تاریخ انتشار :شنبه ۷ جدی ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۲۹
کد مطلب : 199036
روایتی خواندنی و البته تأثرآمیز از  شاهد عینی حادثه 7 جدی
با بغض آغاز می‌ کند، مرور خاطرات حادثه برایش بی نهایت سخت و دشوار است، اما با این حال مصمم به بازگو کردن است. از او خواسته‌ ایم تا خاطرات خود از حادثۀ تلخ حمله انتحاری علیه دفاتر مرکزی مرکز فعالیت‌ های فرهنگی اجتماعی تبیان و خبرگزاری صدای افغان (آوا) در کابل را با مخاطبان ما در میان بگذارد. سخنان تلخی که بازگو کنندۀ عروج 52 نفر از بهترین و اثرگذارترین نیروهای فرهنگی و رسانه‌ ای و همچنین مجروحیت راوی ماجرای ما یعنی حجت‌ الاسلام والمسلمین سید محسن سجادی جانباز راه ولایت است

خبرگزاری صدای افغان(آوا) قم: با توجه به فرا رسیدن دومین سالگرد حادثه تلخ 7 جدی 96، از ایشان که یکی از مجروحین آن حادثه است دعوت کردیم تا در خبرگزاری آوا در شهر مقدس قم مهمان ما شود و در قالب گفتگویی خودمانی به بیان خاطرات خود بپردازد. این گفتگو را در ادامه مطالعه می‌کنید:
 
آقای سجادی لطفا خودتان را معرفی بفرمائید؟
سجادی: بسم الله الرحمن الرحیم. بنده سید محسن سجادی فرزند سید انور، اهل ولسوالی اشترلی ولایت دایکندی و متولد سال 1358 هجری شمسی هستم. تحصیلات من کارشناسی ارشد تاریخ اسلام با گرایش تاریخ تشیع و همچنین دکترای سطح 4 از مجتمع آموزش عالی فقه شهر مقدس قم می باشد. بنده در کنار تحصیل در حوزۀ علمیه، از حدودا 30 سال قبل تاکنون در خدمت تشکیلات ولایی مرکز فعالیت های فرهنگی اجتماعی تبیان بوده و در عرصه های مختلف فعالیت کرده ام.
 
از ماجرای حضورتان در کابل و حادثه 7 جدی 96 بگوئید؟
سجادی: بنده مدت چند سال می‌ شد که در سایۀ تشویق و راهنمایی های حجت الاسلام والمسلمین سید عیسی حسینی مزاری رئیس مرکز تبیان، مبنی بر اینکه حضور و اقامت ما بخصوص طلاب حوزه های علمیه در ایران بایستی موقتی باشد، حدودا از 10 سال بدین سو حداقل سالی یک بار برای تبلیغ و برنامه های فرهنگی به افغانستان سفر می‌ کردم. در مورد آخرین سفرم به کشور که حادثه تلخ 7 جدی هم در همان سفر به وقوع پیوست باید بگویم که بعد از آنکه پسرعموی بنده حجت‌الاسلام سیدطاهر سجادی مدیر حوزۀ علمیه امام زمان (عج) اشترلی در کابل به شهادت رسید، بنا به درخواست فراوان مردم منطقه که خواهان این بودند که بنده امور آن حوزه علمیه را سر و سامان بدهم، با مشورت با آقای حسینی مزاری عازم افغانستان شدم.
 
مدت دو روز در هرات بودم. سپس راهی کابل شدم و در تاریخ 6 جدی 96 ساعت 9 شب به پایتخت رسیدم و به مدرسۀ امام امیر المومنین (ع) که از مدارس تحت اشراف مرکز تبیان بود رفته و شب را در آنجا و کنار طلابی که بسیاری از آنها فردای آن روز به شهادت رسیدند گذراندم. صبح روز بعد که پنج‌شنبه بود و مطابق معمول هر هفته، گفتمان های باشکوه علمی پژوهشی در دفتر مرکز تبیان دایر بود، در معیت شهید سیدعندلیب ضیایی و شهید شیرحیدر نظری و آقای سیدمشتاق حسینی به سمت دفتر مرکز تبیان و محل برگزاری گفتمان رهسپار شدیم. جلسه گفتمان با تلاوت زیبای قرآن کریم توسط شهید خلیل الله رضایی که یکی از همکاران بسیار دوست داشتنی و خوب ما بود آغاز شد و او آخرین تلاوتش را انجام داد. سپس مجری برنامه آقای سیدعارف موسوی پشت تریبون رفت و به موضوع گفتمان که در مورد شکست روس ها در افغانستان بود اشاره کرد و از دو کارشناس برنامه دعوت کرد تا روی استیج بیایند و هر کدام به مدت پنج دقیقه صحبت های آغازین داشته باشند. سپس یکی از خواهران پشت تریبون رفت و شروع به ارائۀ نظر کرد. لحظاتی نگذشت که ناگهان صدای مهیبی برخاست...
 
بنده به طرف زمین خم شدم ولی به زمین نخوردم. وقتی به خودم آمدم دیدم که تمام فضا پر از آتش است. چشمانم از همان لحظه شروع به سوختن کردند. از هر طرف صدای جیغ و فریاد و ناله می‌آمد. با خودم گفتم سجادی تقلا نکن زنده بیرون نمی‌آیی. اما ناخودآگاه نیرویی در وجودم ندا داد که تلاشت را بکن. بلند شدم و سعی کردم به سمت درب خروجی بروم. در همان حین دستانم آتش گرفتند. به هر طریقی بود خود را به خروجی رساندم ولی چون خیلی ازدحام بود و از طرفی هم دستانم در حال سوختن بودند و چشمانم هم از شدت سوزش به سختی باز می‌شدند نتوانستم خارج شوم. در همان لحظات یکی از پیرمردها که همسایۀ دفتر بود دست مرا گرفت به سمت حیاط کشید. آنجا چیزی را دور دستم پیچاندند تا آتشش خاموش شود. سپس گفتند که به سمت شفاخانه بدو. کفش نداشتم، دم درب خروجی دفتر یکی از پیرزن‌ها دمپایی‌های خود را به من داد و با همان لهجة کابلی اش آدرس نزدیک ‌ترین درمانگاه را که روبروی مدرسه خانم الانبیاء (ص) بود نشانم داد و من به سمت آنجا دویدم.
 
به درمانگاه که رسیدم، دست ها و صورتم را پانسمان موقت کردند. سپس آمبولانس آمد و من و بقیة زخمی ها را به شفاخانه استقلال منتقل کردند. البته از نگاه بنده آنجا شفاخانه، نه، بلکه بیشتر به قصاب‌خانه می ماند. فضایش کاملا مسموم و اتاق ها بسیار آلوده بودند و بوی تعفن می دادند. تخت ها پاره و کثیف بودند. رفتار ناشایست پرسنل آنجا هم اوضاع را بدتر کرده بود. موقع تعویض پانسمان به جای اینکه آن را باز کنند، با قیچی قسمتی از آن را پاره کرده و سپس بقیۀ آن را می کشیدند که این کار موجب می شد تا زخم ها دوباره سر باز کنند. حتی یادم است که گاهی به ما زخم زبان می زدند که شما حق تان است. وضعیت برخی از زخمی‌ها از جهاتی از بنده شدیدتر بود. اما از این جهت که بینایی من در حال از دست رفتن بود وضعیتم بسیار وخیم بود. ما آنجا مجروحینی را داشتیم که چند شب در آی سی یو بودند. یکی از زخمی ها که اسمش سید امین بود از فرط درد در خوابش هذیان می‌گفت، اما نه حرف‌های بی خود و بی معنا، بلکه یا علیه داعش و طالب رجز می‌خواند و می گفت که با این حملات نمی توانند ما را ضعیف کنند و یا هم گاهی در خوابش روضه می خواند.
 
چند روز در شفاخانه استقلال ماندید و چه درمان هایی روی شما صورت گرفت؟
سجادی: اگر بخواهم صریح صحبت کنم باید بگویم که با وجود اینکه هدف از نگه داشتن ما در آنجا درمان نبود، اما عملا ۲۱ روز آنجا نگه داشته شدیم. این در حالی بود که ساز و کار اعزام ما به ایران و یا حتی شفاخانه ای دیگر در همان کابل فراهم بود ولی نمی دانم روی چه دیدگاهی اجازه اعزام ما صادر نمی شد. سفارت ایران در کابل با تماس با وزارت خارجه این کشور تصمیم گرفتند که مجروحان حادثه ۷ جدی را جهت درمان به مشهد اعزام کنند. اما متاسفانه مسئولین خود ما در وزارت داخله، خارجه و شخص کفیل رئیس جمهور که باید امضا می‌کرد امتناع می‌نمود.
 
علت این ممانعت ها چه بود؟
سجادی: دقیق نمی دانم. اما در پیگیری هایی که آقای امامی و شخص آقای حسینی مزاری از مجموعه مرکز تبیان و همچنین اشخاصی خارج از مرکز که جا دارد از آنان یاد کنم آقایان استاد سیدجواد موسوی و همچنین وکیل مردم دایکندی آقای صادقی زاده نیلی داشتند، جواب مسئولین این بوده که اگر این مجروحین باشندۀ مملکت خودمان هستند که ما خودمان تصمیم می‌گیریم که اینها در داخل مداوا شوند و یا جای دیگری. -این در حالی بود که اصلا چنین چیزی مطرح نبود- و اگر باشندۀ ما نیستند و با کشور دیگری در ارتباط هستند باید مسئله اش روشن شود. آیا چنین رویه ای مصداق بارز کارشکنی و زیر پا گذاشتن وجدان و انسانیت نیست؟
 
تعداد زیادی از نزدیک‌ترین همکاران و دوستان شما مانند شهید ضیایی، شهید رضایی، شهید نظری، شهید خداداد احمدی و تعداد دیگری از همکاران تان در آن حادثه به شهادت رسیدند. شما که خودتان روی تخت شفاخانه بودید چگونه از شهادت شان با خبر می شدید؟
سجادی: ببینید یادآوری آن ایام بسیار سخت است. هر چند با توجه به عمق حادثه حدس می‌زدم که بسیاری از دوستان و همکارانم شهید شده باشند. ولی به هر حال وقتی جویای وضعیت همکارانم می‌شدم همراهان ما در شفاخانه مراعات حال مرا می‌کردند و تا چند روز پس از حادثه می‌گفتند که آنها در اتاق‌های دیگر بستری هستند. اما کم کم به صورت دقیق متوجه شدم که کدام یک از همکاران به شهادت رسیده اند و کدام یک هم زخمی شده و زنده اند.
 
شما ۲۱ روز در شفاخانه استقلال بستری بودید بدون اینکه هیچ درمانی روی شما انجام شود و صرفا پانسمان های شما تعویض می شده است. آقای سجادی، بعد از ۲۱ روز چه شد؟
سجادی: در نهایت بعد از پیگیری های فراوان همکارانم در مرکز تبیان و پس از ۲۱ روز بستر بودن در شفاخانه استقلال و از دست رفتن فرصت طلایی درمان بنده و بسباری از مجروحین دیگر حادثه ۷ جدی، ما عازم مشهد مقدس شدیم. البته مسئولین خود ما اجازه ندادند تا با زخمی‌ها همراه هم باشد، بنابراین فقط خود ما مجروحین با پرواز ویژه از میدان هوایی کابل رهسپار فرودگاه هاشمی نژاد مشهد شدیم و در آنجا مورد استقبال معاون وزیر بهداشت و مسئولین هلال احمر ایران، و همچنین حجت‌الاسلام والمسلمین حسینی مزاری و نیز مسئولین کنسولگری افغانستان در مشهد مقدس قرار گرفتیم. بلافاصله با آمبولانس به بیمارستان تخصصی سوختگی امام رضا (ع) منتقل شدیم. اینحا جا دارد از زحمات شبانه روزی آقای وحیدالله حبیبی و حجت‌الاسلام محمدامین زاهدی تشکر کنم که از طرف مرکز تبیان پیگیر هماهنگی‌ها و امور مختلف مربوط به ما بودند.
 
روند درمانی شما و مابقی مجروحان در مشهد چقدر طول کشید و در حال حاضر در چه وضعیت جسمانی قرار دارید؟
سجادی: زخمی ها هر کدام به تناسب میزان صدمه‌شان مدت مختلفی در شفاخانه بستری بودند. در این میان بنده آخرین نفری بودم که پس از ۸ ماه مرخص شدم. البته روند درمانی من به صورت همزمان در شفاخانه سوختگی امام رضا (ع) و شفاخانه چشم خاتم الانبیاء (ص) ادامه داشت. بنده طی این مدت ۱۷ مرتبه عمل جراحی شدم که شامل ۱۳ عمل پوستی و ۴ عمل چشم به شمول یک عمل پیوند قرنیه بود. حتی اکنون نیز ماهی یک بار جهت چک کردن چشم‌ها و پوستم به مشهد می‌روم. فعلا یک چشمم نابینا بوده و چشم دیگرم با انجام عمل پیوند قرینه حدودا ۷۰ درصد بینایی دارد. انگشت کوچک دست راستم کامل قطع و مقداری از برخی انگشتان دیگرم نیز قطع شده است. ان شاءالله قرار است که چشم چپ بنده هم در زمان مناسبی پیوند قرنیه شود.
 
با آرزوی سلامتی کامل برای شما و همه مجروحین حادثه، سوال دیگرمان این است که در حال حاضر چه مصروفیتی دارید و آیا همچنان در تشکیلات مرکز تبیان فعالیت دارید؟
سجادی: اکنون که ایام دومین سالگرد حادثه ۷ جدی ۹۶ می‌باشد می‌خواهم به مسئله‌ای اشاره کنم که فکر نکنم پیش از این مطرح شده باشد. جدای از اینکه مرکز تبیان در امور اداری و روابط و تنظیم وقت عمل و تهیۀ داروها و غیره سنگ تمام گذاشتند و با وجود اینکه هزینه‌های عمل‌ها و شفاخانه را جمهوری اسلامی ایران متقبل شده بود که حقیقتا جای قدردانی دارد، با این وجود هزینه‌های جانبی نیز رقم بسیار بالایی بود که اگر همکاری مرکز تبیان نبود، تأمین آن از توانایی خانواده‌های مجروحین خارج بود. شاید خود آقای حسینی مزاری راضی نباشند اما ایشان به همکاران دستور داده بودند که حتی اگر زخمی‌های حادثه از فرط درد و ناخوشی به شما توهین هم نمایند باز هم حق با آنان است و باید با تمام قوا و شبانه‌روز در خدمت مجروحین حادثه باشند. بله بنده همچنان و بسیار مصمم‌تر از گذشته در خدمت تشکیلات مرکز تبیان و آرمان‌های ولایی و مقدس آن هستم و فعلا هم در جمع همکاران دفتر این مرکز در قم در خدمت مجموعه می‌باشم.
 
حرف و نکتۀ ناگفته‌ای اگر داشته باشید بفرمائید؟
سجادی: اولا آرزو می کنم که خداوند متعال باقی غیبت امام زمان (عج) را به عظمت خودش بر ما ببخشد، چرا که فرج ایشان فرج همۀ مشکلات است. دوما آرزو می‌کنم که همۀ انسان‌ها بخصوص در کشورهایی که در آنها جنگ و ناامنی جریان دارد در صلح و آرامش زندگی کنند. سوما برای همۀ مجروحین و جانبازان عزیز بخصوص جانبازان حادثه ۷ جدی مرکز تبیان و خبرگزاری آوا آرزوی سلامتی دارم و آمرزش و مغفرت الهی را برای همۀ شهدا به ویژه شهدای فرهنگ و رسانه خواستارم. در پایان از خبرگزاری آوا تشکر می‌کنم که به بنده این فرصت را دادند تا یادی از شهدای ۷ جدی و این حادثۀ تلخ صورت بگیرد.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
https://avapress.com/vdcfm1dyvw6d1xa.igiw.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما