تاریخ انتشار :دوشنبه ۲۸ ثور ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۰۶
کد مطلب : 111682
خاطرات به یادماندنی ی یک قهرمان ملی(11)
از ما استقبال شد، من همراه خود طالب حسین خان سمنگانی را برده بودم. دو روز سپری شد که جلسه گرفتند. مرا هم به همراهانی که داشتم مهمان کردند. به جلسه رفتم. یک سالون بسیار بزرگ بود، پر از جمعیت شد، چند تن از خانمها هم بودند. در اول قرآن کریم تلاوت شد، بعداً آقای اعلی رحمتی نام هر یک از اعضای جلسه را میگرفت، آن شخص از جای خود بلند میشد، معرفی میکرد. متوجه شدم که همه‎گی اعضای جلسه عضو شورای مرکزی بوده اند. بعد از معرفی آقای اعلی رحمتی، شخص آقای خلیلی رهبر حزب وحدت اسلامی افغانستان رشته سخن را گرفت و در بخشی از سخنان خود گفت: آمدن قهرمان ملت را با دوستان شان در این‎جا که استان تاریخی بامیان میباشد، خیر مقدم میگویم
دیدار با آقای محقق اجازه بدهید از جناب محترم آقای محقق چند جمله خاطره خود را خدمت شما عزیزان عرض نمایم: شخصی به نام غریبحسین خان که قبلاً در مورد همکاریاش به ارتباط قیام اسم بردم، از طرف آقای محقق آمد و گفت: استاد محقق مرا فرستاده و گفته که ماما ابراهیم بیاید برایش وظیفه و کار محول مینمایم. من گفتم: میرویم ولی چه کاری را به من خواهد داد، من علاقه به کار ندارم، اگر علاقهای به کار میداشتم، وقت همراه آقای محقق همکار میبودم، حالا که شما را زحمت داده است، میرویم. رفتیم در مهمانخانه حزب وحدت، دیدیم طالب‎حسین قریه‎دار و رحیمی مسئول امنیت حزب وحدت و چند نفر از بامیان آمده‎اند با محقق ملاقات دارند. سلام دادم، تعارف کرد و پهلوی خود مرا جای داد. نشستیم، احوال پرسی نمودم. گفت: ماما برایم امر باشد به خدمت میباشم. در جواب یادآور شدم: جناب محقق: بعد از تسلیمی طالبان، اسنادهای شان فلمبرداری شده بود، چرا شما یک شب فلم آن را به تلویزیون نشان ندادید تا مردم میدیدند آن‎هایی که از خود فداکاری و شهامت به خرج دادهاند، کیها بودند؟ و هم همین بچهها و قوماندانها تشویق میشدند. حالا مرا خواستهاید و میگویید چه امر باشد. ما هیچ کدام کاری با شما نداریم. همین را گفتم و از اتاقش برآمدم. از جای خود بلند شد و مرا برگرداند و خودش طرف بیرون رفت. من احساس کردم از این که با محقق جدی حرف زدهام ناراحت شده است و پرسونل خود را طلب میکند، هدایت میدهد ماماابراهیم را بیرون ببرید. دیدم آن طور نبود. آقای فاضل سانچارکی را خواست برای آقای فاضل گفت:کست ماما ابراهیم را چه کردید و در کجا تکثیر نمودید؟ آقای فاضل جواب داد که به ده مملکت تکثیر نمودم. من عاجل مداخله کردم و گفتم: آقای استاد محقق یکی آن را به مملکت یازدهم که ولایت بلخ است از طریق تلویزیون پخش مینمودید. سر خود را خم کرد و هیچ حرف دیگر نگفت. دوباره از جای خود برخواستم گفتم: خداحافظ و برآمدم طرف قرارگاه خود رفتم. استقرار در دفتر شورای تصمیمگیری دوستان زیاد میآمدند و از من تقدیر و تشکر میکردند. اسم قهرمان را بالایم گذاشتند. همه روزه رفت و آمد دوستان زیاد بود. یکی از قومیها به من گفت: ماما ابراهیم شما روحانی نمیباشید، باید از مسجد بیرون شده و در کدام جای دیگر قرارگاه بگیرید. گفتم: جای را پیدا کنید میرویم. گفتند: شورای تصمیم گیری حزب وحدت نزد بچهها است. گفتم: خیلی خوب، بروید پاک کاری کنید، برای چند وقت میرویم تا کدام جای قرارگاه پیدا کنیم و بعداً به حزب وحدت میدهیم. بچهها رفتند شورای تصمیم گیری را پاک کردند، اطمینان دادند، آنجا رفتیم. شب را سپری کردیم، فردا یک قطعه مکتوب توسط حمزه معاون آقای رحیمی مسول امنیت حزب وحدت آورده شد و به من رسید. خواندم که نوشته کرده: هرچه عاجل شورای تصمیم گیری حزب وحدت را تخلیه نمائید. به راستی بسیار فکرم خراب شد. به قسم اخطار و به طور عاجل معاونش را خواستم برایش گفتم بروید به رحیمی بگوئید که ماما ابراهیم گفت: نان قاق و پیاز تلخ به دستم است، به خانه شما مهمان میباشم، چند روز مرا وقت بدهید و مکتوبش را هم برایش دادم. طـرف عصر، بار دیگر آمد و مکتوب هم آورد. دیدم همان مکتوب و همان متن و همان خواست است. مکتوبش را به رویش زدم و گفتم: برای آقای رحیمی بگوئید ماما ابراهیم گفت تا چشم من باز است از این قرارگاه بیرون نمیروم، دست رحیمی بالای دستی کسی که از رحیمی هوا خواهی میکند. عاجل گفتم: بیرون نمائید معاون رحیمی بیمعرفت را. بعداً خبر شدم بالای این مطلب بسیار زیاد کار کرده و به محقق گفته، محقق به حرفش بهاء نداده است. تا سقوط مزارشریف در همان شورای تصمیم گیری قرارگاه داشتم. بازگشت رئيس دولت جناب رئیس دولت ،پروفیسور برهانالدین ربانی از کولاب تاجکستان بازگشت نمود و در منزل جنرال صاحب دوستم رهبر جنبش ملی اسلامی قرار گرفت و سید منصور نادری که غرض ملاقات و دیدنش رفته بود از آقای نادری سوال نمود که ماما ابراهیم را دعوت نمائیم. جناب نادری صاحب مرا در جریان گذاشت پیشنهاد کرد یک بار حضور جناب پروفیسور صاحب برویم. من همراه محاسن سفیدان مشوره نمودم. بعداً باجمعی از بزرگان قوم به تعداد بیش از پنجاه نفر خدمت جناب رئیس صاحب دولت مشرف شدیم و از طرف پروفیسور صاحب مورد پذیرش و استقبال قرار گرفتیم. بعد از تشویق و تمجید و اهداء تحفه یک ملیارد پول فزیکی و تقدیرنامه پیشنهاد کرد که تشکیل یک فرقه را برای جناب ماما ابراهیم میدهیم و هر پیشنهاد که خود ماما داشته باشد از طرف من قبول است . خوب من و بزرگان قوم سپاس و تشکر نمودیم، از خدمت جناب رئیس دولت مرخص شدیم. از تشکیل فرقه معذرت خواستم. به تعقیب آن جناب خلیلی صاحب دعوت کرد در بامیان. سفر به بامیان به دعوت شورای مرکزی حزب وحدت خدمت شما عرض شود که بعد از تحول مزارشریف با امداد خداوندی، طالب نماها شکست خوردند، جناب آقای خلیلی رهبر حزب وحدت اسلامی افغانستان، عنوانی شورای ولایتی حزب وحدت پیام فرستاد که شورای مرکزی حزب وحدت تقاضا نموده‎اند که ماما ابراهیم باید به استقامت ما تشریف بیاورد. مرا در جریان قرار دادند. اما من با چه وسیله میرفتم؟ مشكلات ترانسپورتي وجود داشت و رفته نتوانستم خوب، مجدداً شفر آمد، بازهم مرا در جریان قرار دادند، ولی روی همین ملحوظ رفته نتوانستم. یک وقت خبر شدم که هیئت از طرف بامیان آمده، چند نفر آنها از دوستان من بودند. خدمت شان رفتم، از من گیله نمودند که شما دعوت شدید چرا نیامدید. چون دوست واقعی من بود، برایش از برخوردهای آقای محقق یاد کردم گفتم: زمینی جرأت نکردم، هوایی پلان نشد، معطل ماندم از جریان واقف بود، دوستم نظر مرا تائید کرد و گفت: ما کار داریم، اما یک بخش اعظم کار ما از خاطر نیامدن شما میباشد، آمدیم شما را باخود یکجا به بامیان همسفر بسازیم. دوستان که به نام هیئت آمده بودند، فردا به قرارگاه من تشریف آوردند. آقای اعلی رحمتی والی بامیان، آقای ذکی، سیدیزدان شناس هاشمی، آقای سجادی، جنرال صاحب قاسمی. من درخدمت شان قرار داشتم، بعد از پرسانهای زیاد در مجموع از طرف خود و دوستان رهبری حزب وحدت گلایه نمودند که شما را رهبری حزب دعوت کرد و شما تشریف نیاوردید. من هم مشکلات را که داشتم برای شان گفتم، بعداً از نزد آنها خواهش نمودم مهمان من شوید. فردا آمدند و آقای محقق صاحب را هم با خود آوردند. صحبتهای زیاد شد، سه روز بعد پرواز پلان شد و به بامیان رفتیم. از ما استقبال شد، من همراه خود طالب حسین خان سمنگانی را برده بودم. دو روز سپری شد که جلسه گرفتند. مرا هم به همراهانی که داشتم مهمان کردند. به جلسه رفتم. یک سالون بسیار بزرگ بود، پر از جمعیت شد، چند تن از خانمها هم بودند. در اول قرآن کریم تلاوت شد، بعداً آقای اعلی رحمتی نام هر یک از اعضای جلسه را میگرفت، آن شخص از جای خود بلند میشد، معرفی میکرد. متوجه شدم که همه‎گی اعضای جلسه عضو شورای مرکزی بوده اند. بعد از معرفی آقای اعلی رحمتی، شخص آقای خلیلی رهبر حزب وحدت اسلامی افغانستان رشته سخن را گرفت و در بخشی از سخنان خود گفت: آمدن قهرمان ملت را با دوستان شان در این‎جا که استان تاریخی بامیان میباشد، خیر مقدم میگویم. بعداً به عرض میرسانم که طالبان که مزدوران می باشند، زمانی که کابل را گرفتند شورای هماهنگی عقب نشینی کرد و در شمالی یک خط تشکیل داد ولی مقاومت نکرد، آقای مسعود داخل پنجشیر رفت، دره را انفجار داد و جنرال دوستم طرف سالنگ رفت و سالنگ را انفجار داد. وقتی که از پروان خاطر خود را جمع کردند، بالای ما طرف غوربند و شیخ علی یورش آوردند تا بتوانند از راه شیبر نفوذ کنند. در مزارشریف هم موفق نشدند، نیروهای ما بود که از خود قهرمانی به جا گذاشت. طالبان مایوس شدند، ملک خان با جنرال دوستم اختلاف داشت، از آن خلاء استفاده بردند و از طریق بادغیس وارد فاریاب گردیدند و با ملک خان پروتوکول نمودند. جنرال دوستم هر قدر توجه به خرج داد، موسفیدان را خدمت ملک خان روان کرد نتیجه نداد. بالاخره همراه طالبان آمدند و بالای شبرغان.دوستم نتوانست مقاومت کند و موقعیت خود را ترک نمود به طرف مزارشریف، از آنجا به طرف آسیای میانه. طالبان داخل شهر مزارشریف شدند، سلاح به دستان لازم دیدند که خود را کنار بکشند، شهر خالی شد برای طالبان، تمام جاهای نظامی و ملکی را اشغال کردند. چند روز قبل آقای هاشمی همراه آزادبیک، عازم شولگره شدند، آنجا طیاره شان عوارض تخنیکی پیدا کرده حریق شد، آقای هاشمی لطف خداوند(ج) با عافیت نجات پیدا کرد. از شولگره با ما ارتباط گرفت، مشوره داد و گفت در مزارشریف در موقعیت سیدآباد توسط ماماابراهیم جنگ آغاز گردیده. من عاجل بدون معطلی به آمر مسعود ارتباط گرفتم، به خاطر این‎که مزارشریف را هم گرفتند، بغلان، قندز، تخار، بدخشان همه پرچم‎های سفید را بالا کرده بودند. همان لحظه یک مشوره به آمر مسعود دادم بسیار خرسند گردید و گفت من هم میروم وظایف خود را اجرا میکنم. همان بود که مسعود راه سالنگ را بند ساخت و طالبان عبور کرده نتوانست. فتح مزارشریف که آغاز آن را مردم ما انجام داد، یک کار تاریخی میباشد، نام ماما ابراهیم به خط زرین در تاریخ ثبت و جاودان خواهد بود. این پیروزی و موفقیت را به خود ماما ابراهیم و همگان تبریک عرض مینمایم. آقای خلیلی از جای خود بلند شد، طرف من آمد. یکی از دوستان همراه آقای خلیلی به دستش تقدیرنامه بود و برای ما و دوستانی که همراه من بودند، داد و یک کاغذ دیگر که گل زدگی بود داد و گفت: اینجا موتر نبود که برای شما میدادیم، از دوستان این را هم به عنوان یک کلید موتر قبول کنید. بعداً نگاه کردم مبلغ بیست هزار دالر بوده. بعداً همگی از جلسه رخصت شدیم. برای ما در مهمانخانه رسمی حزب جای داده بود. رفتم در اتاق. مهمانیها شروع شده بود که یکی از همراهان ما به نام حاجی حبیب از جمع فامیلهای ما بود که تکلیف قلبی داشت، فوت کرد. بسیار ناراحت شدم، عاجل پلان کردیم به انتقال حاجی صاحب. خلیلی صاحب طیاره را پلان کرد. فردا عازم مزارشریف شدیم. یادآوری: خاطرات به قلم شخص ماما ابراهیم تحریر گردیده است
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا) - مزارشریف
https://avapress.com/vdcg7q9qxak9q34.rpra.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما