تاریخ انتشار :سه شنبه ۱۹ سنبله ۱۳۹۲ ساعت ۱۴:۴۷
کد مطلب : 74229
تاثیر 11 سپتامبر بر امنیتی‌ شدن فضای سیاسی امریکا
حادثه ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ موجب امنیتی شدن فضای ساختار قدرت در امریکا شد. در سال ۱۹۹۸، کمیته قرن بیست و یکم، متنی را منتشر کرد که براساس آن، ضرورت تحرک جئوپولیتیکی امریکا، مورد تاکید قرار گرفت. این کمیته، بر ضرورت مقابله با تهدیدات نوظهور تاکید داشت. از سوی دیگر، نشانه هایی از بازتولید اندیشه های مربوط به جنگ تمدنی در ادراک و ذهنیات زمامداران امریکایی به وجود آمده بود. در چنین شرایطی، امریکا می بایست فضای لازم را برای مقابله با نیروی سیاسی جدیدی که از قابلیت ایدئولوژیک برخوردار است و از سوی دیگر، مجموعه های جهان غرب، در قالب لیبرال دموکراسی، از انگیزه لازم برای مقابله با آن برخوردار است را فراهم کند. در این شرایط بود که مقوله ای به نام تروریزم در ادبیات سیاسی امریکا ایجاد شد. تروریزم که ریشه های سیاسی و کنش عملیاتی آن در دهه ۱۹۶۰، نزدیک به کشورهای اروپایی، به ویژه آلمان و فرانسه بود، در یک چرخش گفتمانی، بازتولید می شود و متوجه نیروهای انقلابی و اسلامگرا در جهان سوم و خاورمیانه می شود.
فضای ۱۱ سپتامبر، در شرایطی ایجاد می شود که نیروهای اجتماعی خاورمیانه از پویایی لازم برای مقابله با نمادهای فرهنگ سیاسی جهان غرب برخوردار بودند. فرهنگ سیاسی جهان غرب، به معنای نماد تسلط در حوزه پیرامونی است و این موضوع، در ادبیات روابط بین الملل، تلاشی سازمان یافته برای هژمونی تلقی می شود. به این ترتیب، بین ۱۱ سپتامبر و فضای سیاست بین الملل و سیاست خاورمیانه ای جلوه هایی از هارمونی به وجود آمد. به همین دلیل بود که گروه های راست‌گرای افراطی نگرش خود شان را در راستای مقابله با نیروهای تهدید کننده جدید، سازمان‌دهی و تئوریزه کردند. آنچه در حادثه ۱۱ سپتامبر شکل گرفت و بعد از آن از سوی زمامداران امریکایی بازتولید شد را باید در اندیشه های سیاسی مجموعه های محافظه کاری همچون پل ولفوویتز، کارل روو، دونالد رامسفلد، دیک چنی، مشاهده کنیم.
عدم تفاوت میان احزاب امریکا در واکنش به این حملات
مقابله‌گرایی امریکایی ارتباط چندانی به احزاب سیاسی ندارد. در فضای سال ۲۰۰۱، نیروهایی ظهور پیدا کردند که از قابلیت لازم برای گسترش موج مقابله گرایی برخوردار بودند، به همین دلیل است که شما در نظر بگیرید اگر جورج دبلیو بوش به قدرت نمی رسید، از آن سو ال گور و جوزف لیبرمن به قدرت می رسیدند، جوزف لیبرمن، هیچ گونه تفاوت الگویی، راهبردی و کارکردی با دیک چنی ندارد؛ بنابراین مسئله ای که وجود داشت، این بود که دوران آغازین قرن بیست و یکم نگاهش معطوف به سازوکارهای امنیتی بود؛ بنابراین احزاب سیاسی هیچ گونه تاثیری به صورت مستقیم بر فرآیندهای کنش راهبردی امریکا ایجاد نمی کنند.
تئوری های دست داشتن دولت در این حادثه
این بحث ها قابل اثبات نیست، یعنی اطلاعات و اسنادی هم در این ارتباط منتشر می شود؛ اما تبعاً بیان چنین اطلاعات و اسنادی نمی تواند با واقعیت ها هماهنگی داشته باشد. فضای ۲۰۰۱، فضای گسترش نیروهای مقابله با هژمونی امریکا بود و از طرف دیگر در امریکا، نیروهای محافظه کار جدید که رویکرد نظامی و امنیتی داشتند، محور اصلی سیاست امنیتی امریکا را تشکیل می دادند.
منبع: دیپلماسی ایرانی
https://avapress.com/vdcdnx05.yt0ox6a22y.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

آمریکا به بهانه این که چگونه وارد افغانستان شود حملات 11 سبتامبر را طرح ریزی کرد.
اگر حملات 11 سپتامبر را برنامه ریزی نمی کرد به افغانستان و عراق به چه بهانه لشکر کشی می کرد.
امریکا این شیطان بزرگ با لشکر کشی به افغانستان مردم این کشور را کشت و تمام منابع زیر زمینی شان را هم غارت کرد.