تعصب، منشأ خیانت و جاسوسی
در همۀ جوامع بشری افراد کوتهبین، متعصب، جاهل و افراطی وجود دارد که ریشه و منشأ بسیاری از خرابکاریها، دشمنتراشیها و خشونتطلبیها همین افراد تنگنظر هستند. من قبل از زندان انواع تعصبات افراد کوتهبین و تنگنظر، جاهل و افراطی را شاهد بودهام؛ از دوران کودکی و نوجوانیام با تعصبات و دگماندیشی برخورد داشته و حتی در فرهنگیترین مکان جامعۀ ما، یعنی مدرسه نیز از آسیب آن بیبهره نبودهام. مرا در کلاس، معلمین با کفایت!؟ ما بهنام شیعه (نه اسم خودم) به پای تخته میخواندند (شاگرد ممتاز باید درس را بعد از معلم برای متعلمین شرح میداد).
در دوران جهاد و تحصیلات عالی نیز انواع تعصبات را تجربه نموده و شاهد بودهام. با توجه به بافت جامعه، فرهنگ، دانش و سیاست دولتهای حاکم در افغانستان و بهخصوص در منطقۀ پکتیا تعصبات کور و جاهلانۀ قومی، نژادی، زبانی، منطقهای، مذهبی و سیاسی را بر اوج خود رسانده و متأسفانه بهترین فرصت را که باید در رشد و تعالی جامعه صرف میشد، در تقابل و درگیری به هدر داده است؛ ولی باز هم بهدلیل عدم وجود کار و تلاش فرهنگی و کمبود فعالیت نخبگان در فرهنگسازی در جامعه این امر قابل تحمل و قابل پیشبینی است.
اما در زندان آن هم در زندان دشمنان اسلام، شما هیچ فردی را به اتهام عقیدۀ الحادی، کمونیسم و غیرالهی در هیچ زندان آمریکایی نخواهید دید و حداقل اینکه اتهام اکثر زندانیان به عقیده و گمان آمریکایی جاهل و بیخبر از مسائل منطقهای و افغانستان همکاری و همنوایی با طالبان و القاعده است. هیچکس انتظار ندارد که تعصبات کور و جاهلانۀ افراد افراطی برضد همسلولی و زندانی مسلمان دیگر اعمال گردد؛ این تعصبات توأم با خشونت گردیده، زندانی را آنقدر تحت فشار روحی و روانی قرارمیدهد که شکنجه، زجر، درد، رنج، بیعدالتی و ظلم ناشی از زندان و زندانبان را فراموش کند و مجبور شود دست به خودکشی زده یا با تهدید به خودکشی به بلاک دلتا یا بلاکهای انفرادی برود و بالاخره از دست زندانی مسلمان به روانشناس آمریکایی پناه برد که او را همچو موش آمریکایی تحت درمان داروهای روانگردان آزمایشگاهی قرار دهد.
من خود دراینزمینه شاهد حوادثی بودهام و اسامی بیشتر از بیست نفر را بهخاطر دارم که بهواسطۀ همین اعمال ناشایست، غیراخلاقی و تعصبآمیز دیوانه شده یا خود را به دیوانگی زدهاند و مجبورند با داروهای روانگردان و خوابآور روز و شب را بخوابند تا از آزار و اذیت دگماندیشان خوارجمنش بهدور باشند یا در پناه بلاک دلتا، کمپ اکو و کمپ پنج از تیررس آنها دور بمانند. این حرکات اگرچه مهم است، به سلامت جسمی و روانی زندانی برمیگردد که فرد مخالفت یا مقاومت نموده، مقابلهبهمثل میکند یا دیوانه شده، سرنوشت و راه خود را طی میکند یا مثل بعضی مخالفان بهظاهر تسلیم شده، از اعمال گذشتۀ ناکردۀ خود توبه میکند.
اما روی دیگر قضیه که صدمه ناشی از آن به پرونده و سرنوشت زندانی در دو طرف برمیگردد، خیلی خطرناکتر، خیانتبارتر و زشتتر از حالت اول است که گاهی منجربه ارتباط زندانی از هر دو طرف با زندانبان شده و زندانی از دشمن برای سرکوب، از بین بردن و صدمه زدن به طرف مخالف خود استفاده میکند. متأسفانه من شاهد این قضایای دردآور در زندان گوانتانامو بودهام که فردی متعصب، جاهل و افراطی بهخاطر کینهها، تعصبات کور و عقدههای روانی و درونی خود علیه زندانی دیگر دروغی را بافته یا حرفهایی را که نباید به دشمن گفته میشد، به محقق خود گزارش داده و از محقق، عساکر و زندانیان همفکر خود برضد او کمک خواسته و عقدۀ خود را به هر طریق ممکن بر سر مخالف خود خالی نموده است.
گاهی هم این نوع خیانتها را مصداق صداقت خود قلمداد کرده، عنوان میدارند که من دروغ نگفتهام و شاهد و گفتار من راست است. این افراد که از جانب محققان نیز بهعنوان افراد صادق و راستگو تشویق میشوند، فکر میکنند این حرفها و حرکات زمینهساز راحتی آنها خواهد شد، اگرچه برای دیگری باعث دردسر، تعذیب، شکنجه و شرایط سخت گردد. حتی برای ضربه زدن به رقیب و مخالف خود اسرار ناگفته را فاش میکنند یا از خائن دیگری دراینمورد مدد میجویند.
اگر این متعصبین جاهل از تاریخ اسلام کمی مطالعه داشتند و از سلف صالح اطاعت نموده، (چون وهابیها و سلفیها مدعی پیروی از آنها هستند) همانند آنها با قضایا برخورد میکردند، متوجه میشدند که بزرگان دین، ائمه هدی و سلف صالح ما هیچگاه با کمک و یاری دشمنان دین و بیگانگان کافر، برضد مخالفان خود حتی در مبارزه علیه حاکمان جبار، و از بین بردن رقیب و دشمن یا برای اصلاح امور اقدام نکردهاند؛ اما متعصبین کوردل، کوتهفکر و بدون مطالعه، از هر وسیلهای برای رسیدن به هدف، سرکوب مخالفان و ضربه زدن به آنان استفاده مینمایند.
این مسئله اکثر زندانیان بیغرض، دلسوز، متعهد و صادق را رنج میداد که چرا در زندان دشمن، و با داشتن دشمن مشترک، باز هم زندانیان بهجای خالی کردن خشم خود بر دشمن، زندانی بیچاره را هدف تعصب و خصومت خود قرار میدهند. حالا اگر این زندانی، مخالف فکر، نظر و حزب او هم نباشد، بالاخره جوانمردی، مروت، مردانگی و انسانیت تقاضای این را دارد که افراد مظلوم را نوازش دهیم.
آخر در جهان، مظلومتر از زندانیان گوانتانامو کیست؟
اگر قدرت فهم و درک مبانی و اصول همۀ فرق اسلامی را نداریم، اگر در محیطی رشد کردهایم که اجازۀ سؤال به ما نمیدهند، اگر علمای ما را از تفکر و مطالعه افکار دیگران باز داشتهاند، اگر با تنگنظری ناشی از راه و روش انتخابی خود تحمل افکار و افراد مخالف و غیر از خود را نداریم، حداقل بهعنوان انسان و انسانیت احترام به دیگران را حفظ نموده، با کسانی که شب و روزشان در رنج و درد و شکنجۀ دشمن میگذرد، همدردی، مدارا و گذشت داشته باشیم.
متأسفانه نمونههای فراوانی از اینگونه برخوردها و قضایا در همۀ زندانها بهخصوص در گوانتانامو وجود دارد که فردی بهسبب آنکه خشم و غضب کور خود را فرونبرده، دل دشمن را شاد و دوست را به شکنجهگاه و عذاب فرستاده است.
در بدو ورودم به گوانتانامو، شاهد برخورد ناشایست، غیراخلاقی و غیراسلامی زندانیان اطراف خود بودم و متوجه شدم که اعراب افراطی و متعصب همراه با پیروان متحجر و تنگنظر آنها «از گروه طالبان» به تحریک زندانیهای متعصب و کوتهفکر، تعدادی از افغانهایی را که با یکی از سران طالبان درگیر شده و برخورد نموده بودند، به جدایی از جمع، دیوانگی، همکاری با دشمن، هتاکی، فحاشی و حتی به کفر مجبور کرده بودند.
داستان اعراب زندانی در افغانستان را که آمریکاییها بعد از سقوط رژیم طالبان از زندانهای طالبان به گوانتانامو انتقال دادند، همه شنیدهاند. تعدادی از اعراب و... که به دلایل گوناگونی چندین ماه یا سال را در زندانهای طالبان بهدست اعراب دستگیر و زندانی بودند، بعد از سقوط رژیم طالبان، توسط نیروهای سلطهگر دوباره زندانی و به ظن و اتهام اعضای ناراضی القاعده به گوانتانامو انتقال داده شدند. در آن زندان، اعراب و طالبان آنها را دشمن پنداشته و برخورد غیراصولی با آنها داشتند. اکثر آنها نیز که از طالبان عقدهها داشتند، چون رنج و شکنجههای فراوانی در زندانهای مختلف طالبانی نصیبشان شده بود، در گوانتانامو با برخورد مجدد اعراب و طالبان مواجه شدند و مشکلات چنان بر آنها فشار آورد که بعضی از افرادشان تسلیم، و دیگران بهعلت همین برخوردها تا سرحد جنون رسیده، جایگاهشان دلتا بلاک بود و حتی متهم به همکاری با آمریکاییها در زندان بودند.
قضیۀ ابو سرده یمنی که حتی برضد پسران کاکای خود شاهدی داده بود، گفتۀ خاص و عام زندانیان بود و ریشۀ این شاهدی از برخوردهای غیراصولی اولیه رشد نموده، نفع آن به دشمن میرسید. داستان سالم، راننده اسامه را اگرچه بهخاطر موقعیت و مقامش اکثر اعراب و طالبان به زبان نیاورده و توجیه میکردند، همه یقین داشتیم که این همه امکانات در قفس او بهنام وکیل و... بهخاطر همکاری، همفکری و گفتار و اظهاراتش تدارک دیده شده است.
مسئله جلوگیری از آزادی ابو فاطمۀ عراقی در آخرین لحظات سوار شدن به موتر جهت انتقال به میدان هوایی برای آزادی را همه میدانند. او خودش میگفت که بهسبب شیطنت یکی از اعراب از آزادی محروم و شاید تابهحال در کنج زندانهای دشمن، از ترس برخورد اعراب در ایکو یا... غم دوری از خانواده را همراه با رنج، غم و شکنجۀ افراطگرایان تحمل میکند.
بنابراین هرکس در افغانستان یا زندان گوانتانامو بهنوعی با تفکر و اندیشۀ اعراب و طالبان هماهنگی نداشته یا با آن مخالف بوده، با غضب جمعی طالبان و طرفداران متعصبشان روبرو شده، از لطف طالبانی بهرهای برده و از کینههای جاهلانه و تنگنظرانه آنها محروم نبوده است. آنها مجاهدین را بهنوعی نوازش میدادند و طرفداران دولت فعلی را به نوع دیگر. در این راه از همکاری اعراب متعصب، خشونتطلب و ناآگاه از مسائل داخلی افغانستان نیز برخوردار بودند؛ نمونههای زیادی از این برخوردهای غیراخلاقی و دور از انسانیت را همۀ زندانیان بهیاد دارند، بهخصوص اگر فرد شاخصی از طالبان یا افرادی که نزد اعراب وجهه مذهبی و تقدسمآبانه یافته بود، به کسی بدبین میشد و با او برخورد میکرد، دیگر کار آن زندانی بیچاره زار میشد (صرفنظر از عقیده، دیدگاه، نوع نگرش و موقعیت سیاسی اجتماعی زندانی) و ای کاش این برخوردها به ایجاد مشکلات جسمی و روانی روی زندانی مخالف منتهی میشد و کار از هر دو طرف به همکاری مستقیم یا غیرمستقیم با دشمن نمیرسید. متأسفانه در خیلی از موارد، این برخوردها از برخورد لفظی شروع و سپس به برخورد فیزیکی و شکایت به دشمن، همکاری با آمریکاییها و گزارش دادن، یاری جستن از خائنان و بالاخره جاسوسی منجر میشد.
داستان عبرتآموز دراینمورد قضیه سلفیها و وهابیهای افغان زندانی در گوانتاناموست که درنهایت، صدمه آن را خود آنها دیدند و برای همۀ ما درس آموزنده و عبرتانگیزی بودند.
همه میدانیم که در دوران جهاد و هجرت در پاکستان، وهابیها با کمک اعراب و زمینهسازی دستگاه اطلاعاتی پاکستان، با بوق و کرنا و پولهای بادآورده، حزب توحیدی!؟ تشکیل داده و اسم آن را ابتدا جماعة السلفیه و سپس «جماعة الدعوة الی قرآن و السنة»، و رهبری آن را بهعهدۀ مولوی حسین آخوندزاده که بعداً بهنام «مولوی جمیل الرحمن» مشهور شد گذاشتند. این تشکیلات فعالیتهای خود را در استانهای شرقی و بین مهاجران ساکن پاکستان گسترش داد و سالها بهنام شهدا، جهاد، تعلیم و تعلم از سازمانهای جاسوسی کشورهای عربی و اعراب سرمایهدار پول مفت و هنگفتی را دریافت میکرد.
و شاید بر سر تقسیم همین پولها یا شیوۀ جاسوسی، مزدوری و ارتباط با کشورهای بیگانه، یا به گفتۀ خود مسئول فرهنگی همین گروهک، بر سر خاک و وطنفروشی!! بین مسئولان رده بالای حزب، اختلاف عمیقی پیدا شده، تعدادی از اعضای حزب، پرچم مخالفت و انشعاب را علیه رهبری و حزب علم کردند. بعد از قتل شیخ جمیلالرحمن، مولوی سمیعالله، امیر جماعت تعیین گردید؛ ولی کار اصلی حزب را برادرزادۀ شیخ، نزدیکان او و حاجی روحالله بهعهده گرفتند. رهبری این گروهک از بدو تأسیس، روابط نزدیک و صمیمانهای را با سازمان اطلاعات پاکستان «آی.اس.آی»، سفارت سعودی و شبکههای جاسوسی دیگر کشورهای عربی داشته است.
در زمان لشکرکشی آمریکا و متحدین سلطهگر آن، رهبران این گروهک همگام با بیگانگان، راه ورود جهانخواران را به افغانستان هموار ساخته، از این راه نیز مبالغی را به جیب زدند. رهبری و بیشتر اعضای این گروهک با همۀ احزاب، تشکیلات و گروههای دیگر حتی بین خودشان برخورد دوگانه داشته و دارند. درحقیقت، با همۀ گروهها اعم از مجاهدین، طالبان، تبلیغیها، اخوانیها و... مخالف بوده، اما درظاهر با همه دم از دوستی، برادری و روابط حسنه میزنند.
در جریان لشکرکشی آمریکا و معکوس شدن سیاست پاکستان درقبال مسائل افغانستان به هر دلیل که بود، «آی.اس.آی» مسئول فرهنگی
1 سابق این گروهک را که از آن انشعاب نموده بود، همراه با برادرش دستگیر و زندانی نموده، تحویل مقامات آمریکایی داد، آمریکاییها هم بدون بررسی، سنجش و دقت، آنها را مثل سایر کسانی که اصلاً در قضیۀ طالبان دخیل نبودند به گوانتانامو انتقال دادند.
در دوران اسارت بهخصوص در گوانتانامو این شیخ با تمام توان از ارتباط سلفی خود با اعراب استفاده نموده، با تبلیغات چنان القا میکرد که وی و برادرش ازطرف سران گروهک جماعة الدعوة و جهت انتقامگیری به آی.اس.آی و سپس به آمریکاییها فروخته شده است.
ایشان که در تحریک افکار عمومی مهارت خاصی دارد، با شیوههایی در همۀ مواقع حتی بههنگام نماز، تدریس، موعظه، صحبتهای خصوصی و... برضد مخالفان خود تبلیغ کرده و سران گروهک خود را خائن، منافق، جاسوس، وطنفروش، آدمکش و... معرفی نموده و یقیناً چنانکه در نوشتۀ خود او بهوضوح مشخص است، در تحقیق نیز آنها را جاسوسان پاکستان و مزدوران آی.اس.آی و عامل دستگیری خود معرفی کرده است. مدتی بعد از زندانی شدن ایشان، دولت آمریکا با گزارشهای غلط و دشمنیهای شخصی، حاجی روحالله، یکی از سران گروه جماعة الدعوة را در کابل دستگیر و به ظن همکاری با القاعده و طالبان به گوانتانامو انتقال داد. با وارد شدن روحالله به بلاک کیلو، فحشهای رکیک و ناسزا از جانب شیخ و اعراب متعصب بر سرش باریدن گرفت (صفحۀ 363 کتاب شیخ). این برخوردهای افراطی، ناشایست و غیراخلاقی که همکاری اعراب بیخبر را نیز با خود داشت، تا حدی پیش رفت که در تمامی بلاک، احدی با حاجی روحالله سلام و صحبت نمیکرد و او را با القاب زشت یاد میکردند.
متأسفانه جناب شیخ مذکور بعد از نجات و آزادی از سیاهچالهای دشمن بهجای شکرگزاری از این لطف الهی و دور ریختن همۀ تعصبات غیراصولی و خودمحوریها، بازهم هرچه گفته یا به رشتۀ تحریر درآورده، مملو از تعصبات بیجا و کور است.
حتی در کتاب خود که بعد از آزادی نوشته، بهجای دلسوزی، تشریح حقایق، تلاش برای نجات دیگر زندانیان و تنویر اذهان جامعه، به تبلیغات و شایعات مملو از دروغ و سراپا تعصب و تنگنظری پرداخته، تاجاییکه بنده را فقط به جرم شیعه بودن در زمره جاسوسان آمریکا!! نام برده است.
البته از شخص ایشان تعجبی نیست؛ اما جای تأسف دارد که چرا مسلمانان آنقدر ناآگاهند که گرایشها و طرز تفکر یا پیروی از امام، مجتهد، و روش غیر از خود را نمیتوانند تحمل کنند. حالا اگر عوام این مسئله را دامن بزنند، گلهای در میان نیست؛ اگر افرادی که خود را فرهنگی دانسته، ولی براثر عدم مطالعه و نداشتن دید باز با جهانبینی بسته و متعصبانه، افرادی را که پیروی اهل بیت پیامبر اسلام (ص) را شعار خود قرار دادهاند، با بدترین الفاظ و دشمنی یاد کنند، جای افسوس است. اگر ایشان از یک زندانی آزادشده یا همسلولیهای من میپرسید یا به سابقه، افکار و نظریات من دقت میکرد، دیگر نیازی به این دروغپراکنیها نبود و اگر واقعاً من در جهت پیشبرد اهداف آمریکاییها قدم برداشته بودم، سندی، مدرکی، قولی، شاهدی ارائه میکرد و فقط به اینکه مردم میگویند، او در ایران تحصیل نموده و از ایران دفاع میکرد یا با عراقیها رفاقت داشت، در قضاوت خود قناعت نمیکرد. کجای این حرفها دلالت بر جاسوسی برای آمریکا دارد؟ این اتهامات را کسی بر من وارد میکند که خودش در سراسر کتاب خود به وضوح بیان میدارد که حداقل پنج سال (1405 ـ 1410 ه.ق) را مسئول فرهنگی گروهک جماعة الدعوة بوده و برای گروهی تبلیغ و فعالیت میکرده که به گفتۀ خودش جاسوسی برای آی.اس.آی، حرامخوری، خیانت، وطنفروشی و دهها جرم و جنایت دیگر را در پرونده دارند. من نمیگویم که او جاسوس پاکستان، کشورهای عربی یا آمریکاست؛ اما میگویم که او مریض است و مرض تعصب، تحجر، دگماندیشی، خودخواهی و افراطیگری، او را وادار به کاری نموده که درنهایت به نفع دشمن است. امیدوارم خداوند مهربان او را شفا داده، از مرض خودپرستی، تنگنظری و تعصب نجاتش دهد تا هم خودش ازلحاظ روحی و روانی آرامش یابد و هم جامعه اسلامی از شر تعصبات و تحریکاتش در امان باشد.
جناب ایشان در زندان نیز با هر شخصیت و هر قضیهای برخورد دوگانه داشت. در آنجا عبدالسلام ضعیف، سفیر طالبان در پاکستان را به اشکال مختلفی میکوبید و او را فرد پولپرست و جاهل به احکام اسلام و... معرفی نموده، حقوق و چکهای دلاری، موتر گرانقیمت، خانۀ لوکس، حتی قلم و ساعت او را به شکل نمونه یاد میکرد و از آنها ایراد میگرفت؛ اما در خارج بر کتاب او «تصویری از گوانتانامو» حاشیه و تفسیر نوشته است!! در گفتار و کتاب خود، زندانیهای پاکستانی را جانی و وابستههای آی.اس.آی میدانست؛ اما در زندان تمامی حشرونشرش با آنها بود. با اعضای بلندپایۀ طالبان بهظاهر برخورد دوستانه داشت؛ اما در غیاب، آنها را افراد متحجر و عامل همۀ بدبختیها میدانست؛ با بنده درظاهر دوست و رفیق بود، شعرهایش را برای اصلاح و خواندن نزدم میآورد و شعرهایم را گوش میکرد و برای درمان خود و دیگر مسائل طبی حتی سیاسی ـ اجتماعی از من مشورت میخواست، اما در غیاب!!؟
جناب شیخ با اعراب عراقی درظاهر دوست بود؛ اما در تحریک با دیگر اعراب برضد آنها عمل میکرد. در کتاب خود از افرادی که ریش خود را تراشیده، با شورت در بین مردم تردد میکردند و با زنان صحبت میکردند، به بدی یاد کرده و آن را از نشانههای نوکری و جاسوسی دانسته است؛ اما خودش با مصطفی کابلی از جلالآباد ـ که همیشه با ریش تراشیده و شورت کنارش مینشست ـ دوست و صمیمی بود. مصطفی نهتنها با زنان رابطۀ مبتذل و حسنه داشت، بلکه در همکاری با محققان نیز زبانزد خاص و عام بود. او خودش اقرار میکرد و میگفت که در کابل ترجمان، خبرچین و مسئول آوردن... برای آمریکاییها بوده است و در این زندان نیز با آنها همکار و صمیمی بود. جناب شیخ از وجود همین دوست صمیمی ریشتراشیده، و محرم راز عساکر آمریکایی زن برضد بنده استفاده کرده، با تحریک او، مرا جزائی نمود و به بلاک کیو انتقال داد؛ به اقرار خود مصطفی، این شیطنت به تحریک مسلم دوست بوده است. بههرحال غرض از عرض این نوشتار نتیجۀ تعصب کور و جاهلانهای است که آب را به آسیاب دشمن سرازیر میکند و لاغیر.
بگرام یا گوانتانامو
در تبلیغات غرب و در رسانههای پرتیراژ و پربیننده غربی از کوبا و زندان مخوف گوانتانامو، مکانی پر از ابهام و دور از انظار عمومی و مخفی نگهداشتهشده نمایش داده میشود و دولتمردان و سردمداران آمریکا نیز از همین نقطه برای ترسانیدن مخالفان و ایجاد رعب و وحشت در صفوف آنها استفاده کرده، چنان القا مینمایند که اگر کسانی در مقابل اعمال خلاف و زورگویانه آمریکا و غرب قد علم کنند و مخالفت نشان دهند یا دستگیرشدگان بیگناه اگر اعتراض، شکایت یا شورشی داشته باشند، جایشان بدترین زندان جهان و وحشتناکترین مکان روی زمین با فجیعترین برخوردها و سختترین شکنجهها خواهد بود.
بههمیندلیل نهتنها برای اقناع اذهان عامۀ مردم جهان و در جهت رفع ابهامات و رد اتهامات کاری انجام نداده، دراینخصوص توجه و تلاشی ندارند، بلکه گاهی با کارهای جدالبرانگیز و اعمال جنجالآفرین مثل هتک حرمت به قرآن، فشار بر زندانیان و عدم محاکمه، سبب تحریک زندانیان شده و با عکسالعمل تند و غیرانسانی علیه آنها و با جو رسانهای و تبلیغی، شرایط آنجا را بدتر نشان داده و حتی عکسها و تصویرهای وحشتناک و تکاندهندهای را از زندان گوانتانامو به نمایش درمیآورند و در مقابل اعتراض زندانیان حتی در مقابل خودکشی و حلقآویز کردن 26 نفر در سال 2003 بهعلت هتک حرمت قرآن و دفاع از حریم کتاب مقدس مسلمین و اعتصاب غذایی سهماهه حدود سیصد نفر در سال 2005 بهخاطر نداشتن حق اولیه زندگی و شرایط زندان و اعتراض به نگهداری غیرقانونیشان، هیچ عکسالعملی از خود نشان ندادند. زمانی که این اخبار به بیرون درز کرد و اعتراض جهانیان را برانگیخت، هیچ کاری در بهبود وضع زندان بهعمل نیاوردند. حتی کار بهجایی رسید که در خرداد سال 1385 بهسبب خودکشی سه نفر و شرایط خیلی بد زندان، نمایندگان صلیب سرخ که همیشه در توجیه اعمال قدرتهای سلطهگر قدم برمیداشتند، در اعتراض به این وضعیت و شرایط، تهدید به قطع ارتباط با زندان درصورت ادامه این روند را اعلام کردند و هشدار دادند که شاید با کل زندان حتی در تبادل و انتقال نامهها نیز با مسئولان زندان همکاری نکرده، اعتراض خود را به جهانیان از این شرایط اعلام خواهند کرد. این تلاش و اعمال زندانیان و نمایندگان صلیب سرخ نهتنها هیچ اثری در بهبود وضع زندانیان نکرد، بلکه در مقابل همۀ این اعتراضات، در تابلوی اعلاناتِ داخل کمپ با پررویی و بیحیایی نوشته بودند که «به شما هیچ حقی تعلق نمیگیرد و هیچ قانونی شامل حال شما نمیشود، هرچه در اینجا به شما داده میشود امتیاز است و هروقت بخواهیم این امتیاز را از شما خواهیم گرفت».
ازطرفدیگر مخالفان دولت آمریکا و انسانهای آزاداندیش و منصف نیز برای روشن شدن حقایق، تنویر افکار عمومی و حتی تخریب وجهه جهانی آمریکا، تبلیغات و فعالیتهای متعددی را برای نمایان شدن چهره واقعی آمریکا انجام دادهاند. اگرچه این فعالیتها و تبلیغات به اندازۀ فعالیتهای رسانه غرب و آمریکا نیست، برای وضوح امر و واقعیتهای موجود در زندان گوانتانامو و ظلم و بیعدالتی و وحشت حاکم بر آنجا و برای آگاهی مردم جهان از گرفتاری غیرقانونی تعداد زیادی از انسانهای بیگناه، بدون سرنوشت با توقیف طولانیمدت که بدون داشتن وکیل مدافع و تفهیم اتهام در کنج زندان مخوف و بدون امکانات اولیه زندگی نگهداری میشدند، کار مفیدی بوده است.
بنابراین درمورد زندان هیتلری گوانتانامو، هر دو گروه (آمریکا و متحدین آن، و مخالفان) کار مشترک و وسیعی را در آشکار نمودن چهره زشت زندان و زندانبانان با دو شیوه مختلف بهپیش میبرند و بهحق، مردم جهان از گوانتانامو و جنایاتی که در آنجا صورت میگیرد، اگرچه خیلی مخفی نگهداشتهشده، زیاد میدانند و متوجه آن و مظلومیت زندانیان محبوسش هستند؛ اما برعکس کوبا و گوانتانامو، بگرام است که دهها بار شرایط زندگی در آن بدتر و فشار و شکنجه روحی و جسمی در آن بیشتر و ظلم، بیعدالتی، تحقیقات طولانیمدت، بیخوابی، وحشت، رفتار غیرانسانی و هتک حرمت انسانیت در آن واضحتر و بیاحترامی به قرآن و مقدسات در آن شدیدتر بوده و هر لحظۀ آن با تحقیر و توهین به شخصیت و بیعزتی توأم است. در بگرام دهها برابر بیشتر افراد بیگناه روزهای سخت و طاقتفرسای زندان را بدون هیچ جرم و سندی میگذرانند و شدیدترین رنجها و عذابها را تحمل میکنند. هیچ دولتی، هیچ مرجع و مقامی و هیچ جناح و حزبی چیزی نمیگوید و افشاگری صورت نمیگیرد و در رسانهها عکسی از آن منتشر نمیشود، و اگر هم به بیرون انتقال بیابد، آن را سانسور مینمایند و متأسفانه هیچ گروه مخالفی از بیدادگری و بربریت حاکم در آن سخن بهمیان نمیآورد و مظلومان در بند هم وقتی آزاد شدند یا زبانی برای گفتن ندارند و یا هیچ داستان و موضوعی را از ترس زندانی شدن دوباره بازگو نمیکنند. هیچکس و هیچ جناحی از بگرامی که حاکمیت و اقتدار ملی مردم، تمامیت ارضی و حتی دموکراسی در آنجا به تمسخر گرفته شده حرفی نمیزد؛ از زندانی که دهها نفر بدون هیچ گناهی و بدون ارتکاب هیچ جرمی از خانه و کاشانه خود ربوده شده و مثل گروگان در آنجا نگهداری میشوند و شکنجههای روحی و جسمی بیشماری به آنها تحمیل میگردد؛ از زندانی که واقعاً به شکنجهگاه رسمی مبدل شده، هیچکس و هیچ جریانی از ترس به خطر افتادن منافعش چیزی نمیگوید و سکوت کرده است؛ از شکنجههایی که در هیچ زندان قرون وسطایی نیز رواج نداشته است، از کتککاری و لگدمالی و شکنجه با وسایل اولیه همچو قرون اولیه گرفته تا برق، صدای بلند ضبطصوت، بیخوابی و تحقیقات طولانیمدت، صدای آلارم گوشخراش لودسپیکر، آویزان کردن به سقف، ایستاده نگه داشتن، دست و پا و چشم و گوش را با کمربند بستن، از تحقیر و توهین گرفته تا خرد کردن شخصیت و بیعفتی، برهنگی و توهین به مقدسات، از فحش، تهمت و ناسزا تا حمله سگهای وحشی، از سلول انفرادی گرفته تا عدم درمان و هرچه در ذهن شما خطور کند، از شکنجههای علمی گرفته (نقاط حساس بدن و محل عصب عضو را فشار میدهند که بهخاطر بدآموزی از ذکر موردبهمورد آن خودداری مینمایم) تا جزایی روزمره عساکر که امر طبیعی برای هر زندانی شده بود و هر عسکر در وقت گذر و رد شدن چند نفر را ایستانده و به بهانه واهی چندین ساعت او را سر پا نگه میداشت و دستور «دستها بالا» را به او میداد و خودش میرفت.
هرچه عساکر و محققان میخواهند، بدون کنترل برای هر بندی انجام میدهند و هیچ مسئول و ارگانی نیست که بر این شکنجهگاه نظارت داشته باشد. من از بگرام سالهای ۸۱ ـ ۱۳۸۲ میگویم، از آن سالها که براثر همین شداید فوق تحمل بشریت، چند نفر فوت کردند که حتی قبل از سفر کرزی به آمریکا، واشنگتنپست یا نشریهای دیگر آن را فاش ساخت و کرزی گفت: من از شنیدن این اخبار شوکه شدهام. نهتنها بگرام که زندانهای محل استقرار آمریکاییها (کمپاین) در سراسر افغانستان وضعیت بدتر از بگرام را دارد. چون شکنجهگران و حاکمان آنجا خود را مالک اصلی سرزمین ما میدانند و زندانی را برده، او را مایملک خود حساب میکنند و حرف و نظر خود را قانون بهشمار میآورند و به هیچ مقامی هم پاسخگو نیستند. هرچه میخواهند انجام میدهند و هرکس را هر مدت که خود اراده میکنند، در هر مکانی نگه میدارند.
درد همۀ زندانیان تنها شکنجههای روحی، جسمی، بیحرمتی، بیعزتی، هتک حرمت و بیاحترامی به مقدسات نیست؛ چون اینها قابل تحملند و قدرت تحمل افغانها هم در مقابل شداید بالاست؛ اما درد اصلی آنها این است که در هیچجای دنیا نه در شورای حقوق بشر و نه در عفو بینالملل و نه در صلیب سرخ و نه در دفاتر وکلای بدون مرز و نه در هیچجا و محل دیگری، آواز و سخنی درمورد این مکان وحشتناک بلند نمیشود. خود این مظلومان نیز از ترس به هیچجایی مراجعه نمیکنند یا جایی برای دادخواهی آنها وجود ندارد. حتی قدرت حرف زدن و شکایت کردن را نداشته، یا راه و روش آن را بلد نیستند. نه گوش شنوایی هست و نه کسی به صدای ضعیف آنها گوش فرا میدهد، نه کسی به آنها توجهی دارد و نه حکومت مقتدری دارند که غمخوار این مردم باشد، نه تلاشی ازسوی حکومت مرکزی صورت میگیرد و نه از دست آنها کاری ساخته است، گاهی حاکمان فعلی برای حفظ مقام، صندلی و جان خود از انتقاد، حقطلبی، حقخواهی و حتی اظهارنظر در این موارد خودداری مینمایند. حال اگر فقط قدرت و جرئت انتقاد را نداشته باشند خیر است، گاهی اعمال ظالمان را نیز توجیه میکنند.
خلاصه اینکه مردم جهان از گوانتانامو و ابوغُـریب خیلی میدانند و تصاویر تکاندهنده از آنجا به بیرون راه یافته است؛ اما از بگرام و شرایط غیرانسانی حاکم در آن سیاهچالها، حتی بیشتر افغانها چیزی نمیدانند و اگر هم میدانند، خود را به بیخبری زدهاند و همین حالا که حدود نهصد نفر از هموطنان ما در آن بیغوله با صدها رنج و درد و شکنجه دستبهگریبانند، یادی از آنها و سرنوشتشان، توقیف بدون محاکمه و شکنجههای روحی و جسمیشان، علت دستگیری و درستی و نادرستی اتهامات آنها در مطبوعات و رسانههای کشور به چشم نمیخورد. همچنان از آن زندان مخوف و غیرانسانی، نامی، یادی، انتقادی، تصویری، یا از زندانیان آزادشده مصاحبهای و خاطرهای در مطبوعات و رسانههای کشور دیده نمیشود؛ بههمیندلیل جهانیان هم نمیدانند در بگرام و افغانستان چه میگذرد.
افغانها و بلاکِ یانکی
بلاک یانکی در طرف راست ورودی کمپ چهار قرار دارد. زندانیهای محبوس در آن از ورود و خروج افراد، عساکر و خبرنگاران زودتر از دیگران باخبر میشوند. در این بلاک در اوائل و افتتاح کمپ چهار، تعداد پاکستانیها بیشتر بود و تعدادی از افغانها هم در آن محبوس بودند. وقتی هیئتی ازطرف دولت پاکستان به کوبا آمد، با توجه به جایگاه پاکستان در معادلات سیاسی، منطقهای و معامله پنهان دولت پاکستان با آمریکا درمورد مبارزه با القاعده و تروریسم و عملکرد دوگانه دولت پاکستان در این مورد همۀ پاکستانیهای در بند
2 (بهجز سه نفر) از کوبا و از بلاک یانکی آزاد شدند.
بعد از آزادی پاکستانیها، افغانهای محبوس در بلاک یونیفرم را نیز به بلاک یانکی (y) انتقال دادند. تعدادی از افغانها ازجمله بنده در بلاک زولو (z) محبوس بودیم. در بلاک یانکی افغانها مدت طولانی در بین خود انسجام و همدلی داشتند. من نیز بعد از انتقال از بلاک زولو به این بلاک، کلاسهای پشتو، سوادآموزی، فارسی، حساب و تفسیر را داشتم.
بههرحال بلاک یانکی به بلاک مدرسه مشهور شده بود و همۀ افغانها از اتحاد و همدلی بین هم خوشحال بودیم و نماز همیشه با جماعت برگزار میشد. کارهای بلاک، تقسیم غذا، نظافت و... با این همدلی بهخوبی انجام میشد. اگرچه بعضی تعصبات، تنگنظریها، گروهگراییها و مشکلاتِ جزئی وجود داشت که گاهی باعث برخورد فردی بین افغانها میشد، مشکل جدی و کلی نداشتیم. زندان برای همه با همۀ سختیهایش بهخاطر همدلی، قابل تحمل شده بود و همه در زندان غریب کمتر احساس غربت میکردند.
قبله و مشکلات آن
موضوعی که در بلاک یانکی باعث مشکلات و جنجال و از بین رفتن همدلی و هماهنگی بین افغانها و تعطیل شدن همۀ برنامههای آموزشی و تعلیمی شد، مسئله قبله بود.
آمریکاییها جهت قبله را در زندان گوانتانامو با فاصله و کلمه مکهMaka-12793Km مشخص کرده بودند؛ اما در هر بلاک و هر پنجره زاویۀ دلخواه خود را در جهت آن درنظر گرفته بودند، بهخصوص در بلاکها با توجه به تنگ بودن اتاق و مکان نماز خواندن در آنها جهت قبله را بهسوی شمال و کمی متمایل به شرق نمایش داده بودند؛ چون اگر آن را بهطرف شرق میکشیدند، جایی برای نماز خواندن نداشتیم و مطرح شدن آن مشکلاتی را در زندان بهوجود میآورد (بلاکها از شرق به غرب قرار داشت، پس اتاقها از شمال به جنوب قرار میگرفتند) با این فلشها، مشکلات ناشی از جهت قبله را آمریکاییها بهزعم خود حل نموده بودند. چون برای آنها اهمیت نداشت که کدام طرف فلش بزنند، در خیلی از اتاقهای پهلویی هم جهت فلشها تغییر میکرد.
جزیره کوبا در نصفالنهار غربی قرار دارد، فاصله آن از خط استوا زیاد نیست و مکه معظمه نیز روی خط و یا نزدیک خط سرطان قرار دارد؛ لذا جهت قبله در کوبا تحقیقاً بهطرف شرق است و این موضوع در اواسط اردیبهشت ـ مرداد خیلی خوب مشخص میشود؛ چون در این ایام آفتاب بر مکه و کوبا عمود میتابد. من وقتی به کمپ چهارم انتقال یافتم، با توجه به طلوع آفتاب و با شناخت از موقعیت جزیره کوبا و دریای کارائیب، به بعضی از دوستان توصیه کردم که قبله بهطرف شمال شرق نبوده، بلکه کاملاً بهطرف شرق است و برای اثبات آن نقشهای را که در کتب و عکسهای دریایی داشتیم نشان دادم.
بعضی از دوستان پذیرفتند؛ اما چون جو حاکم بهدست وهابیون بود، بهعلت حساسیت آنها روی نظریات من، بر آن پافشاری نکردم. بعد از جزائی شدن و انتقال من به بلاک کیلو (K) و بازگشت مجدد به بلاک زولو و کمپ چهارم، این زمزمه بین اعراب هم بهوجود آمده بود و کتابی که نقشۀ همه جهان را داشت، در بلاک آنها دستبهدست میشد و بعد از مدتی بلاکهای یونیفرم، ویسکی، کتور و تعدادی از اتاقهای زولو بهطرف شرق نماز میخواندند؛ اما افغانها خیلی کم بهسوی شرق متمایل شدند و تغییر قبله را قبول نمیکردند. تا اینکه مولوی عبدالغفور از کمپ اول به کمپ چهارم انتقال یافت. وی با توجه به شناخت قبله و مسائل شرعی در این موارد و صحبتهایی که با اعراب داشت و نقشه جهان را دیده بود، به این مسئله متوجه شد و چون او مسئول نظم جماعت و تعیین امام جماعت و مؤذن در بلاک یانکی بود، روزبهروز بدون اینکه کسی را حساس کند، جهت قبله را بهسوی شرق تغییر میداد و این امر بهخوبی پیش میرفت تا اینکه وی این مسئله را با بعضی افراد بیسواد و مغرض در میان گذاشت. آنها مسئله را بزرگ نموده، با دیگران مطرح کردند و باعث تحریک تعدادی از افغانها شدند. این مسئله با تغییر محل نماز جماعت به عقب غذاخوری شدت یافت و کسانی که تغییر جهت قبله را قبول نداشتند، از شرکت در نماز جماعت خودداری نموده، بعد از مدتی نماز جماعت جداگانه تشکیل دادند. این مسئله با میانجیگری تعدادی از زندانیان ازجمله بنده، تا حدودی حل شد و قبله حد وسط شمال شرق و شرق تعیین گردید. شرایط کمی بهتر شد، اگرچه کدورتها روزبهروز آشکارتر میشد و گروهبندیها شدت مییافت. حتی کسانی که در گروه مخالف بودند و تغییر جهت قبله را قبول نداشتند، در کلاسها شرکت نمیکردند.
دراینمیان افرادی هم بودند که ظاهر مسائل عرفی و شرعی را مراعات نکرده، با سربازان زن آمریکایی صحبت میکردند و میخندیدند و این کارها را بهسبب عناد با گروه مخالف و عصبانی کردن آنها انجام میدادند. گروه اصلی نیز در نمازها، تقاریر، تبلیغ و موعظه را جهتدار نموده، مخاطبش مشخص بود. امربهمعروف و نهی از منکر را با شیوههای درست و نادرست انجام داده، این مسائل تنشها و تضادها را بین دو گروه بیشتر میکرد و این اختلاف، به گزارش دادن به عساکر و مسئولان کمپ انجامید که هر گروه برای توجیه اعمال خود و ضربه زدن به مخالفان، دوستی و نزدیکی با سربازان و مسئولان کمپ را یکی از وسیلهها قرار داده بودند. دراینمیان گروه مخالف که به نزدیکی با S.O.G و مسئولان کمپ شهرت داشتند، اسامی تعدادی از افراد گروه اصلی را بهعنوان محرکان بلاک به مسئولان کمپ داده و خواهان اخراج آنها از بلاک شده بودند. مسئولان و آمریکاییها نیز این گزارش و هشدار را جدی تلقی نموده، برای جلوگیری از درگیری احتمالی، چهار نفر را بدون تحقیق و پرسش به بلاک یونیفرم انتقال دادند که با اقدام بهموقع و جدی بنده و همکاری دیگر زندانیهای افغان و پافشاری برای بازگشت آنها، مسئولان کمپ مجبور شدند آنها را دوباره به بلاک ما بازگردانند. با این حرکت، اختلاف و تنش در بلاک بیشتر شد؛ گزارشدهی به نفع گروه خود و به ضرر گروه مخالف شدت گرفت؛ غیبت، تهمت و برچسب منافق، فاسد، جاسوس و... بر هرکدام رواج یافت. هر گروه برای جذب افراد به نفع خود طومار و امضا جمع کرده، به مسئولان کمپ میدادند و خواهان اخراج دیگران از این بلاک میشدند و تبلیغات چنان اوج گرفته بود که آرامش را از همه سلب میکرد و درگیری بین دو گروه گاهی از برخورد لفظی به برخورد فیزیکی و تحریک و تهییج علیه همدیگر میانجامید.
ما خود را بهعنوان گروه بیطرف اعلام نمودیم که با هر دو گروه روابط حسنه داریم؛ تعدادمان ده نفر شد. آمریکاییها برای جلوگیری از درگیری و آرامش در بلاک، گروههای مخالف را از همدیگر جدا نموده، افراد هر گروه را با هم یکجا و به یک اتاق انتقال داده بودند. افراد میانجی و بیطرف را نیز در اتاق سوم بلاک یکجا کردند. خارج شدن، غذا خوردن و تفریح کردن را در بلاک محدود نموده، هر دو اتاق یکجا خارج میشدند. این حالت یک هفته بیشتر دوام نیاورد و بهدلیل برخورد لفظی دو نفر از طرفین، تعدادی از افراد گروه اصلی از اتاقها خارج شده، خواهان انتقال از بلاک شدند و همه وسایل خود را به خارج از اتاق انتقال دادند. مسئول کمپ بهخاطر ترس از درگیری جمعی دستور سریع انتقال همۀ آنها را به کمپ اول صادر نمود. در بلاک یانکی فقط جمع ما و افراد گروه مخالف ماندیم. دو اتاق بهکلی خالی شد. بعد از چند روز تعدادی از آنها را دوباره به کمپ چهار بازگرداندند که تعدادی به بلاک یانکی و تعدادی به بلاک زولو رفتند. این انتقالات و تغییرات عامل و باعث مشکلات و درگیری شدید بعدی در بلاک یانکی و حتی مشکلات بلاک زولو و بحران کمپ چهار در آینده شد.
بلاک زولو و موضوع دفاع از حریم قرآن
بعد از حادثه انتقال جمعی افراد بلاک یانکی به کمپ اول و بازگشت تعدادی از آنها، در این کمپ سه نفر از زندانیان با خوردن تعداد زیادی قرص اقدام به خودکشی کردند. اگرچه آنها را نجات دادند، آثار ناشی از این اقدام برای همه کمپها بهخصوص کمپ چهار، مشکلاتی را بهوجود آورد که باعث تخلیه تمام کمپ و انتقال آنها به بلاکهای اول، دوم، سوم و انفرادی شد. جریان از این قرار بود که مسئولان کمپ برای یافتن قرص و دوا بازرسی عمومی را راه انداختند و چون کسی از جریان خودکشی سه نفر در کمپ اول خبر نداشت و نمیدانستند که بازرسی برای یافتن دوا و قرص است، اکثر بلاکها مقاومت کردند. بهخصوص هنگامی که متوجه شدند قرآنها نیز بازرسی خواهند شد، همه مقاومت کردند و حاضر به این کار نبودند. مسئولان کمپ اعلام کردند که بازرسی قرآن را ترجمان انجام خواهد داد.
زندانیان این را نیز اهانت به قرآن دانستند و آخرالامر اعلام شد: بازرسی توسط خود شما با نظارت ترجمان و مسئول کمپ خواهد بود. اکثر اتاقها اینبار قبول کردند، بهجز دو اتاق در بلاک ویسکی و یک اتاق در بلاک زولو که مقاومت کردند. بازرسی شروع شد؛ بلاک ما آخر بود. چون دو اتاق خالی بود، ما از دریچۀ اتاق حضور دهها نفر از نیروهای مسلح و ضدشورش آمریکایی را که هرلحظه بر تعدادشان افزوده میشد، شاهد بودیم. حضور این نیروها در جلوی بلاکهای زولو و ویسکی و ترددشان در داخل بلاکها، از وخامت اوضاع حکایت میکرد. نیروهای ضدشورش بهسوی بلاک زولو پیشروی کردند. در این وقت نوبت اتاق ما بود: ما در خارج از اتاق بازرسی بدنی میشدیم و اوضاع خارج را بهدقت میدیدیم. هجوم سربازان به اتاق اول بلاک زولو شروع شد. سربازان از همهجا به کمک عساکر بلاک زولو شتافتند، تعدادی از سربازان از جلوی اتاق فرار کردند، سربازان زن آمریکایی میگریستند و فریاد میکشیدند و از ترس میلرزیدند. افراد مسلح و مجهز به زره جلو رفتند. این افراد ویژه ضدشورش داخل اتاق اول شدند. شعار «اللهاکبر» فضا را دربرگرفت، دیگر اتاقها و همه بلاکها آنها را در تکبیر گفتن همراهی و تشویق کردند. عساکر از همه بلاکها عقبنشینی کردند و اینبار هجوم همراه بود با شلیک گازهای اشکآور و بیهوشکننده، مقاومت و مقابلۀ زندانیان اتاق اول بلاک زولو نیز با بطری آب، پایه پنکه و هرچه در دست داشتند ادامه داشت. همه زندانیان این اتاق، افغان بودند. سربازان از تفنگ ساچمهای و گلوله جنگی استفاده کردند. با زخمی شدن تعدادی و بیهوشی زندانیان، نیروهای ویژه بر آنها حمله کرده، همه را با دست و پای بسته به بیرون انتقال دادند و آنها را با حالت نیمهبیهوش بهسوی انفرادی و کمپ سوم منتقل کردند و اینگونه بود که مقاومت جانانه و مقابله مردانه از حریم قرآن و دفاع از مقدسات جاودانه شد.
این حالت و تنهایی ما در کمپ چهار چندین روز طول کشید. در این مدت محققان و مسئولان کمپ به ما اعلام کردند که هیئتی ازطرف دولت افغانستان جهت تثبیت هویت افغانهای زندانی و بررسی وضعیت و مسائل دیگر میآید. هر خبر و مسئله از زندانی در طول دوران زندان از ما مخفی بود؛ اما نمیدانیم چرا این خبر را همه به ما میگفتند. تازه اعلام کردند که شاید تعداد زیادی از زندانیان را با خود ببرند.
نماینده و هیئت دولت افغانستان
روز چهارم جوزا (خرداد) خبر ورود هیئت دولت افغانستان به ما داده شد و همه منتظر انتقال زندانیها برای بازدید با هیئت و خبرهای خوش دریافتی از آنها بودیم. دو روز بعد نام مرا برای تحقیق خواندند. من چندین ماه بود که تحقیق نرفته بودم، حدس میزدم که دیدار با نماینده و هیئت دولت باشد. مرا به بلاک طلایی و اتاق یازده انتقال دادند. وقتی وارد اتاق شدم، دیدم یازده یا دوازده صندلی منظم در اطراف چیده شده؛ مرا به صندلی مخصوص نشاندند، دستانم را باز کرده، پاهایم را با زنجیر در حلقه روی فرش بستند. بعد از مدتی فردی ریشسفید با عینک، کت و شلوار و کراوات وارد شد، با من دست داد و به فارسی احوالپرسی کرد. سپس حدود نه نفر به ترتیب وارد شدند و بعد از دست دادن، در صندلیها نشستند. فردی که در کنارم بود، از نام، نام پدر، قریه، ولسوالی و ولایت پرسید. در بین این پرسش و پاسخ، فرد ریشسفید بدون مقدمه پرسید: دکتر! دو میل تفنگ که در خانه شما پیدا شده با آن چه میکردید؟ من به این سؤال توجه نکرده، جواب فردی که شهرت مرا میپرسید دادم. فرد ریشسفید دوباره سؤال خود را تکرار کرد. گفتم: ببخشید شما محقق هستید که اینطور سؤالها را میپرسید؟ فردی که نزدیک در نشسته بود و ریش فرانسوی داشت، توضیح داد که ما هیئت دولت افغانستان هستیم و جهت احوالپرسی و بررسی وضعیت زندانیان آمدهایم. گفتم: خیلی خوب، خوشحال هستم که شما را ملاقات مینمایم؛ اما شما هم خوب است بعد از سلام و احوالپرسی، خود را معرفی کنید. گفتند: ما فکر میکردیم شما میدانید که هیئت آمده است. چون دوستان شما در این دو روز آمدهاند. گفتم: من در کمپ چهار زندانی هستم و اولین فرد زندانی آن کمپ هستم که با شما دیدار میکنم. باز رئیس هیئت سؤال خود را تکرار کرد. گفتم: در قلعهای که من در مهمانخانۀ آن دستگیر شدهام، آن زمان حدود هیجده خانواده زندگی میکردند. اگر از این قلعه تفنگ یافت شده باشد، با توجه به بافت اجتماعی و سیاسی ولایت پکتیا، بهخصوص بعد از جنگ و حمله پاچاخان به گردیز من تعجب میکنم که چرا زیاد نبوده است. همه خندیدند و فرد مسئول هیئت گفت: دکتر، دیگر با شما کار نداریم. انشاءالله در افغانستان شما را ببینم. همه بلند شدند و خداحافظی کردند.
بعد از من، دیگر افغانها به ترتیب برای ملاقات و شنیدن صحبتهای هیئت انتقال مییافتند. هرکس یک نوع برخورد با آنها داشت و در بین خود ما هم هرکس نظر خود را بازگو میکرد. تعدادی حدس میزدند که هیئت مقتدری است و شاید تعدادی از زندانیان را با خود ببرند، دیگران حرف آنها را رد کرده، میگفتند: خود هیئت گفته ما کسی را نمیبریم. تعدادی معتقد بودند اینها هیئت که نه، بلکه نمایش و مانوری برای تحقیق بیشتر هستند که ترجمانها را آوردند و بههمیندلیل مسئولان کمپ و محققان همه اعلام کردند که هیئت دولت افغانستان میآیند. بعضیها معتقد بودند که هیئت با صلاحیت نخواهد بود و فقط برای تثبیت هویت افغانها آمده است و دیگری میگفت: من چند تن از آنها را میشناسم، آنها افراد مقتدر و باصلاحیتی هستند، انشاءالله انتقال زندانیان بهزودی انجام خواهد گرفت. بههرترتیب یک روز گفتم: به مسئولان هیئت بگویید من برای گرفتن جواب سؤالات، آنها را میبینم. او هم به مسئولان گفته بود و آنها نیز مرا در روز آخر اقامت خود خواستند. در این دیدار، ابتدا با گلایه از آنها، اظهار داشتم که همۀ ما انتظار داشتیم بعد از این همه دوری و تحمل این همه رنج و مشکلات، شما احوال ما را بپرسید و مثل محقق با ما برخورد نکنید، گفتند: ما همین کار را کرده و با خیلی از زندانیها احوالپرسی نمودهایم، حتی ما را دوباره نشانده، از احوال وطن پرسیدهاند، گفتم: من برخورد شما را ابتدا مثل محقق دیدم.
بعد از عذرخواهی از این برخورد سؤالات متعددی راجعبه انتقال و توافق کرزی و دولت افغانستان با آمریکا درخصوص انتقال افغانهای دربند به افغانستان، شرایط زندان در افغانستان، زمان انتقال، صلاحیتِ هیئت و... پرسیدم. در این دیدار متوجه شدم که مسئول هیئت «ثابت» نام دارد. من با اسم او قبلاً در همین زندان آشنا بودم. چون کتاب «افغانستان چا وران کر» را او تدوین کرده بود. آن کتاب را در زندان خوانده بودم. همچنان گفتند که از هر سازمان و وزارت، فردی در ترکیب هیئت حضور دارد. مسئول زندان پلچرخی نیز راجعبه ملاقات، شرایط و مسائل زندان پلچرخی صحبتهایی نمود. نمایندهای نیز از کمیسیون آشتی ملی حضور داشت. مسئول هیئت یا عبدالجبار «ثابت» پرسید: آقای دکتر، بعد از آزادی در افغانستان چه کار میکنی؟
گفتم: من پزشک هستم؛ این سؤال را اکثر محققان نیز از من کردهاند و من پاسخ دادهام. چون من زندگی و زندانی شدن خود را همچون حضرت یوسف (ع) میبینم و خود را بیگناهی میدانم که با تهمت ناروا و دروغ زندانی شدهام، همان جواب را که حضرت یوسف (ع) بعد از اثبات بیگناهی خود به عزیز مصر گفت، من هم به شما، مردم خود و دولت افغانستان میگویم. وقتی عزیز مصر از حضرت یوسف (ع) تقاضای همکاری کرد، او در جواب فرمود «انا حفیظ علیم» و به همین جهت، مسئول خزائن و سرپرست اموال گردید. من نیز با لطف الهی و با توفیق او، دو سرمایه بزرگ در زندگی خود دارم: یکی صداقت است که در طول زندگی خود با خانواده، دوستان، مردم و ملت خود داشتهام و دیگری علمی است که خداوند به من عطا کرده. با این دو سرمایه برای خدمت به مردم آمادهام و به این خدمتگزاری نیز افتخار میکنم و همین خدمت و صداقت باعث حسادت خائنان و کوردلان شبپرست شده که تحمل خادمان مردم را ندارند و اگر خائن بودم و مردم خود را میفروختم، وطنفروش بودم یا با وطنفروشان و نوکران اجنبی همراه و هماهنگ بودم، هیچگاه دستگیر نمیشدم. ایشان گفتند: خیلی از خائنان هم دستگیر شدهاند و اما راجعبه زندگی حضرت یوسف (ع)، او در کودکی بهخاطر محبت پدری و زیبایی خدادادی مغرور شده بود و با خود اندیشیده بود که اگر غلام بودم چه ارزشی داشتم و به بهایی گزاف فروخته میشدم. خداوند هم او را به ابتلای «بهای ناچیزی» امتحان کرد. شاید خیلی از ما هم در زندگی اشتباهاتی داشته و سهو و خطایی را مرتکب شدهایم که برای بیداری و توجه به آن، تنبیه و امتحان میشویم. همچنان حضرت یوسف از توجه خاص به خداوند و امید و توکل به او کمی غفلت کرده بود و خداوند او را به چندین سال زندان امتحان نمود. وی افزود: بههرحال این ابتلائات اجر دارد. انشاءالله بهزودی آزاد خواهی شد. گفتم: انشاءالله، ولی خیلی دردناک است که با یک گزارش دروغ، حاکمیت و اقتدار ملی ما، حرمت خانه، خانواده و شخص بنده نادیده گرفته شده و باید چندین سال را در این زندان با این همه درد، رنج و در بین این افراد متعصب و دگماندیش و متحجر بگذرانم بدون هیچ حمایت و اعاده حیثیت و پرداخت غرامت و بدون اینکه کسی جوابگو باشد.
در آخر «ثابت» حرف جالبی زد و گفت: میدانید در این قضیه و مسئله زندانی شدن شما آمریکاییها مقصر نیستند؛ چون آنها همیشه راستگو بوده و هیچگاه دروغ نمیگویند! و فکر میکنند افغانها و دیگران هم راستگو هستند، گزارش دروغ افغانها را مثل حرفهای راست و درست خود قبول میکنند. زمانیکه متوجه حقیقت شوند، شما آزاد خواهید شد. من فقط به ثابت و نظر نیک و حسنظن ایشان نسبت به آمریکا خندیدم!
فرد موقری که در کنار چپ من نشسته بود گفت: همۀ ما راجعبه شما نظر مساعدی داریم و انشاءالله بهزودی آزاد خواهید شد؛ ما عازم وطن هستیم، پیامی و خبری به کسی ندارید؟ گفتم: به همه افغانها سلام مرا برسانید. آرزوی سعادت و خوشبختی همه را دارم. فردی که روبرویم نشسته بود گفت: برای آقای انوری، ولایتدار هرات پیامی یا حرفی ندارید؟ گفتم: او سرور و نور چشم من است، سلام مرا به او برسان. همه خداحافظی نموده، مرا تنها گذاشتند. اگرچه از سفر هیئت چندین ماه گذشت و هنوز در زندان بودیم، دیدن چهرههای موقر وطنداران و مسئولان کشور و همینکه دولت ما به فکر زندانیان است، نهتنها مرا بلکه اکثر افغانهای بیگناه را امیدوار ساخت و از صحبت با هیئت عالی دولت اسلامی ما و از دیدار با آنها بوی وطنداری و غمخواری میآمد. من خود بعد از این ملاقات به فکر آزادی بودم و آبادی وطن، قانونگرایی، رفاه و آسایش مردم، صلح و امنیت را برای میهن عزیز خود آرزو نموده، از درگاه احدیت، تعالی و ترقی سرزمین عزیز خود را تقاضا میکردم. شعری هم درمورد آزادی، بعد از دیدار این هیئت و مژده آزادی در گوشۀ تنهایی و دور از وطن سرودهام که تقدیمتان میکنم.
مژده
مـژده آمد که بهـار اســـت مبارک بادا روز خوش دیدن یار است مبارک بادا
هم خزان و قفس و سجن فراموش بادا رجعت یار ز حصار است مبارک بادا
نه فـراق است و نه دوری نخورید غصه دیگر هم وصال است و نگار اسـت مبارک بادا
هـم قفس بــود و ســتم بود و بند و زولانـــه نحال که رفع ظلم کفار اسـت مبارک بادا
در قـفـس جمله مرغان هراسان بودنـد جای مرغان به چمنزار اسـت مبارک بادا
نه وکیل اسـت نه محقق نبود حکم دیگر لطف حق بـاعـث کـار اسـت مبارک بادا
نه عــرب اسـت نه تعصب نکـنید تـقیه دیـگر ایـن همه فضل غفـار اسـت مبارک بادا
«حر» عاصی کی بود مستحـق رحمت حـق این هدایا ز دلــدار اســت مـبـارک بـادا
وطن عزیز
دلم شور وطن دارد خدایا چو مرغ شوق چمن دارد خدایا
وطن جانم وطن آرام جانم وطن محبوب من روح و روانم
دلم خواهد وطن آباد باشد به دور از ظلم و استبداد باشد
همهکس در امان باشد ز ظالم نه ظلم و خوف و دهشت باشد حاکم
دیگر چشم یتیم گریان نباشد گدا و بیچیز و بینان نباشد
شود صلح و صفا در ملک افغـان گیرد مهر و وفا در هر کجا جان
شود سازندگی در کوی و برزن نماید جهـد و جد هر مرد و هر زن
جوانان پرنشاط و عشق و شادی نه ز دشمن هراسند نه ز خادی
روند سوی مکاتب جـمله اطفال شود مملو مدارس از قیلوقال
همه دنبال درس باشند شب و روز شود عالم فردا طفل امروز
همه با شور و عشق و درس و هم کار نــمایند جملگی با جهل پیکار
غم و اندوه و فقر و جهل و تزویر بکوچد در عمـــل با کار و تدبیر
همه آرام همه خوش و همه شاد نمایند زندگی از نو بنیاد
روم بینم وطن را گشته آباد ببـینم مـــرد و زن را خــرم و شاد
دیگر از جنگ و خون حرفی در آن نیست نه جبر است و نه حاکم دزد و جانی است
خدایا! میهنم آباد گردان زن و مـــــردش به لـطفت شاد گردان
چــو (حــر) شــور وطـن دارد در اینجا به لطفت خود نجاتش ده از اینجا
-----------------------------------------------
1- عبدالرحیم مسلم دوست از بدو تأسیس، مسئول فرهنگی و تبلیغات گروهک سلفیها بوده و به گفتۀ خودش، امیر و گروهک سلفی را او به همۀ جهان معرفی نموده است. ایشان فرد ماهر و زیرکی است که بهخاطر آشنایی به زبانهای مختلف، مهارت خاصی در کارهای تبلیغاتی دارد. اما فرد متعصب و افراطی، خودخواه، فرصتطلب و ملیگرا بود، با همۀ مسلمین بهخصوص شیعیان خصومت جاهلانهای دارد و بهجز خود، هیچکس حتی گروه و حزبش را بهخوبی یاد نکرده، قبول ندارد. وهابیهای همگروه خود را خائن، مزدور، وطنفروش، دلال و... خطاب نموده، مجاهدین را خائن و جاهل دانسته، فرماندهان منطقۀ خود را فاسد، فاحش و آدمکش، طالبان را کوتهفکر و متحجر و پولپرست، تبلیغیها را ساختۀ دستگاه جاسوسی پاکستان (آی.اس.آی) و... میداند. رهبران جهادی را بهگونۀ دیگر تخریب نموده، در تحریک افکار، فرد ماهریست؛ دسیسه، توطئه، مکر و خدعه را بهخوبی وارد است؛ چون خود را در بین همۀ اعراب بهعنوان شیخ و عالم جا زده بود، حرف او را اعراب متعصب قبول داشتند؛ او هم از اعراب متعصب برضد مخالفان خود بهنحواحسن استفاده مینمود.
2- همه پاکستانیهای محبوس در گوانتانامو در شمال افغانستان و در جبهههای جنگ و حمایت و طرفداری از طالبان دستگیر شده و همگی نیز اعتراف داشتند که از حامیان طالبان و جنگجویان داوطلب علیه ائتلاف شمال بودهاند.
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا)کابل