افغانستان كنوني درگير تشنجاتي شده كه اين كشور را در برابر آسيبهاي احتمالي آسيبپذير كرده و از سويي نيز در اين اواخر، جامعه جهاني نسبت به ساخت و ترميم زيربناهاي كشورمان واكنشهايي عجيب از خود نشان ميدهد.
مذاكرات پنهاني و بيحضور دولت افغانستان، چانهزنيها بر سر تغيير نظام كنوني، تشديد حملات انتحاري و انفجارها در ميان مردم ملكي، ضعف و ناكارآيي ارگانهاي امنيتي، فساد گسترده در ادارات، كشت، توليد و ترانزيت مواد مخدر، همه و همه از مشكلاتياند كه كشور را در بحراني عميق فرو برده است و نميتوان درك كرد كه در نهايت چاره اين همه مشكل و معضل چيست!
افغانستان كه داراي ساختاري قومي- قبيله اي است، همواره از خلاي موجود ميان اقوام رنج برده و اين خاليگاه را هميشه بيگانگان آنطور كه خود خواسته اند پر كرده و براي مردم اين سرزمين كه حتي در عصر تكنالوژي و انفجار اطلاعاتي نتوانسته اند از قالب سنتي خويش به درآيند، رنج و غم توليد كرده و خود سود برده اند.
ساختار سنتي افغانستان كه گويي به سهولت و در مدت زماني اندك قابل شكند هم نيست، همواره ميدان را براي تاخت و تاز كساني مهيا كرده كه با شعار حمايت از قوم و قبيله و نژاد، مردم را به سهمگيري در قدرت تحريك كرده و در نهايت خود به جايگاه قدرت دست يافته و باز مردم را به حال خودشان رها كرده اند.
تاريخ افغانستان سرشار از اين گونه فريبهاي سياسي است، در افغانستان كنوني نيز كه زير چتر دموكراسي و شعارهاي آزادي نفس ميكشد، همان ساختار سنتي به قوت خويش باقي است و حتي تشديد ميشود، چرا كه سردمداران اقوام كه خود را زعيمان قوم خويش ميدانند، نخواستهاند كه مدنيت و يكپارچگي در ميان مردم رونق گيرد تا مبادا كرسيهايي را كه ايشان در خواب ديدهاند از كف دهند و اينگونه بوده كه همواره بر تار و پود به هم تنيده ساختار قبيلهاي اين كشور گرههايي محكم زدهاند، تا افغانستان هيچ گاه رنگ ملي به خود نگرفته و در قالب يك ملت جاي نگيرد.
طبيعي است كه در چنين شرايطي، زعيمان هر قوم همواره از ملت شدن مردم جلوگيري كنند و نگذارند كه امتيازات اقوام، برابر و رابطهشان برادرانه باشد، چه اينكه پروسه ملت شدن امكان قدرتگيري آنان را از بين ميبرد و ديگر مردمي باقي نخواهند ماند كه با فريفته شدن از سوي شعارهاي قوميتي، امتياز كسب كنند به نفع كساني كه با دستيابي به قدرت به مردم پشت ميكنند و نه تنها از اتحاد آحاد مردم، بلكه از قوم و نژاد خود نيز هيچ حمايتي نخواهند كرد.
اكنون نيز چندي است كه از مذاكره حزب اسلامي حكمتيار با دولت سخن رانده ميشود، اين حزب در گفتگوهاي اوليه خود با دولت ابراز داشته كه خواهان خروج بيقيد و شرط نيروهاي خارجي مستقر در افغانستان است و در اين صورت قانون اساسي افغانستان را نيز ميپذيرد.
در اينكه حكمتيار در طول حيات سياسي خود در اين كشور همواره به دنبال كسب قدرت بيشتر براي خويشتن بوده ترديدي نيست، نپذيرفتن صدراعظمي كشور و يكجا شدن با نيروهاي مخالف دولت و نظام افغانستان طي ده سال گذشته، انواع و اقسام فجايع را از ناحيه وي و حزبش نصيب مردم ساخت و ترور و وحشت هنوز هم تحفه ناميمون ايشان به مردم محروم افغانستان است.
ديده ميشود كه در چكيده گفتگوهايي كه از سوي وي با دولت انجام گرفته و در رسانه ها نشر ميشود، رد پايي از خواستههايي كه بر بنياد منافع ملي و در راستاي تامين حقوق مردم باشد، وجود ندارد، خروج نيروهاي خارجي را نيز كه اين حزب خواستار شده است، نه بر بنياد اينكه نيروهاي خارجي با حضور خويش به مردم آسيب رساندهاند، بلكه براي جولان بيشتر آقاي حكمتيار در ميدان سياست افغانستان و تاخت و تاز بيشتر در ميدان قدرت است.
وي خروج نيروهاي خارجي را نه از آن رو كه اين نيروها باعث هتك حرمت مردم و نيز مسبب مشكلاتي نظير وابسته نگه داشتن قواي نظامي و ملكي افغانستان به خود هستند، بلكه به خاطر بيپشتوانه شدن دولت افغانستان در برابر خودش، خواستار شده است.
در معادله اي كه حكمتيار ترتيب داده، به وضوح مشاهده ميشود كه وي بدون آنكه منافع مردم را حتي اندكي لحاظ كند، خواستار سهمگيري در قدرت است، آنچنان كه خود را در اين سهمگيري از هر كسي بهتر دانسته و گروه خود را محق در كسب قدرت برتر نسبت به سايرين ميداند. اين است كه سخن پذيرش قانون اساسي نيز از جانب وي چندان خوشحال كننده نيست، بديهي است كسي كه سالها با نظام كنوني جنگيده، در صورت سهمگيري در قدرت و وارد شدن در دستگاه حكومت، قانون را پشيزي نخواهد شمرد.
از حكمتيار بيش از آنچه خواسته است هم انتظار نميرفت، چرا كه وي در ميدان آزمايش اين كشور بارها خود را نشان داده كه به دنبال چيست، اما جاي تاسف اينجاست كه چرا دولت افغانستان در برنامه گفتگو با اين مخالفين، خواستههاي مردم را لحاظ نكرده و جايگاهي براي منافع ملي در نظر نميگيرد.
مردمي كه نميتوانند بپذيرند سهمگيري كساني را در قدرت كه سالها از ايشان قرباني گرفته و گذشته از ايام جنگهاي داخلي كه همه گروهها در آن درگير بوده و به نحوي در كشتارها سهيم بوده اند، در طي ده سال گذشته كه ساير گروهها سلاح بر زمين گذاشته و به دولت افغانستان پيوستند و نيز اعتراضات خود را نه از راه نزاع، بلكه به صورت اعتراضات مدني مطرح ساختند، اين حزب كه در راس آنها آقاي حكمتيار قرار دارد، بارها با ترور و كشتار نشان داد كه براي جان مردم اهميتي قايل نيست و براي رسيدن به آرمانهاي خود، ميتواند از حيات مردمي بيگناه بگذرد و آنان را سلاخي كند.
با چنين رويكردي كه حكمتيار دارد، ميبايست اين دولت افغانستان باشد كه براي پذيرش وي و جاي دادن او در دامن كشور، شرايط تعيين كند نه آنكه خود را عقب كشيده و منتظر رجزخوانيهاي بيبنياد حزب اسلامي بوده و اجازه دهد كه آقاي حكمتيار با استفاده از كرنش دولت، به تعيين شرايط خودخواهانه خويش بپردازد.
خروج نيروهاي خارجي از كشور، خواست بسياري از گروهها و نيز مردم است، اما اين خروج مي بايست بر بنياد ضوابط خاصي صورت گيرد تا بار ديگر افغانستان جولانگاه قدرتطلبان نگردد، نمونه بارز حمايت از واگذاري مسئوليت امنيتي از خارجيها به نيروهاي داخلي را در ولايت هرات مشاهده كرديم، كه چگونه پس از واگذاري و انتقال مسئوليت به نيروهاي داخلي، برخي از مخالفين كه حضور ناميمون خارجيها در درون شهر خويش را بر نميتابيدند، سلاح بر زمين نهاده و به دولت پيوستند.
بهرحال، انتظار ميرود دولت افغانستان در معادلات سياسي خويش و نيز در تعاملات خود با گروههاي مخالف نظير آقاي حكمتيار و گروهش، خلايي را كه ميبايست با منافع ملي پر شود، در نظر بگيرد و نيز قدمهاي خود را با خواست و رضايت توده عام مردم بردارد.
نویسنده: مرضیه جعفری
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا)- کابل