ذهن تاریخ در بیشتر مواقع آنهایی را برجسته تر به یاد می آورد که اولینها بودند، چه یوری گارگارین که نخستین انسانی بود که وارد فضا شد چه نیل آرمسترانگ که به عنوان اولین انسان پا به روی ماه گذاشت.
تاریخ همیشه برای اولین هاست و آنان هستند که همچون فاتحان در ذهنش می مانند اما مارادونا چه بود و چه کرد که اینچنین پر رنگ تر از هر ورزشکاری(فراتر از فوتبال) یاد و نامش در قرن بیستم بر اذهان خالکوبی شد؟
اگر قرار باشد از ابتدای پیدایش ورزش حرفه ای( از ابتدای قرن بیستم) تا امروز دو سه نام را انتخاب کنیم بدون شک مارادونا یکی از آن چند نفر است. پر بیراه نیست حتی اگر او را انسان شماره یک ورزش بدانیم. نامی آنقدر بلند آوازه و معروف که هرگاه فیلسازی سراغ ساخت مستندش رفت از هیچ اسمی استفاده نکرد جز همان دیه گو مارادونا.
ابر قهرمانی از جنس توده و زاده فقر مطلق که در اوج جنگ سرد به عنوان یک حاشیه نشین از پست ترین منطقه بوینس آیرس نامش را مطرح کرد و سپس تبدیل به بزرگترین نام عصر خویش شد.
فوتبالیستی که خودش را میراث دار هم وطنش چگوارا می دانست و با تتوی چهره “چه” روی بازویش ادای دینی تمام قد به بزرگترین چریک چپ تاریخ کرد.
اظهارات همیشه ضد امپریالیستی او در نقد نظام سرمایه داری در صورتی مطرح می شد که خودش در اواسط و اواخر دهه هشتاد میلادی بزرگترین کالای همان نظام بود.
همین جمع اضداد از مارادونا ویژه ترین چهره تاریخ فوتبال و ورزش را ترسیم کرد. تا پیش از این، فیلم مستند امیر کاستاریکا در مورد این افسانه زنده، مشهورترین فیلمی بود که همه را با زوایای تاریک زندگی او آشنا کرد. اما سال ۲۰۱۹ آصف کاپادیا با ساخت مستندی جدید، نورافکن قویتری را به زوایای پنهان زندگی او تاباند.
مهمترین ویژگی مستند کاپادیای بریتانیایی، دسترسی به تصاویر و فیلم هایی است که شاید برای نخستین بار مشتاقان مارادونا آنها را ببینند. مستند آصف را باید از جهاتی ویژه و متمایز دانست چون برای اولین بار به صورت صریح از رابطه مافیای قوی شهر ناپل با مارادونا پرده برداشت و در این فیلم حتی تماس های شنود شده تلفن خانه اش در ناپل که توسط پلیس ایتالیا ضبط شده بود پخش شد.
تفاوت مستند کاپادیا با فیلم کاستاریکا
در مستند کاستاریکا، این فیلسماز مولف و صاحب سبک منطقه بالکان، سعی داشت کوکائین را بزرگترین عامل تباهی مارادونا معرفی کند. تا جایی که در مهمترین و تاثیرگذارترین بخش آن مستند، مارادونا وقتی رو به روی امیر نشست با چهره ای نادم و بغضی که حتی سعی در خوردنش هم نداشت صریحا به کوکائین اشاره کرد و گفت: «اگر این گرد سفید نبود من بازیکن بسیار بهتری می شدم! »
همین جمله تن عاشقان دن دیگو را لرزاند. لعنتی مگر بهتر از آن دیگر قرار بود چه شود؟ این گرد سفید چه با افسانه مستطیل سبز کرد؟ جواب این سوال را می بایست در مستند جدید کاپادیا یافت. فیلمساز بریتانیایی بی آنکه قصد قدیس سازی و تاباندن نور به منظور زیباتر کردن چهره سوژه داشته باشد، عامدانه زاویه پرژکتور را بر قسمت های تاریک زندگی او تنظیم کرد تا از خود دیگو این حرف را به گوش مخاطب برساند: «من قدیس نبودم».
مارادونا که در حال اعتراف به اشتباهاتش در ناپل بود، صریحا گفت: «من عاشق کلودیا(مادر دو دخترش) بودم اما هرگز قدیس نبودم. زنان زیبا و فراوانی اطراف من بودند. زنان بسیار زیاد»
دیگو همانند مستند قبل که ابایی از اعتراف به اشتباهاتش نداشت این بار هم همان حرف ها را تکرار کرد. از مسیری که اشتباه انتخاب کرد و از اتفاقاتی که خودش می توانست از بروز و ظهور آنها جلوگیری کند. آنچه بالاتر از کوکائین و رابطه مخفیانه یا حتی لو رفته اش با زنان مختلف، مقصر اصلی این سقوط معرفی شد تنها یک چیز بود؛ رابطه با مافیای شهر ناپل.
در مستند کاپادیا بر خلاف ساخته قبلی کاستاریکا، فیلمساز مستقیم به عامل اصلی می پردازد؛ مافیای شهر ناپل. گروه … که دسترسی نامحدودی به همه فسادهای سازمان یافته شهر داشتند، یک مصونیت آهنین اطراف مهمترین فوتبالیست جهان و همچنین ستاره بی بدیل تیم شان پدید آوردند. در این مستند، کارگردان عکس ها و فیلم های مختلف را به تصویر می کشد تا نشان می دهد دیگو چگونه کنار خانواده جولیانو(تبهکاران جرم های سازمان یافته) در جشن های گوناگون حضور دارد.
مافیا و کوکائین در خدمت ستاره
آیا برای نخستین بار مارادونا در شهر ناپل با قاتلش( کوکائین) آشنا شد؟ در این مستند جواب را او صریحا می دهد: «نه! قبل از این در بارسلون در یک کلوپ شبانه، کک را تجربه کرده بودم»
از آنجایی که فیلمساز سعی داشت بخش های ورزشی را زیر سایه موراد حاشیه ای ببرد، دیگر فرصت نشد تا به این موضوع مهم بپردازد چرا مارادونا در بارسلون درگیر کوکائین نشد؟ اما جواب آن چندان سخت نیست.اگرچه آن سال ها سری آ بالاتر از لالیگا و دیگر لیگ ها، بهترین لیگ جهان بود.
اما ساختار باشگاه بارسلونا بر خلاف ناپولی آن روز و حتی ناپولی امروز به گونه دیگری تعریف شده بود. در بارسلون مراقبت های بیشتری از ستاره ها می شد و مضاف بر آن، تیمی که یک دهه بعد بابی رابسون فقید آن را ارتش کشور کاتالونیا نامید، هرگز در سیطره مافیا و دیگر گروه های سازمان یافته تبهکاری نبود. به عنوان مثال اگر مارادونا قصد داشت در سال ۱۹۸۴ در شهر بارسلون، بدون آنکه رسانه ها متوجه شوند هفته ای ۴ روز کوکائین تهیه کند، غیر ممکن بود و مهمتر از آن هرگز باشگاه بارسا با سازمان های تبهکار دست به یکی نمی کرد که آزمایشات دوپینگ بازیکنش را فرد دیگری انجام دهد.
در مستند به صراحت می شنویم که مارادونا می گوید به گونه ای از زندان بارسلونا فرار کردم. او یک آزادی بی حد و مرز می خواست که تمام و کمال مافیا در شهر جنوبی ناپل در اختیارش گذاشت. کوکائین کلید در ورودی ساختمان مخوفی بود که مافیا در دستان دیگو گذاشت.
در این مستند به روشنی می گوید از یکشنبه تا چهارشنبه روی کک بودم سپس دوره پاکسازی بدن تا شنبه روز مسابقه. البته آنچه در این فیلم به آن اشاره جامعی نشد و به صورت گذرا از آن عبور کرد، داستان آزمایشات دوپینگی بود که در همان برهه در سری آ به صورت سفت و سخت انجام می شد. از آنجایی که اعتیاد مارادونا بیشتر از قبل شده بود، با هماهنگی صورت گرفته گروه تبهکاری افراد دیگری به جای مارادونا تست ادرار می دادند. از این رو هرگز در دهه هشتاد میلادی، هیچگاه هیچ آزمایشی از او مثبت از آب در نیامد در صورتی که به اعتراف خودش آن موقع تمام قد آلوده این گرد سپید بود.
مافیا یا فیفا؟
خط روایی مستند وقتی به جام جهانی ۹۰ می رسد، تیر خلاص را شلیک میکند. مارادونا مصونیت آهنینش را از دست داد چرا که در جام جهانی برابر ایتالیا پیروز شد. مستندساز قصه سقوط را از اینجا به بعد با تصاویر آرشیوی بکر به تصویر می کشد. شنود تلفن خانه مارادونا در ناپل توسط پلیس. بحث در مورد کوکائین و زن های روسپی. دستگیری های وسیع و برداشتن دست مافیا از پشت سر دیه گو.
اولین محرومیت به واسطه کوکائین و در ادامه قصه ای که کم و بیش فوتبالی ها از آن آگاه هستند. دیگر تست های دوپینگ واقعی بود. با آنکه عاشقان مارادونا همه آن سال ها و حتی بعضا تا امروز اصرار دارند تا فیفا و شخص هاوه لانژ برزیلی را عامل سقوط قهرمان شان بدانند، در این مستند به خوبی نشان داده می شود اگر فیفا و فوتبال نگاه سخت گیرانه امروز را آن روزها داشتند شاید مارادونا خیلی پیش تر از سال ۱۹۹۱ داستان اعتیادش به کوکائین و همچنین رابطه با مافیای ناپل افشا می شد و محرومیت های چند ساله گریبانش را می گرفت.
نقش خانواده در سقوط دیگو
این مستند همانند هر قصه حماسی دیگری که می خواهد قصه صعود قهرمانش را تعریف کند با فلش بک به دوره کودکی مارادونا و زندگی به غایت فقیرانه اش کلید می خورد.
مستند کاپادیا نشان می دهد چگونه دیه گو با اولین قرارداد نسبتا حرفه ای خود در ۱۵ سالگی خانواده اش را به آپارتمانی آبرومند می برد. خودش در فیلم می گوید همیشه آرزویش تهیه خانه ای برای خانواده اش بود. او با استعدادش، همه اعضای خانواده را به دندان کشید و هر چه بالاتر رفت آنها را نیز با خود بالا برد. به زندگی آنها در بارسلون اشاره نمی شود اما وقتی پای ناپل به وسط می آید و قرار است قصه اولین اشتباه بزرگ او گفته شود کاپادیا در مستندش دختری را نشان می دهد که می گوید: « دوست خواهر دیگو بودم و خانه مان نزدیک آنها بود همیشه پیش انها بودم و خودم می دانم چه چیزی بین مان بود برای همین وقتی متوجه شدم باردارم چندان تعجب نکردم».
نخستین فرزند مارادونا که پسر هم بود توسط این دختر به دنیا آمد. فیلمساز شاید به گونه ای زیرپوستی در حال انتقال این پیام است که خانواده دیگو در کنارش بود و خیلی از مسائل را می دید اما گویی برای شان هیچ اهمیتی نداشت و تنها با خوشحال بودن دیه گو و رفاه خانواده انها هم راضی بودند.
در قسمت دیگری از مستند نشان داده می شود که در هنگام برگزاری جام جهانی ۱۹۸۶ مکزیک که نقطه عطف زندگی فوتبالی دیه گو است، دوست خواهر او بچه ای را آبستن است که پدرش دیگو است. به اعتراف خودش در آن برهه برای او این موضوع، خالی از اهمیت بود اما وقتی پدر مارادونا در مستند نشان داده می شود گویا کارگردان می خواهد بگوید پدر کاپیتان تیم به عنوان کمک اشپز یا هر فرد دیگری اجازه حضور در اردوی تیم ملی را داشت تا از نزدیک مراقب روحیه پسرش به واسطه آن جریان ناپل باشد.
کارگردان ملاحظه دیگو را کرد؟
کاپادیا با نشان دادن بخش دیگری از رابطه مارادونا و خانواده اش نشان می دهد که آنها همچنان نزدیک به هم هستند. جایی که در یک مصاحبه تلویزیونی بعد از قهرمانی آرجنتاین در جام جهانی ۸۶، مادر او در کنارش نشسته و می گوید :
«می خواهم پسرم را به خانه ببرم و با تغذیه خوب از او نگهداری کنم.»
مصاحبه ای که نشان از وابستگی و انسجام خانواده ولو در ظاهر دارد اما متاسفانه در ناپل و در حد فاصل سالهای ۸۶ تا ۹۰ که دوره اوج اوست هم از لحاظ فوتبالی و از حیث فساد در مواد مخدر و همچنین انحطاط شدید اخلاقی، به جز کلودیا(همسرش) هیچ خبری از پدرو مادر و خواهران دیه گو در این مستند نیست.
خانواده ای که اگر کمی تا قسمتی شبیه خانواده امروز مسی بودند شاید دیگوی افسانه ای هرگز آنگونه اسیر مافیا و بعد از آن گرد سفید و مسائل غیر اخلاقی نمی شد.
شاید کاپادیا آنچه لازم بود را به صورت کد و کوتاه نمایش داد تا بیننده با هوش خودش متوجه شود آن حفاظتی که مادرش در مصاحبه وعده اش را داده بود از سوی آنها هرگز به هر دلیلی محقق نشد. طبیعتا فیلمساز متوجه تعصب دیگو به خانواده اش است از این رو شاید عامدانه از بی توجهی عجیب آنها عبور کرد اما انفعال خانواده دیگو که در آن سال ها که دوره قبل از سی سالگی اش بود کاملا مشخص است.
آخرین سکانس فیلم که بعد از تیراژ پایانی به نمایش در آمد؛ در آغوش کشیدن دیگو و پسر جوانی که مادرش(همان دوست خواهر دیگو) در سال ۱۹۸۶ او را در ناپل به دنیا آورد اما مارادونا ۳۰ سال تمام منکر این شد که پدر این پسر است. اما در آخرین سکانس مستند، تصاویری که برای سال ۲۰۱۶ است نمایش داده می شود، به هم رسیدن پسری که سی سال معروف ترین پدر جهان را داشت اما با وجود اینکه همه ناپل قصه اش را می دانستند، هرگز از سوی پدر پذیرفته نشد.
یوهان کرایف که سال های پایانی زندگی اش را با سرطان دست و پنجه نرم کرد در جمله ای ماندگار علیه دخانیات گفت؛ فوتبال به من همه چیز داد و سگرت همه آنها را گرفت.
پیش از دیدن مستند کاپادیا فکر می کردم اگر قرار بود روزی مارادونا مانند کرایف فقید اعتراف کند به جای سگرت از کوکائین نام می برد اما کاپادیا نشان داد مافیا بود که همه چیز را از افسانه ما گرفت.