تاریخ انتشار :يکشنبه ۱۱ عقرب ۱۳۹۳ ساعت ۰۰:۴۳
کد مطلب : 101459
رویدادهای دهه اول محرم/ روز ھشتم، روز تاسوعا و عاشورا
ای ھمدانی! من می دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حساسی قرار گرفته ام و نمی دانم باید چه کنم; آیا حکومت ری را رھا کنم، حکومتی که در اشتیاقش می سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد ھمدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی بینم که بتوانم از آن گذشت کنم
روز ھشتم، روز تاسوعا و عاشورا 1. «خوارزمی » در مقتل الحسین و «خیابانی » در وقایع الایام نوشته اند که در روز ھشتم محرم امام حسین (علیه السلام) و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند; بنابراین امام علیه السلام کلنگی برداشت و در پشت خیمه ھا به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی گوارا بیرون آمد و ھمه نوشیدند و مشکھا را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. ھنگامی که خبر این ماجرا به عبیدالله بن زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه می کند و آب به دست می آورد. به محض اینکه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنھا به آب نرسد و کار را بر حسین (علیه السلام) و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود. (1) 2. در این روز «یزید بن حصین ھمدانی » از امام (علیه السلام) اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد; عمر بن سعد گفت: ای مرد ھمدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنھا گرفته ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می نوشند از آنان مضایقه می کنی؟ عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای ھمدانی! من می دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حساسی قرار گرفته ام و نمی دانم باید چه کنم; آیا حکومت ری را رھا کنم، حکومتی که در اشتیاقش می سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد ھمدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی بینم که بتوانم از آن گذشت کنم. یزید بن حصین ھمدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام (علیه السلام) رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند. (2) 3. امام (علیه السلام) مردی از یاران خود به نام «عمرو بن قرظة » را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب ھنگام در فاصله دو سپاه با ھم ملاقاتی داشته باشند. شب ھنگام امام حسین (علیه السلام) با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین (علیه السلام) به ھمراھان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود «عباس » و فرزندش «علی اکبر» را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش «حفص » و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد. در این ملاقات عمر بن سعد ھر بار در برابر سؤال امام (علیه السلام) که فرمود: آیا می خواھی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. یک بار گفت: می ترسم خانه ام را خراب کنند! امام (علیه السلام) فرمود: من خانه ات را می سازم . ابن سعد گفت: می ترسم اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بھتر از آن را به تو خواھم داد، از اموالی که در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می ترسم آنھا را از دم شمشیر بگذراند. حضرت ھنگامی که مشاھده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی گردد، از جای برخاست در حالی که می فرمود: تو را چه می شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می دانم که از گندم عراق نخواھی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است. (3) 4. پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه ای به عبیدالله نوشت و ضمن آن پیشنھاد کرد که حسین (علیه السلام) را رھا کنند، چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمی گردم یا به مملکت دیگری می روم. عبیدالله در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، «شمر بن ذی الجوشن » سخت برآشفت و نگذاشت عبیدالله با پیشنھاد عمر بن سعد موافقت کند. (4) روز نھم 1. در روز نھم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه ای که از عبیدالله داشت از «نخیله » - که لشکرگاه و پادگان کوفه بود - با شتاب بیرون آمد و پیش از ظھر روز پنجشنبه نھم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیدالله را برای عمر بن سعد قرائت کرد. ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای. به خدا قسم! تو عبیدالله را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی ... . (5) 2. شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیدالله بن زیاد امان نامه ای برای خواھرزادگان خود و از جمله حضرت عباس (علیه السلام) گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت. شمر نزدیک خیام امام حسین (علیه السلام) آمد و عباس، عبدالله، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی (علیه السلام) که مادرشان ام البنین علیھا السلام بود) را طلبید . آنھا بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیدالله برایتان امان گرفته ام. آنھا ھمگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!(6) 3. در این روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس (علیه السلام) امام علیه السلام را باخبر کرد. امام حسین (علیه السلام) فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟ حضرت عباس (علیه السلام) رفت و خبر آورد که اینان می گویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید. امام حسین (علیه السلام) به عباس فرمودند: اگر می توانی آنھا را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را مھلت دھند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاھش نماز بگذاریم. خدای متعال می داند که من به خاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم. (7) حضرت عباس (علیه السلام) نزد سپاھیان دشمن بازگشت و از آنان مھلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ «عمرو بن حجاج » گفت: سبحان الله! اگر اھل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی می کردند سزاوار بود که با آنھا موافقت کنی. عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس (علیه السلام) آمد و گفت: ما به شما تا فردا مھلت می دھیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیدالله می سپاریم وگرنه دست از شما برنخواھیم داشت. (8) چھار حادثه مھم شب عاشورا 1. در شب عاشورا به «محمد بن بشیر حضرمی » یکی از یاران امام حسین (علیه السلام) خبر دادند که فرزندت در سرحد ری اسیر شده است. او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو می کنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم . امام حسین (علیه السلام) چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش. محمد بن بشیر گفت: در حالی که زنده ھستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم . امام (علیه السلام) پنج جامه به او داد که ھزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباس ھا را به فرزندت که ھمراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف کند. (9) 2. امام حسین (علیه السلام) در سخنرانی شب عاشورا خبر از شھادت یاران خود داد و آنان را به پاداش الھی بشارت داد. در این مجلس «قاسم بن الحسن » به امام علیه السلام عرض کرد: آیا من نیز به شھادت خواھم رسید؟ امام با عطوفت و مھربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرین تر است. امام (علیه السلام) فرمودند: آری تو نیز به شھادت خواھی رسید بعد از آنکه به رنج سختی مبتلا شوی، و ھمچنین پسرم عبدالله (کودک شیرخوار) به شھادت خواھد رسید. قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمه ھا ھم حمله می کنند؟ امام (علیه السلام) به ماجرای شھادت عبدالله اشاره نمودند که قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و ھمه بانگ شیون و زاری سر دادند. (10) 3. امام (علیه السلام) در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشت خیمه ھا حفر کنند. حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبھا و خار و خاشاکی که در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و این تدبیر امام (علیه السلام) بسیار سودمند بود. (11) 4. مرحوم شیخ صدوق در کتاب ارزشمند «امالی » نوشته است: شب عاشورا حضرت علی اکبر (علیه السلام) و 30 نفر از اصحاب به دستور امام (علیه السلام) از شریعه فرات آب آوردند. امام (علیه السلام) به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل کنید و وضو بگیرید که این آخرین توشه شماست. (12) روز عاشورا و اینک میدانی دوباره، اینک 72 یار و ھزاران دشمن کینه توزی که رحم و مروت را از ازل نیاموخته اند. اینک عاشورا که ھر چه از آن بگوییم کم گفته ایم، از برخوردھای جلادانه سپاه عمر بن سعد، یا عنایات و الطاف سیدالشھداء علیه السلام . سردارانی، سپاه عظیمی را به سوی جھنم رھبری می کردند و امام معصومی لشکر کم تعداد خود را به بھشت بشارت می داد ... و سرانجام شھادت، خون، نیزه، عطش و اطفال، تازیانه و سرھای بریده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و ... تا به قتلت عدو شتاب گرفت چرخ را سخت اضطراب گرفت ریخت خون مقدست به زمین آسمان زاشک آب گرفت ابر خون ماه عارضت پوشاند ھمه گفتند آفتاب گرفت ناله مصطفی به گوش رسید موج خون زچشم بوتراب گرفت شد سیه رنگ آسمان از خشم که زخونت زمین خضاب گرفت آن تن پاره پاره را دربر گه سکینه گھی رباب گرفت شست زینب زاشک جسمت را بلکه از چشم خود گلاب گرفت بر تن پاره پاره داد سلام زآن بریده گلو جواب گرفت ھردم از زخم بی حساب تنت خم شد و بوسه بی حساب گرفت (13) پی نوشت: 1) وقایع الایام، ج 5، ص 27; مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 244. 2) کشف الغمة، ج 2، ص 47. 3) بحارالانوار، ج 44، ص 388. 4) ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 82. 5) ھمان، ج 2، ص 89 . 6) انساب الاشراف، ج 3، ص 184. 7) الملھوف، ص 38 . 8) ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 91. 9) الملھوف، ص 39 . 10) نفس المھموم، ص 230. 11) الامام الحسین و اصحابه، ص 257. 12) امالی شیخ صدوق، مجلس 30. 13) شعر از غلامرضا سازگار. منبع: خبر گزاری صدای افغان(آوا) – به نقل از پایگاه اطلاع رسانی حوزه
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا) - کابل
https://avapress.com/vdchmznzw23nvkd.tft2.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما