در بخش قبلی گفته شد که در یک تقسیمبندی علم به دو قسم علم آخرت و علم دنیا قابل تقسیم است. بیان شد که تحصیل علوم دنیوی از قبیل حساب و هندسه و طب و امثال آن فینفسه واجب نیست اما گاهی به درجهی واجب کفایی میرسد، یعنی به عنوان مثال تحصیل علم پزشکی برای عدهای که مورد نیاز جامعه باشد واجب کفایی است و در صورت رسیدن به حد نصاب، تکلیف تحصیل آن از دوش سایرین برداشته میشود.
همچنین گفته شد که تحصیل علم آخرت که شامل سه علم الهی (اصول عقاید)، علم اخلاق و علم فقه میباشد بر همگان واجب است. به عنوان نمونه تحصیل علم الهی که به آن علم اصول عقاید نیز گفته میشود واجبی همگانی است و هیچ عذری از هیچکس در ندانستن و جهل نسبت به این علم پذیرفته نیست. همچنین در بخش قبل، مقدارِ واجب از اصول اعتقادات که یادگیریِ آن مقدار، برای شخص مسلمان جهت حصول نجات و وصول به سعادت اخرویِ او کفایت میکند نیز توضیح داده شد.
اما پی بردن به کیفیت صفات از قبیل اینکه علم خداوند "حضوری" است یا "حصولی"، یا قدیمی است یا حادث و مانند این مباحث، و همچنین بحث از حقیقت صفات و نیز حقیقت بعضی از احوال و جزئیات حیات اخروی لزومی ندارد، بلکه در بعضی از احادیث نسبت به آن نهی نیز شده است.
همین اندازه کفایت میکند که شخص مسلمان معتقد باشد که شأن خداوند متعال به جمیع صفات کمالیه متصف بوده و از جمیع نقایص منزّه است به نحو اشرف. یعنی اتصاف خداوند به جمیع کمالات و تنزّه او از جمیع نقایص به گونهای است که اشرف و بالاتر از آن قابل تصور نیست، ولو اینکه بنده آن وجه را نفهمد و به حقیقتِ آن نرسد.
همچنین شخص مسلمان معتقد باشد که هر آنچه پیامبر (ص) فرموده صادق و مطابق با واقع است، هرچند آن شخص نتواند تفصیل و توضیح بعضی از آن فرمودهها را درک کند. بر هر مکلّفی واجب است که به جمیع مطالبی که ذکر شد اعتقاد جازم و راسخ داشته باشد به نحوی که اطمینان و سکون قلبی برای او حاصل گردد.
باید توجه داشت که صرفا تصدیق زبانی بدون اطمینان قلبی، موجب نجات اخروی و وصول به مراتب سعادت حقیقی نمیشود، هرچند این تصدیق زبانی برای حفظ خون و مال و حکم به طهارت شخص و اسلامِ وی کفایت میکند.
هرگاه اطمینان قلبی حاصل گردید، نجات اخروی و رستگاری هم حاصل خواهد شد، حتی اگر اعتقاد و اطمینانِ شخص بر پایهی دلایل حکمت و برهانهای کمالی نباشد. چرا که در شرع مقدس و عرف جاری، تکلیفی فراتر از تصدیق به اعتقادات ذکرشده به اثبات نرسیده است.
بنابراین، اگر برای کسی، در اتصاف خداوند متعال به صفات کمالی و تنزّهِ او از اوصاف سلبی اطمینان قلبی حاصل شود و یقین کند که اگر غیر از این باشد موجب نقص شده و لایق پروردگار نیست، برای نجات شخص کفایت میکند.
چه بسا اعتقاد و اطمینان به موارد مذکور، برای کسی به سبب بعضی حالات که برای خودِ او روی داده مانند استجابت برخی از دعاهایش یا نجاتش از خطرات و امثال آن حاصل میشود. و یا چه بسیار افرادی که در امور مذکور به اطمینان و جزم و یقین میرسد ولی راه و علت آن را نمیداند. در این موارد، علت و سبب، همان فطرتی است که خداوند متعال در وجود انسانها قرار داده است.
در مورد بحث فطرت، حدیث هم وارد است که چنانچه امور جاهلیت و پیروی از آباء و اجداد، انسان را از فطرت خود بیرون نبرد، ذات او به وجود حاکم و خالق برای جهان گواهی میدهد حتی اگر دلیل آن را به درستی نداند.
زیرا احتیاجِ مخلوق به خالق امری فطری است هرچند انسان هنوز به مرتبهی ادراک و تمییز امور نرسیده باشد. چنانچه مشاهده میکنیم که اگر سیبی را نزد طفل خردسالی بگذاریم و کسی آن را بردارد، کودک وقتی فهمید میپرسد که سیب را چه کسی برداشت؟ پس به فطرتِ خود حکم میکند که نبودنِ سیب به خودیِ خود امکانپذیر نیست بلکه احتیاج به کسی دارد که آن را برداشته باشد.
ادامه دارد...