ایالات متحده امریکا، گروه خونخوار و ویرانکنندۀ طالبان را پس از هفده سال آوارگی و بدبختی، از سنگلاخها و دشت و صحراها بیرون آورده و با ستیج بلند رسماً وارد میدان سیاست نمود و عملا این گروه را به رقیب قدرتمندی برای حکومت افغانستان مبدل کرد.
این اقدامِ امریکا باعث شد تا گروهی که جز جنگ و خشونت با هیچ واژۀ دیگری آشنا نبودند صدای صلحخواهی سر دهند و حتی در برخی جلسات از تغییر در طرز فکر و باورهای خود سخن بگویند.
در این بازی که به ابتکار امریکا شروع شد، پاکستان نقش تسهیلکننده را ایفا کرد و زمینۀ سفر دانهدرشتهای گروه طالبان از جمله ملابرادر را جهت گفتگوهای صلح با امریکا در قطر فراهم کرد. این مذاکراتِ رمزآلود و کاملاً غیرشفاف حدود یکسال پیش توسط زلمی خلیلزاد نمایندۀ ویژه وزارت خارجه امریکا برای صلح افغانستان با هیئتی از گروه طالبان به رهبری عباس استانکزی کلید خورد و ادامه پیدا کرد.
جزئیات این مذاکرات که 9 دور ادامه یافت از دید مردم و حکومت افغانستان کاملاً پنهان بود. گروه طالبان در این مدت با درج امارت اسلامی و بعضی دیگر از خواستههای خود در پیشنویس تفاهمنامه با امریکا، به مراد خود نزدیک گردیده بود که ناگهان با توقف مذاکرات از سوی ترامپ این روزنۀ خوشبختی به رویشان بسته شد.
اکنون سران این گروه مهمان ناخواندۀ کشورهای قدرتمند منطقه مانند ایران، روسیه و چین هستند. گویا در نظر دارند تا شکستی را که از سوی امریکا خوردهاند با این مراودات جبران کنند.
گروه طالبان که از ابتدا درصدد امتیازگیری از امریکا برای رسیدن به اهداف و آرمانهای خود بودند، اکنون نیز در تلاشند تا با سفرهای خود به کشورهای رقیبِ ایالات متحده، دوباره زمینۀ گفتگو با امریکا را فراهم کنند، زیرا گمان میکنند چیزی را که از طریق مذاکره با امریکا به دست میآورند در جای دیگری میسر نیست.
ارتباط گروه طالبان با کشورهایی مانند ایران، چین و روسیه که به سادگی سر تعظیم در برابر سیاستهای تمامیتخواهانۀ این کشور فرود نمیآورند به این معنی است که اگر امریکا به مذاکره با طالبان تمکین نکند گزینههای دیگری نیز روی میز است تا این گروه را به اهدافش برساند.
امریکا که با همکاری بینظیر بوتو صدراعظم وقت پاکستان، خود ایجادکنندۀ گروه طالبان بود، اولین مدرسه را با کمک مالی این کشور در پاکستان برای ریشه گرفتنِ یک اسلام تندرو تاسیس کرد و اولین دستۀ پنجصد نفری را در سال 1374 از مرز سپین بلدک وارد قندهار نمود و از آنجا به چهار زون کشور پخش کرده و به عنوان فرشتۀ نجات معرفی ساخت. در پشت این ماجرا در حقیقت هدفهای کلانی وجود داشت.
امریکا با این اقدام، دو هدف اساسی و استراتژیک را در منطقه دنبال میکرد، اول تضعیف ارزشهای دینی در سایۀ اسلام خشن، دوم زمینهسازی برای حضور خود در منطقه. البته با وقوع حادثه یازدهم سبتامبر این دایۀ دلسوزتر از مادر، از فرزند ناتنی خود رمید و با دست خود اقتدار این گروهِ خشکمغز را که به عنوان آلۀ دستی بیاراده عمل میکردند از بین برد.
گروه پنچصد نفری که از پاکستان وارد افغانستان شد تنها نماندند و به زودی در داخل کشور پیروان زیادی پیدا کردند و افغانستانشمول گردیدند. به همین دلیل با سقوط حکومت طالبانی، این گروه ریشهکن نشد و دردسر کلانی برای مردم افغانستان و چهل کشور جهان به شمول امریکا درست کرد. علاوه بر آن گروههای تروریستیِ دیگر نیز طی این مدت در سایۀ این گروه رشد کردند. تا جایی که مبارزه با این گروه، طولانیترین جنگ با هزینۀ بسیار سنگین در تاریخ امریکا را رقم زد.
گروه طالبان پس از اینکه کاملاً به انزوا رفت، به آتشِ زیر خاکستر تبدیل شد و طی هجده سال نه تنها برای قدرتهای بزرگ جهانی چالشزا شد که از مردم افغانستان قربانیهای فراوانی گرفت و ویرانیهای زیادی را بوجود آورد.
ایالات متحده و اعضای ناتو که شعار میدادند میدان نبرد در افغانستان را بردهاند و به زودی تروریزم را ریشهکن خواهند کرد ناگهان زمینگیر شدند و آتشی که خود روشن کرده بودند دامنشان را گرفت و در حقیقت با یک نبردی که ختم آن مشخص نبود مواجه شدند. این جنگ هجده سالۀ فرسایشی و خستهکننده، سرانجام امریکا را درمانده ساخت و سال گذشته با تلخیِ تمام تن به مذاکره با گروه طالبان داد.
از طرفی هم باید گفت که ایدۀ پشتونخواهی و ناسیونالیسم قومی طی هجده سال باعث شد که حکومتهای افغانستان با سیاستِ گاهی به نعل و گاهی به میخ با این گروه رفتار کنند. حامد کرزی در سه دور حکومت خود نه تنها دستور یک جنگ تمام عیار با این گروه را صادر نکرد بلکه به انتقال این گروه از ولایات مشرقی به شمال متهم شد و گاهی هم در سخنرانیهای خود به عنوان برادران ناراضی از این گروه یاد میکرد، در حالی که عملاً با حکومت در جنگ بودند و باید حداقل به عنوان شورشگر، یاغی و یا مفسد فیالارض جداً سرکوب میشدند.
آقای کرزی روز گذشته نیز در میان جمعی از نخبگان سیاسی کشور به صلحِ با گروه طالبان اولویت داده و خواهان تاخیر در انتخابات ریاست جمهوری شد، زیرا آگاهان قوم پشتون اکنون درک کردهاند که جانمایۀ گروه طالبان را این قوم تشکیل میدهد و در جنگها اگر امریکاییها میکشند یا نیروهای امنیتی و دفاعی و حتی قومندانان مردمی مانند علیپور و قیصاری اگر میزنند پشتونها کشته میشوند و لذا باید از این فاجعه جلوگیری شود.
با درک همین واقعیت بود که حنیف اتمر نیز ظاهراً به خاطر صلح با گروه طالبان کارزار انتخاباتی را متوقف کرد. هرچند او میخواست تا با یک تیر دو هدف را بزند، از یکسو با رها کردن افرادِ بانفوذی مانند یونس قانونی و محقق در وسط راه، دو قوم تاجیک و هزاره را از اطراف عبدالله و امثال او پراکنده کند و از طرف دیگر به آن هدف اساسی خود که صلح با طالبان و جلوگیری از پشتونکشی است برسد.
مردم افغانستان اما در مجموع و قطع نظر از اینکه سیاسیون هر قوم از جنگ و صلح افغانستان چه نقشهای در سر دارند، خواهان صلحاند و برای رسیدن به این آرزوی درینه لحظهشماری میکنند. برای آنان فرقی نمیکند که صلح به چه بهانهای تامین میشود، زیرا از جنگ چهل ساله خسته شده و تمام دار و ندار خود را در این مدت از دست داده اند.
با این وجود سوال اساسی اما اینجاست که سرنوشت مذاکرۀ امریکا با گروه طالبان که یک روزنۀ امیدی برای آوردن صلح در کشور بود به کجا خواهد انجامید؟ آیا امریکا گفتگوها با این گروه را از سر خواهد گرفت یا خیر؟ آیا صلح به معنی واقعی در افغانستان تامین خواهد شد یا نه؟ اینها سوالاتی است که گذر زمان به آن پاسخ خواهد داد، اما آنچه در حال حاضر مهم است، قطع جنگ و آدمکشی و یا به عبارت دیگر آتشبس است. مورد مهمی که نه در 9 دور مذاکرات قطر جدی گرفته شد و نه هم حکومت افغانستان آتشبس را شرط اول مذاکرات قرار داد.
نویسنده: سیدهاشم علوی