیاده روی می‌روم، موقعی که دو سال پیش گردن‌بند دوست من توسط یک موتوری دزدیده شد، دیگر آن پارک نرفتم، تا این حادثه پیش آمد، که مهمان آمد و گفتیم یک تفریح برویم، افغانی تفریحی ندارد، کجا دارد که برود، این‌که امنیت نداشته باشد، ما چه کار کنیم؟"
 
دل این خانم از برخورد سفارت افغانستان نیز پر درد است:
"آقای سفیر وقتی دم‌می زند از افغانستان، از مهاجرین، یک نظر بکند، وقتی سفارت با ما این طوری رفتار می‌کند، ما از کس دیگری توقعی نداریم، ما هم انسانیم، از خودتان هستیم، به ما برسید، ما افغانی هستیم، به مهاجران برسید! این نه اولی‌اش است و نه آخری خواهد بود! قاتل این بچه را پیدا کنید، این نه یکی است و نه دو تا، امثال ما مادران زیاد است، حتی تجاوز هم شده، ما نتوانستیم صدای خود را بکشیم!
کشور را درست کنید، امنیت داشته باشد، تا ما برگردیم".
 



در طول سال‌های گذشته شاهد موارد متعدد قتل و تجاوز کودکان دختر و خردسال مهاجر در جمهوری اسلامی ایران بوده‌ایم. در 9 جوزای سال گذشته، شاهد تجاوز به بهاره 5 ساله، دختر مهاجر در خمینی شهر اصفهان بودیم. در حمل 97 نیز یک مرد 41 ساله در شهر مشهد بر یک دختر 6 ساله مهاجر تجاوز کرد و سپس او را به قتل رساند. قاتل ندا پس از دستگیری و محاکمه، اعدام شد. قتل ستایش قریشی، دختر 6 ساله‌ دیگر مهجر در حمل سال 1395 نیز از مواردی است با واکنش‌های گسترده‌ای در ایران و افغانستان همراه شد. جسد او یک روز بعد از ناپدید شدن، در خانه یکی از همسایگان در ورامین تهران پیدا شد و در پی آن، پسر نوجوان همسایه به اتهام قتل این کودک بازداشت شد و در نهایت اعدام گردید.
 
هرچند در این گونه قضایا شاهد پی‌گیری‌های جدی نهادهای امنیتی، عدلی و قضایی جمهوری اسلامی ایران تا سرحد اعدام قاتلین بوده‌ایم، اما مواردی نیز وجود دارد که خانواده‌های قربانیان از عدم پی‌گیری جدی نهادهای عدلی و قضایی انتقاد دارند؛ همانند قضیه سارا مهدوی که پرونده او بدون مشخص شدن جزییات قتل و شناسایی عاملین آن، مختومه اعلام شده است.
https://avapress.com/vdciyvaz3t1avv2.cbct.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما