تاریخ انتشار :پنجشنبه ۲۷ میزان ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۰۴
کد مطلب : 50790
معرفی قصه یک مسافر (3)
به قصيده ها كه رسيدم، فكر مي كردم، شايد نتوانم به عنوان يك شاعر، خط يادبودي بر تابلوي تاريخ بنويسم. زيرا رابطه ام با دنياي خارج قطع بود و نمي توانستم شعرهايم را در جاهاي معتبري به چاپ برسانم. درست است كه در آن زمان مجله هاي مثل گردون وجود داشت اما هم به لحاظ فكري و هم به اين لحاظ كه آنها با شعر كلاسيك ميانه اي نداشتند، سري به آنجاها نزدم. جاهاي ديگر، راههاي ويژه اي داشتند كه آن راهها به رويم بسته بودند اما يك اتفاق جالب بر پايداريم مي افزود و آن نتيجه فراخوان سراسري "خورشيد تابان" بود كه اسم من را در صدر ممتازها قرار داده بود. در ارزيابي فراخوان، اين عبارات را ميخواندي: "با لطف خداوند و عنايات حضرت حجت بن الحسن المهدي (عج) به دنبال اعلام فراخوان مسابقه شعر در باره آن حضرت، حدود 500 اثر به بنياد فرهنگي حضرت مهدي موعود (عج) واصل گرديد كه توسط شوراي شعر بررسي و در دو گروه سني زير بيست سال و بالاي بيست سال، به تفكيك خواهران و برادران، داوري و جوايز آن بدين شرح اعلام مي گردد: نفرات اول: يك سكه بهار آزادي، نفرات دوم و سوم: نيم سكه بهار آزادي، نفرات تا دهم: ربع سكه بهار آزادي." (روزنامه اطلاعات، شماره: 22083، سه شنبه 22 آذر، 1379، 15 رمضان 1421، 12 دسامبر 2000)
اين البته شگفت آور بود و شگفتي من از اين نبود كه شعرم در رديف اولين برندها قرار داشت. چون من اگر اعتقاد به كارهايم نداشتم، آن همه درد سر را تحمل نمي كردم. از اين در تحير بودم كه خودم را با تمام هويت معرفي كرده بودم و اين مطلب روشن بود كه برگزيده اول بايد اهل آن سرزمين باشد. پس چطور چنين چيزي ممكن است. فكر كردم شايد اشتباهي رخ داده است. هم نامها در دنيا زياد هستند. اگر هم من باشم، شايد در جاي و محل، سهوي پيش آمده است. با سرعت به آن بنياد تلفن زدم و خودم را معرفي نمودم. آنها بسيار به گرمي استقبال كردند و از من دعوت نمودند كه براي گرفتن جايزه ام به تهران بروم. وقتي از آمدن عذرخواهي كردم، حدس آنها اين بود كه شايد من در يكي از اردوگاه ها به سر مي برم. پس از لحاظ جا هم آنها دچار اشتباهي نبودند. نتيجه اين بود كه خود آن قصيده احتياجي به معرف نداشته است.
آن قصيده داراي يك محور است كه نقش عمده اي در استخوانبندي اثر و شايد صله دارد. تصوير ها و فضاهاي آن مخصوص خودش ميباشد:
شتاب آميز دريا باز كرد اين بار هم پر را
كدامين ساحل آيا مي گذارد موج بستر را
و برقي لابه لاي ابر مي پيچد هراس انگيز
نديدم اينچنين آتشفشان چشمان تندر را
زمين لبريز پژواك صداي رعد آسا شد
مكرر مي كند پژواك ها "الله اكبر" را...

كنار قبر بابا ديد مردم با شگفت ژرف
ميان شعله هاي سبز قرآن مصور را
به روي واژه ها تصوير مي گرديد پي در پي
كه جاويد اين فدك گل مي كند زهراي اطهر را

همان است اينكه مي بينيم در يك وسعت بيحد
چنين رنگين كماني نقش درياي شناور را
همان است اين كه هرچند آسمان تشنگي بارد
كنار آب مي بينيم عباس دلاور را

...و حالا در لهيب انتظار شعله هاي شرق
همين آيينه روشن مي دمد خورشيد باور را
مي آيد از مسير قله ها هم عزم ابراهيم
چو ابراهيم بيسر مي كشد بتهاي آذر را (طلوع سبز)
يكي از مشكلاتي كه من با آن مواجه بودم و هستم، استفاده تكنيك هاي داستاني در شعر و شعر در داستان است. شايد اين مطلب هم در كنار نيامدن با شاعران و قصه نويسان يك بعدي بي تأثير نباشد.
قصيده بعدي كه "قمر با سيزده خورشيد" باشد، در اوايل شكل گيري همايش "طوبي" مقام اول را از آن خود نمود كه من البته به آن اهميت نمي دادم. بعدا متوجه شدم كه در اين جشنواره هم كساني در آرزوي برگزيدگي به سر مي برند. اين قصيده، اينگونه آغاز مي شود:
بتاب اي ماه! امشب كلبه ما مي شود روشن
زمين در پيش چشمم مثل فردا مي شود روشن
درخشان باش! تابان! بر ديار خسته متروك
از اين پيشاني باز تو دنيا مي شود روشن (قمر با سيزده خورشيد)
دوبيتي ها اما تاريخ مشخصي ندارند. راست گفته است آنكس كه دوبيتي حاصل لحظه ها است. منتها من اين لحظه ها را يك مقدار طولاني ترشان كردم؛ يعني تمام دوبيتي هاي اين مجموعه پيوسته هستند و داراي مضامين متنوع.
گاهي خودم در مرور لحظه هايم بودم و انتظار طلوعي را مي كشيدم:
شب از پلك پريساي تو نوشيد
طلوع صبح شولاي تو پوشيد
از اين ويرانه روزي مي زني سر
مثال قرص زرين بال خورشيد (لحظهها)
گاهي افسوس ها باعث مي شد كه آه سرد از دل پردرد بركشم:
اگر جاي شما بودم خدا را!
به پيش چشم دنيا آشكا را
به بازو قاب مي كردم پر از عشق
شكوه سرو اين جغرافيا را (حسرت)
گاهي گردش روزگار وادارم مي كرد كه تشكر ويژهاي داشته باشم:
خدا را شكر از اول كار حل بود
وجودم شعله هاي بيخلل بود
اگر دست نمك پالوده مي داد
تمام دوستانم كور و كل بود!
و گاهي در راههاي دور و درازي قرار داشتم كه حاصلي جز پشيماني، اندوه و ديوانگي نداشت:
پشيمانم پشيمانم چه حاصل
كه حالا مي شود صد رخنه اين دل
همين دل بود حرف از عشق ميزد
همين دل گم نموده راه ساحل

در اين اندوه بيرون از شماره
دل گنجشكي من بي قراره
دلي دارم عجب سوراخ سوراخ
مثال آسمان پر ستاره

مرا ديوانه و بي تاب كردي
چو شمعي قطره قطره آب كردي
به دنياي خيال چشمهايت
مرا بردي مرا پرتاب كردي

من اينجا مانده خسته گيج و منگم
مرا كشت اين هواي هفت رنگم
من اينجا خسته افتادم عزيزم
تو آزادي برو خوب قشنگم!

شقايقهاي كوهي سال نو شد
تمام دشتها بزغاله رو شد
شقايقها دل پر غصه دارم
گل من در چنين شبها درو شد! (شوق شكفتن)
اين مشتي از نمونه دوبيتي ها بود كه اگر بخواهيد، بيشتر از آن را در "قصه يك مسافر" خواهي ديد. موفق باشيد و سال هاي پر شكوفه پيش روي تان! پایان

نویسنده: سیدحسین فاطمی




















منبع : خبرگزاری آوا- کابل
https://avapress.com/vdcaw0nm.49nwo15kk4.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما