تاریخ انتشار :چهارشنبه ۲۵ جدی ۱۳۸۷ ساعت ۰۹:۴۵
کد مطلب : 4467
سید محمد رضا موسوی
سید محمد رضا موسوی
( يادداشتي به مناسبت در گذشت ساموئل هانتينگتون ايدئولوگ برخورد تمدن ها )
از مدت ها قبل مي خواستم مقاله اي را درباب بررسي افكار و انديشه هاي ساموئل هانتينگتون براي خوانندگان انصاف بنويسم، لكن بنا به دلايلي اين امكان براي نگارنده ي اين سطور فراهم نشد.
 
تا اينكه در چند مدت قبل وقتي خبر درگذشت ساموئل هانتينگتون از رسانه هاي خبري منتشرشد و بعدا نيز به تاييد دانشگاه هاروارد ( دانشگاهي كه هانتينگتون در آن تدريس مي كرد) رسيد، لازم ديدم نوشتاري را بدين مناسبت با هدف بحث و بررسي انديشه هاي هانتينگتون به رشته ي تحرير درآورم.
 
( البته آن چه كه در اين مقال بيش از پيش مد نظر قرار گرفته است، انديشه هاي جديد او يعني افكار و آثاري كه در دوران پس از جنگ سرد زائيده شدند، مي باشد.) 

هانتينگتون يكي از انديشمنداني است كه در دوران جنگ سرد به يك شخصيت تاثير گذار در علوم سياسي تبديل شد. انديشه هاي هانتينگتون از زمان مطرح شدنش تا كنون حول سه محور توسعه و دگرگوني سياسي، تمدن شناسي، هويت وبحران هويت در جامعه ي آمريكايي چرخش داشته است كه هم اكنون از جمله ي منابع اساسي در مباحث توسعه و آمريكا شناسي به شمار مي روند.
در دوران جنگ سرد عمده ي مطالعات هانتينگتون به مسائل دگرگوني هاي سياسي و اجتماعي جهان و روابط بين الملل معطوف بود كه كتاب سامان سياسي در جوامع دستخوش دگرگوني، مهم ترين دستاورد علمي او در اين سال ها به شمار مي رود.
 
اين كتاب هانتينتگتون باعث شد كه او در بسياري از كشورهاي جهان سوم و مخصوصا كشورهاي درحال توسعه شناسانده شود و البته در جوامع خاورميانه اي، اين امر بيش از پيش مشهود بود. 

با تمام اين ها هانتينگتون درسال هاي پس از پايان جنگ سرد و فروپاشي اتحاد شوروي تا حدود زيادي ازحوزه ي مطالعات استرات‍‍‍ژيك خود فاصله گرفت وبه مباحثات فرهنگي و تمدني روي آورد كه ثمره ي اين دوره از مطالعات او را مي توان در كتاب برخورد تمدن ها و بازسازي نظم جهاني و مطرح كردن تز برخورد تمدن ها مشاهده و تحليل كرد(1)

نظريه اي كه به اعتقاد نگارنده در جوامع جهان سومي چندان به طور علمي مورد بازخواني، نقد و تحليل قرار نگرفت و بنا به همين دليل قرباني قضاوت هاي عجولانه اي شد كه از هانتينگتون و نظريه اش در رسانه هاي عمومي يك هيولا ساختند. 

هرچند دراين مسئله شكي نيست كه برخي از انديشه هاي فكري هانتينگتون در راستاي تئوريزه كردن ه‍ژموني آمريكا در جهان زائيده شدند و نظريه ي برخورد تمدن ها در واقع واكنشي بود به مسائلي مانند بيداري مسلمانان و ظهور انقلاب اسلامي در ايران و فروپاشي شوروي، لكن اين تمام مسئله نيست و بسياري از انديشه هاي هانتينگتون را نمي توان با اين پيش زمينه نگريست. 

هانينتگتون درنظريه ي برخورد تمدن ها پارادايم جديدي را براي فهم سياست درجهان كنوني و آينده ارائه مي كند كه عبارت است از فرهنگ. 

از نظر هانتينگتون فرهنگ و تمدن در آينده اي نزديك به مهمترين ملاك هاي تعريف و طبقه بندي جوامع انساني و مهمترين فاكتورهاي سياسي در روابط بين الملل مبدل مي گردند. به عبارتي دقيق ترهانتينگتون بر اين باور بود كه ما، درعصري قرارگرفته ايم كه نظام هاي دولت - ملت به سمت استحاله شدن وتبديل شدن به نظام هايي با ماهيت هاي فرهنگ و تمدني هستند و با توجه به همين امراست كه او پيش بيني مي كند كه نزاع هاي آينده ي بشري از يك سري مباني تمدني ناشي خواهند شد و بر روي گسل هاي تمدني ( نقاطي كه تمدن ها با هم تلاقي مي كنند ) رخ خواهند داد.
 
هانتينتگتون در كتاب خود از هشت تمدن پويا و زنده ي جهان كنوني ياد مي كند كه عبارت انداز: تمدن هاي غربي، اسلامي، كنفوسيوسي، هندو، اسلاوي، آمريكاي لاتين، ارتدوكس و ژاپني. 

ازديدگاه هانتينگتون اين تمدن هاي فوق الذكر هستند كه آينده ي بشري را رقم مي زنند و ريشه ي منازعات آينده را بايد در عملكرد تمدني وارثان اين تمدن ها جستجو كرد.
 
از ميان هشت تمدن فوق هانتينگتون تاثير سه تمدن را بيش از سايرتمدن ها مهم ارزيابي مي كند كه عبارت انداز: تمدن هاي غربي از يك سو وتمدن هاي اسلامي و تمدن كنفوسيوسي از سوي ديگر. 

هانتينگتون با اشاره به افزايش خودآگاهي هاي تمدني درجهان فعلي اين توصيه را به تمدن هايي مانندغرب مي كند كه ازهرگونه دخالت درامور تمدن هاي ديگر پرهيزكند. چرا كه اين دخالت زمان وقوع جنگ تمدن ها را در جهان نزديك و نزديك تر مي كند.
 
برخي ازكارشناسان، اين قسمت از انديشه ي هانتينگتون را نوعي نگرش انتقادي نسبت به پديده ي جهاني سازي تحليل كرده اند كه تا حدي درست به نظر مي رسد. 

در اين باره او در كتاب معروف خود يعني برخورد تمدن ها و بازسازي نظم جهاني، به كشورهاي غربي اين توصيه را مي كند كه از درگيري با كشورهاي محوري تمدن هاي رقيب مخصوصا تمدن هاي اسلامي و چيني بپرهيزند چرا كه هر گونه درگيري با اين كشورهاي متمدن شكاف تمدني غرب را با آن تمدن ها افزايش مي دهد.
 
هانتينگتون معتقد بود كه جهان اسلام هم اكنون در فرايند رشد و تحول قرار گرفته و روز به روز به آگاهي هاي اجتماعي جوامع اسلامي افزوده مي شود.(2) لذا با اين حساب غرب نسبت به هر برخورد با تمدن اسلامي بايد محتاطانه عمل كند و هر گونه تنش ميان اين دو تمدن باعث مي شود كه اسلام سيطره ي غرب را در بسياري موارد به چالش بكشد. 

درست بر همين مبنا بود كه هانتينگتون با حمله آمريكا به عراق مخالف بود و معتقد بود كه اين كار واكنش كشورهاي وابسته به تمدن اسلامي را نسبت به كشورهاي تمدن غرب به دنبال خواهد داشت. 

هر چند انديشه ي جنگ تمدن ها براين باوراست كه در آينده شكاف هاي تمدني موجبات تنش را درجهان فراهم مي آورند، با تمام اين ها اين نظريه خالي ازاشكال نيست و ذكر چند مسئله در نقد اين نظريه ضروري به نظرمي رسد. 

هر چند اين نظريه به نام ساموئل هانتينگتون مطرح شده است لكن درواقع براي اولين بار اين برنارد لوئيز( مورخ و مستشرق بزرگ انگليسي ) بود كه اين نظريه را مطرح كرد و بعدها هانتينگتون آن را به شكلي مدون تر مورد بحث و بررسي قرار داد. سوي از اين مسئله هانيتنگتون در آثار و نوشته هاي خود تمدن ها را مقولاتي يك دست و يكپارچه در نظر گرفته است و هيچ گونه اشاره اي به مشكلات و معضلات و مناقشات در درون تمدني آن ها ندارد. 

مثلا هنگامي كه از تمدن اسلامي سخن به ميان مي آورد، از اسلام به عنوان يك كل صحبت مي كند و به اختلافاتي كه درميان مذاهب اسلامي و كشورهاي اسلامي در جريان است كاملا بي توجه است. 

اوهمچنين وقتي از تمدن غرب بحث مي كند هيچ تعريفي از تمدن غرب ارائه نمي دهد و وارد جزئيات و شقوق تمدن غربي نمي شود. 

هانتينگتون دراين نظريه نزاع تمدني را تجويزنمي كند، برخلاف آن چه كه برخي نويسندگان درباره ي اوجلوه داده اند و او را منادي جنگ تمدن ها لقب داده اند، بلكه هانتينگتون اين نكته را پيش بيني مي كند كه نزاع هاي آينده ي بشري بر روي گسل هاي تمدني رخ خواهد داد و به عبارتي ديگر، نقطه ي اتكاء نظريه ي برخورد تمدن ها، آن دسته از عوامل منفي و تنش زاست كه در روابط ميان تمدن ها وجود دارند و به هيچ وجه ممكن از فاكتورهاي مشترك تمدني و نقاط مثبت در روابط ميان تمدن ها سخني به ميان نمي آورد و همين مسئله در واقع مهم ترين نقطه ضعف نظريه ي برخورد تمدن ها به شمار مي رود. 

برخي ديگر از صاحبنظران بر اين باورند كه هانتينگتون در بررسي ميزان تاثير گذاري عوامل تنش زا در معادلات بين تمدني كاملا اغراق كرده است و با دانشي که اصطلاحا تاريخ شناسي تطبيقي و يا تمدن شناسي تطبيقي(3) از آن ياد مي شود مي توان انتقادات جدي فراواني را بر نظريه برخورد تمدن ها وارد و حتي آن را از منظر تاريخي بي اعتبار جلوه داد. 
------------------------------------------------------------------
1- نظريه ي برخورد تمدن ها براي اولين بار در تابستان 1993 در مجله ي فارن افرز منتشر شد و چند سال بعد به طور مفصل به شكل كتاب منتشر شد.
2- هانيتنگتون در يكي از آثار خود كه احتمالا همين كتاب برخورد تمدن و بازسازي نظم جهاني باشد نسبت به رشد كيفي و كمي جهان اسلام بر اين باور است كه قرن آينده قرن تمدن اسلام خواهد بود. با سواي از خودآگاهي جوامع اسلامي مسائل ديگري مانند افزايش روي آوردن به اسلام در اروپا و آمريكا و... را نشانه هايي از اين روند مي داند و مي نويسد كه قرن آينده قرن محمد(ص) خواهد بود.
3- شاخه اي از دانش تاريخ كه به مطالعه و مقايسه ي ملل و تمدن هاي مختلف مي پردازد و بدينوسيله اشتراكات موجود ميان آن ها را كشف ميكند.








منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا)
https://avapress.com/vdcc.eq0a2bq0mla82.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما