در باور نمىگنجد
یک سال بعد از آنکه الطاف الهی شامل حالم شد و از چنگال ددمنشانه مدعیان انساندوستی نجات یافتم، پیتر راین، وکیل مدافع تسخیری بنده که در زندان گوانتانامو با هم ملاقات داشتیم و بنده برخورد و اخلاق انسانی او و همکارانش را هرگز فراموش نخواهم کرد، در نشریه وکلای فیلادلفیای آمریکا مطلبی را تحت عنوان «باورش سخت است» به نشر سپرد که نظر یک وکیل آمریکایی را در مورد ادعای آمریکا و برای قدردانی از ایشان تقدیم شما سروران عزیز میکنم.
نشریه وکلای فلادلفیای آمریکا 2007
باورش سخت است
یک زندانی افغان بعد از سه سال اسارت در زندان گوانتانامو آزاد شده است.
نویسنده: پیتر راین
علیشاه موسوی پزشک 47 ساله، اهل افغانستان است که به زبان فارسی و پشتو صحبت میکند؛ وی متأهل بوده، فرزندانش دو پسر و یک دختر هستند. ایشان در اوت 2003 در شهر گردیز و در منزل مسکونی خود درحالیکه مشغول صرف شام بود، توسط نیروهای نظامی آمریکا دستگیر و بعد از ضربوشتم، با چشمان و دهان بسته در خرابهای بدون سقف و خاکی در گردیز محبوس شد.
باورش سخت است؛ زندانی افغان (موسوی) بعد از سه سال اسارت از زندان گوانتانامو آزاد شده و به آغوش خانواده بازگشته است.
بعد از ۲۲ روز، به پایگاه هوایی بگرام (مرکز فرماندهی نیروهای آمریکایی در افغانستان) در شمال کابل منتقل شد. در بگرام، افسران آمریکایی با لباس شخصی، وی را بازجویی نموده، مورد ضربوشتم قرار دادند. او را بهمدت دو هفته با پخش شبانهروزی نوارهای موزیک تند و بلند و آژیر خطر بلندگو از خواب باز داشته، با انواع شکنجههای جسمی و روحی آزردند و در حالت ایستاده به او دستور میدادند که دستهای خود را بالا نگه دارد. بعد از دو ماه و بیست روز از بگرام در حالی به گوانتانامو انتقال یافت که در تمام مدت حدود سی ساعت پرواز، چشمان و گوشهایش بسته، و دستها و پاهایش با زنجیر به صندلی محکم بسته شده بود. در گوانتانامو شماره زندانی 1154 به وی اختصاص یافت. بعد از دو سال و نیم یک سرهنگ نیروی دریایی به من گفت: باور این قضیه مشکل است که زندانی شماره 1154 را آمریکا دستگیر و به گوانتانامو فرستاده باشد. بعد از آن، موسوی ده ماه دیگر را نیز تا زمان آزادیاش در اکتبر 2006 در گوانتانامو زندانی ماند.
دولت آمریکا در ژانویه 2002 در پایگاه نیروی هوایی خود در جزیره کوبا و گوانتانامو، این زندان را تأسیس نمود؛ زیرا بر این باور بود که این زندان در خارج از خاک آمریکا و دور از دسترس قانون خواهد بود. در ژوئن 2004 دیوان عالی ایالات متحده اظهار نمود که ملیتهای خارجی بازداشتشده در زندان گوانتانامو سربازان جنگی بوده، حق درخواست «ذکر دلایل برای توقیف» یا «صدور حکم آزادی» را ندارند.
برای جلوگیری از اجرای حکم (HC)، وزارت دفاع ایالات متحده در ژوئیه 2004 محکمه بررسی وضعیت زندانیان محبوس در زندان گوانتانامو «محکمه عالی مرور حالت رزمی» را ایجاد نمود تا بررسی کند که بازداشتشدگان، دشمن جنگی یا دشمن مبارز بوده و ارتش آمریکا حق داشته آنها را زندانی و نگهداری کند یا خیر. البته به اعضای محکمه دستور داده شده بود که بازداشتشدگان قبلاً طی مراحلی توسط وزارت دفاع بهعنوان دشمن جنگی یا دشمن مبارز شناخته شدهاند. بازداشتشدگان مدارک اثباتشدهای داشتند که نشان میداد آنها دشمن جنگی نیستند؛ ولی بیشتر اعضای هیئتمنصفه به مدارکی اتکا میکردند که با تهدید و شکنجه بهدست آمده، یا طبقهبندیشده و سری بود. بهظاهر در این محکمه زمینهای فراهم شد که بازداشتشدگان شواهد خود را ارائه کنند؛ اما شواهد خارج از زندان، مطلقاً در دسترس نبود؛ برای مثال، یکی از اعضای هیئتمنصفه دادگاه متوجه شد که یکی از زندانیان، مبارز جنگی نیست؛ اما افسران مافوق پرونده وی را برای بررسی مجدد به هیئتمنصفه ارجاع دادند. همچنین مأموران بوش، قانونی را جعل کردند که توسط آن صلاحیت دادگاههای فدرال را سلب مینمود تا قبول درخواست حکم آزادی زندانیان را نداشته باشد.
من تا پیش از سال 2004 توجه کمی به خلیج گوانتانامو داشتم و بهطورکلی از بازداشتشدگان آن که فرمهای درخواست را از دادگاه فدرال در ناحیه کلمبیا و دادگاه استیناف پُر کرده بودند خبر داشتم؛ اما پرونده «رسول، علیه بوش» و حکم تعلیق رسیدگی به شکایت زندانیان برای من زنگ خطری بود تا موقف دولت آمریکا را ـ که بازداشتشدگان هیچ حقی برای دفاع از خود ندارند ـ غیرعادلانه بدانم. با وکلا در مرکز حقوق قانونی (یک سازمان غیردولتی و قانونی در نیویورک) که وکالت تعداد زیادی از بازداشتشدگان را داشتند تماس گرفتم. با وجود هفتصد زندانی در خلیج گوانتانامو، آنها پاسخ مثبت دادند؛ بنابراین من بهسرعت با همکاری دفتر حقوقی دکارت وکیل و نماینده شانزده زندانی تبعه افغانستان در گوانتانامو شدم. در ابتدا انجام این کار بعید بهنظر میرسید؛ زیرا نظامیان آمریکا از ارائه اسامی کسانی که در زندان گوانتانامو بودند امتناع میورزیدند و ما مجبور شدیم اطلاعاتی را از خانواده افغانهایی که فکر میکردند شاید برادر، پدر یا پسر گمشدهشان در گوانتانامو باشند جمعآوری کنیم؛ بنابراین در اواسط سال 2005 اولین سری درخواستهای حکم HC را در واشنگتن دی.سی پُر کردیم و اینبار اداره عدالت اسامی این افراد را تأیید کرد و گفت که بیشترشان در زندان گوانتانامو محبوس هستند. تا اینجا همه کارها بهخوبی پیش میرفت. ما با یک مترجم پشتوزبان، دانشجوی سال سوم رشته حقوق دانشگاه میامی به نام مهوش خان نیز ارتباط گرفته، ضمن درخواست از دادگاه تأیید صلاحیت شدیم و در 29 ژانویه 2006 با یک هواپیمای کوچک، سفر خود را بهطرف گوانتانامو از فرودگاه بینالمللی فلوریدا آغاز کردیم. صبح روز بعد در کمپ اِکو برای ملاقات با زندانی شماره 1154 که تصور میکردیم (بدترین بدترینها باشد) با نگرانی و اضطراب وارد اتاق شدیم. علیشاه موسوی روی صندلی سفید پلاستیکی، با پاهای زنجیرشده به کف اتاق نشسته بود. به محض اینکه ما وارد شدیم، با اضطراب ایستاد و لبخندی زد، بعد از بیست دقیقه صحبت با او متعجب شدم که این مرد در این جهنم چه میکند.
موسوی پزشک مسلمان شیعهمذهب است (فرقهای که در اواخر دهه 1990 توسط طالبان مورد ظلم و تعدی قرار گرفتند). او و خانوادهاش مانند هزاران شیعه دیگر افغانستان را ترک نموده، در طول سالهای حکومت طالبان در ایران بهعنوان مهاجر زندگی میکردند. موسوی در مهاجرت برای امرارمعاش به تدریس خصوصی، رانندگی و کار کمدرآمد اشتغال داشت و بعد از سرنگونی رژیم طالبان به افغانستان بازگشت. در ژوئن 2002 برای احراز کرسی وکالت و نمایندگی مردم گردیز در لویه جرگه اضطراری که منجربه انتخاب حامد کرزی، رئیس دولت انتقالی اسلامی شد، در مبارزه انتخاباتی موفقیتآمیزی شرکت کرد. بعد از اتمام لویه جرگه به خانوادهاش در ایران پیوست. او در اوت 2003 دوباره به افغانستان بازگشت تا کلینیکی را تأسیس کند که با استقبال باشکوه مردم گردیز مواجه شد و در شب دوم در منزل مسکونی خود در گردیز دستگیر شد. نزدیکترین توجیهی که برای بازداشت موسوی ارائه شده، سند سه صفحهای به تاریخ 20 دسامبر 2005 تحت عنوان «خلاصه مدارک غیرطبقهبندیشده» است که نظامیان آمریکایی یک ترجمه پشتو را به او میدهند. مدارک مملو از شایعات بیاساس و جملات بیپایهای است که به شاکی ناشناختهای بهعنوان تنها منبع نسبت داده میشود. انگیزه اصلی برای بازداشت دکتر موسوی در گوانتانامو این است که او در دهه 1980 با «مولوی نصرالله منصور» پدر یک نوجوان، همراه و همسنگر بوده که بعداً از سرکردگان گروه طالبان شده است. بهظاهر تنها براساس اطلاعات همین منبع، نظامیان آمریکایی موسوی را غیرمنطقی و غیرعاقلانه به تأمین پول و پناهگاه برای یک فرمانده ارشد مخالف نیروهای آمریکایی «سیفالرحمن منصور» متهم نمودهاند. بهطورکلی برای اینکه موسوی با مولوی نصرالله منصور در دهه 1980 علیه شوروی سابق و رژیم کمونیستی افغانستان جهاد و مبارزه میکرده، بازداشت وی طولانی شده است.
چند مورد از خلاصه مدارک غیرطبقهبندیشده به شرح زیر است:
زندانی تقریباً از سال 1986 با نیروهای جهادی علیه روسیه جنگیده و در این مدت از ناحیه گردن و ران مورد اصابت گلوله قرار گرفته است.
او در دوران جهاد علیه روسها بهعنوان مجاهد با گروهی همراه بوده که رهبری آن را مولوی نصرالله منصور بهعهده داشته است. نصرالله پسری داشت به نام سیفالرحمن منصور که در دوران قدرت طالبان از فرماندهان قدرتمند آنها بود. نصرالله منصور در سال 1993 میلادی در جنگهای داخلی ترور شد. هنگامی که موسوی با نصرالله منصور در دهه 1980 همراه بود، سیفالرحمن نوجوانی بیش نبود.
همچنین در خلاصه مدارک غیرطبقهبندیشده بیان شده است که در ژوئن 2002 یک منبع میگوید که زندانی مبلغ هنگفتی پول را بین اعضای لویه جرگه برای خرید آرای نمایندگان پرداخته است.
گذشته از این شایعات سهگانه، هیچ انتخابات پارلمانی در ژوئیه 2002 در افغانستان نبوده است، بلکه انتخابات پارلمانی جمهوری اسلامی افغانستان در 2005 دقیقاً دو سال بعد از بازداشت و انتقال موسوی به گوانتانامو اتفاق افتاده است.
موسوی در محکمه عالی مرور حالت رزمی یا محکمه بررسی وضعیت جنگی زندانیان، به مترجم و هیئتمنصفه نیروهای نظامی گفت: هنوز نمیدانم و برای من روشن نیست که چه اتهامی بر من زده شده و به چه جرمی در این زندان نگهداری میشوم؟ سپس سؤال کرد: آیا تقصیر و گناه من این است که علیه روسها جهاد کردهام و در نجات مردم جهان از لوث وجود کمونیسم سهیم هستم؟ این سؤالات را نمیخواهم برایم پاسخ دهید، فقط از شما سؤال میکنم و پاسخ آن را به وجدانتان وامیگذارم؛ آیا گناه و تقصیر من این است که در دوران جهاد در جنگهای خانمانسوز داخلی که فرماندهان و گروههای مجاهدین با هم داشتند شرکت نکرده و برای صلح و همدلی مجاهدین کوشیدهام، یا اینکه در زمان اقتدار و حکومت مجاهدین در درگیریهای داخلی سهمی نداشته و در آن دوران تمامی فعالیتهای سیاسی ـ نظامی را کنار گذاشتهام و به تحصیلات خود ادامه دادم تا مصدر خدمت برای کشور و مردم خود گردم!
یا شاید بهعلت عدم همکاری با طالبان در دوران زمامداریشان و اینکه با آنها متحد و همفکر نبودهام شما عصبانی شدهاید و بهسبب عصبانیت شما، باید من جزا ببینم!
شاید هم گناه، جرم، تقصیر و عیب من نزد شما این بوده است که بعد از سقوط طالبان و استقرار دموکراسی به وطن خود بازگشته و به یاری مردم شتافتهام، یا اینکه با شرکت در فرایند ملی لویه جرگه اضطراری در ایجاد صلح، ثبات و امنیت سهیم بودهام، یا شاید شما دوست ندارید که مردم گردیز مرا خادم و خدمتگزار خوبی برای خود به حساب آوردهاند، به من اعتماد نموده، رأی خود را برای نمایندگی به من دادهاند و مرا دوست داشته و میدارند.
یا اینکه چون فرد تحصیلکرده و متعلق به خانوادۀ تحصیلکرده و بانفوذی هستم، باید از صحنه دور باشم تا منافع شما تأمین و برای طرفداران شما صحنه خالی و بدون رقیب بماند. شاید هم به این دلیل نزد شما گناهکار و مجرمم که در جمهوری اسلامی ایران مهاجرم و زندگی در هجرت را با کارهای کمدرآمد بر همکاری با طالبان ترجیح دادهام. من نمیدانم که گناه و تقصیرم چیست. شاید جرم، گناه، نقص و تقصیرم نزد شما این باشد که من هرگز به کشور و مردم خود خیانت نکرده و هیچگاه از بیتالمال و سرمایه و ثروت ملی چیزی را ندزدیدهام و همیشه درصدد خدمتگزاری برای مردم خود بودهام و مردم هم این امر را پذیرفتهاند و مرا قبول دارند و بههمینجهت بهعنوان نمایندۀ خود برگزیدهاند.
یقیناً میدانم و شاید هم شما باور دارید که من بهعلت انجام خلاف و ارتکاب جرم، این مدت را در رنج، عذاب، شکنجه و دور از خانه و کاشانهام نبودهام، بلکه با تهمتهای ناروا و کذبِ جاسوسان بیوجدان، خائنان وطنفروش، حسودان کینهجو، بدخواهان سودجو، افراد پولپرست و طراحان توطئه، این مدت را در چنگال شما بودهام.
آیا در کشور شما هم این معمول است که فرد بیگناهی یک سال و نیم برای اینکه شخصی برضد او گزارش دروغ داده و البته آنهم بدون هیچ مدرک و سندی در زندان نگهداری شود یا اینکه فقط ما افغانها هستیم که هرکس بر ما ظلم روا بدارد و بر سر ما بزند، از دوستان و دشمنان خود جزا ببینیم و مورد تعدی قرار بگیریم!؟ زیرا گلولۀ روسها از دوران جهاد تا هنوز که حدود بیست سال میشود، در گردنم موجود است. آنها به نام دشمن و شما هم بهنام دوست، این بندها و قفس و زندان و این لباس را به من و مردم ما هدیه میدارید. عجب دنیایی است؟
در اکتبر 2006 بعد از سه سال زندان، نظامیان آمریکایی او را به افغانستان برگرداندند. او باز هم تمامی طول پرواز را با چشمان و گوشهای بسته و دستوپاهای زنجیرشده و با حالت غیرقابل تحمل سپری نمود و به دولت افغانستان تحویل داده شد. او هماکنون با خانواده خود در کشورش بهسر میبرد و میخواهد کلینیکی را تأسیس کند و در خدمت مردم خود باشد.
موسوی هیچگاه محکمه آزادی را نداشته است؛ محکمه نظامی وی بهطور محرمانه و براساس مدارکی از یک منبع ناشناخته و سرّی برگزار شده است. یک افسر نیروی هوایی آمریکا نیز نظر و بیاعتقادی مرا نسبت به حبس موسوی تأیید کرد. بعد از سالها تعلل، تأخیر و امتناع ورزیدن سرانجام بهسختی رونوشت سانسورشدهای از اسناد محکمه نظامی در دسترس وکلا قرار گرفت، آنهم بعد از آنکه آژانس آسوشیتیدپرس برای بهدست آوردن آن اسناد تحت عنوان «آزادی اطلاعات» در محکمه، اقدام قانونی نمود.
هنوز هم تعداد زیادی از افراد بدون سرنوشت در زندان گوانتانامو محبوس هستند و معلوم نیست چه تعدادی از آنها آنطوریکه دونالد رامسفلد در ژانویه 2002 گفته است «خطرناکترین و آموزشدیدهترین قاتلهای روی زمین هستند» و چه تعداد از آنها آنگونه که دیک چنی، معاون رئیسجمهور در ژوئن 2005 گفته است «مردمیکه ما آنها را از صحنه و زمین مبارزه دور نگه داشتهایم، تهدید جدی و بزرگی علیه آمریکا بودهاند» هستند.
دفتر حقوقی دکارت، وکیل و نماینده شانزده زندانی محبوس در گوانتاناموست. دولت آمریکا 75 زندانی را ازجمله 355 زندانی گوانتانامو، متهم به جنایات جنگی نموده که بعد از پنج سال و نیم فقط یک مورد ـ یک ادعای جرم ـ کامل شده است.
دولت آمریکا ادعا میکند که این حق و اختیار را دارد که بقیه بازداشتشدگان را تا پایان جنگ جهانی علیه تروریسم در زندان نگه دارد و آن روز کـی خواهد بود!؟
سخن آخر
در عصر ارتباطات، بهیقین رسانهها و تبلیغات در همه عرصههای زندگی بشریت نقش مؤثری را ایفا کردهاند؛ بههمیندلیل برگ برنده در دست کسانی است که با تسلط بر رسانهها، تبلیغات وسیع، همهجانبه و هدفمند را با شیوههای علمی اطلاعرسانی در دست داشته، افکار عمومی را به دلخواه خود هدایت و از آن استفاده نمایند. دراینراستا نظام سلطه بهدلیل احاطه وسیع و کامل بر رسانههای جهانی و قدرت مانور بالای تبلیغاتی و دسترسی به مدرنترین ابزارها و جدیدترین شیوههای اطلاعرسانی و با هدایت افکار عامه بهوسیله رسانههای تصویری و نوشتاری، حقایق را وارونه جلوه داده، زندانیان زندان مخوف گوانتانامو و درکل، مخالفانش را در اذهان عامه مردم بهخصوص در غرب بهعنوان افراد قسیالقلب، بیرحم، خشونتطلب، خطرناک و هیولا ترسیم نموده است؛ بههمیندلیل کسانی که با شناخت واقعیت و درک اصل مسئله و روش جدید استعمار در جهان به حقایقی پی بردهاند و برای نجات بشریت از این منجلاب و رسانیدن پیام آنها و روشن ساختن اذهان مردم کوشش میکنند و با ارائه تحلیل، مقاله و اعلامیه، برپایی تظاهرات و اعتراضات، و حتی با پوشیدن لباس نارنجی زندانیان گوانتانامو، اعتراض، انزجار و تنفر خود را از برخورد غیراخلاقی، غیراصولی و بهدور از شأن انسانیت با زندانیان نشان میدهند و با آنها همدردی میکنند، با مشکلات عدیدهای مواجه میشوند؛ اما من خود که از نزدیک همه مشکلات زندانها، زندانبانان و زندانیان را دیده و با جان و دل لمس نمودهام؛ به این یقین رسیدهام که اکثر محبوسان در زندان جهنمی گوانتانامو و دیگر بیغولهها و سیاهچالهای سلطهگران در افغانستان و دیگر کشورهای جهان که بهصورت مخفی نگهداری میشوند، مظلومانی هستند که قربانی عدم درک و اطلاع نادرست سلطهگران از شرایط اجتماعی و سیاسی جهان و بهخصوص افغانستان از یکسو و خودخواهی، خوی سلطهگری، عدم کارایی و سیاستهای مبنیبر فریب، خدعه و دروغ ازسویدیگر شدهاند.
سردمداران نظام سلطه برای توجیه اعمال خود و فریب افکار عمومی، خوراک تبلیغات داخلی و برای سرپوش گذاشتن به عدم کارایی، ناکامیها و اعمال غیراصولی خود با تبلیغات وسیع رسانههای انحصاری خود در جهان نیاز مبرم به دشمن خیالی، فرضی، جدی و خطرناک دارند و بههمیندلیل افراد و چهره ملتهای آزاده، آزادیخواه، مستقل و غیرمطیع به مطامع آنها را چنان جلوه میدهند که افراد بیخبر و مخاطبان تحت تأثیرشان، حق را به نظام سلطه میدهند و نظام حاکم بر جهان را مدافع حقوق انسانها و حامی حق و حقانیت دانسته، یقین میکنند که همه حرکات، افعال و اعمال دولتمردان سلطهگر در جهت نابودی تبهکاران و از بین بردن دشمنان بشریت و در راستای بهبودی وضع بشر و خیرخواهی صورت میگیرد.
البته مطلب مهم این است که سردمداران نظام سلطه با مردم خود نیز صادقانه برخورد نمیکنند و واقعیت را برای آنها آنچنان که هست بازگو نکرده، به تصویر نمیکشند، با دورویی و ریاکاری آنها را اغفال میکنند و با فریب، خدعه و ظاهرسازی، اعمال خود را درست، و روش و منش خود را حق جلوه داده، از مفاهیم و تعاریف مورد قبول جامعه بشری تعریف دوگانهای ارائه میدهند و با همین توجیه و القاء نادرست، کارهای خود را موجه جلوه داده، اذهان مردم و جامعه را قانع میسازند.
بههمیندلیل گاهی به نام دموکراسی، ملتی را سرکوب کرده، زمانی دموکراسی را فدای مطامع و منافع خود میسازند و آن را زیر پای دیکتاتوری قربانی میکنند. گاهی باعنوان مبارزه با تروریسم و دهشتگری، ملتی را دچار مصائب نموده، به نابودی تهدید میکنند و زمانی از دولت تروریستی چنان حمایت میکنند که ملتی باید قربانی شود. در مکانی دولت مستبدی را که با نظام سلطه هماهنگ است تأیید نموده، جنایتها و کشتار مردم را شاهکار و دفاع از حاکمیت مینامند و در جایی، ملتی را که با آرای اکثریت، دولت آزاد ایجاد کردهاند به نیستی تهدید میکنند. شما خود شاهد این مدعا در سراسر جهان هستید که از ذکر مورد به مورد آن بهخاطر اطاله کلام خودداری میکنم.
کشور عزیز ما نیز بهدلیل همین سیاستهای غلط و استعماری چندین سال است که روی آرامش را ندیده است و با جنگهای خانمانسوز داخلی که از خارج هدایت میشود، مردم ما را به جان هم انداخته و از سرمایه ملی و آثار تمدن چیزی را برای ما باقی نگذاشتهاند. متأسفانه در این چند سال اخیر نیز به نام مبارزه علیه تروریسم «خودساخته» چنان مشکلات، گرفتاری و مصائب را بر مردم ما تحمیل نمودهاند که شاید سالهای سال ملت ما از این گرداب و باتلاق نتواند خارج شود. دولتمردان نظام سلطه و قدرتمندان بیضابطه به بهانه مبارزه با تروریسم و در حقیقت برای توجیه حضور خود، هر کاری را که لازم بدانند و به مذاقشان خوش آید انجام داده، هر فردی را که بهنوعی با سیاستهای غلط آنها همنوا نباشد به نامهای گوناگون از سر راه برمیدارند، به انزوا میکشانند و به تبعید میفرستند یا در زندانهای مخوف قرون وسطایی برای مدت نامعینی در مکان نامشخص بدون دلیل و مدرک با هزاران درد، رنج و شکنجههای روحی و جسمی و با بیرحمی هرچهتمامتر نگهداری میکنند، برای توجیه اعمال خود، شخصیت آنها را زیر سؤال برده، چهرهشان را در انظار عمومی وارونه و بد جلوه میدهند و در حقیقت آنها را ترور شخصیت میکنند.
من از افرادی که به طیف خاص فکری و تشکیلاتی مربوط هستند و از آنها حمایت کرده، به نفع آنها فعالیت میکنند سخنی نمیگویم، آنها خود برای دفاع از خویش و توجیه اعمال خویش دلایل خاصی خواهند داشت.
من از اکثر زندانیان بیگناه و مظلومی یاد میکنم که به هیچ گروه و طیف خاصی بهجز ملت مظلوم خود وابستگی نداشته، شاید بهسبب افغان و مسلمان بودن و براثر بیاطلاعی و درک نادرست سردمداران سلطهجو از شرایط اجتماعی و سیاسی کشور ما و خوی سلطهجویی، برتریطلبی، خودخواهی و بهخاطر منافع عده معدودی قربانی مطامع توسعهطلبی متجاوزان و لشکرکشی اشغالگران شدهاند. من خود یکی از قربانیانی هستم که به دلایل مذکور، چهل ماه از خدمت به مردم خود محروم بودهام و بهسبب ناراحتیهای ناشی از زندانهای مخوف و اعمال وحشیانه و شکنجههای روحی و جسمی زندانبانها و برخورد ناشایست بعضی از زندانیان، همه عمر در رنج و عذاب خواهم بود و هیچکس هم پاسخگوی این اعمال نیست. همچنان در طول این مدت شاهد زجر و شکنجه و فشارهای جسمی و روحی تعداد زیادی از هموطنان بیگناه و مظلوم خود بودهام که نه مجرم بوده و نه با هیچ مجرمی ارتباط و همکاری داشتهاند.
من قضاوت را به افکار آزادگان و انصاف را به دست انسانهای باوجدان واگذار مینمایم و آنها را مورد خطاب قرار داده، با آنها درددل میکنم؛ آنهایی که قلبشان برای عدالت، برابری و برادری میتپد و برای رهایی و نجات مظلومان تلاش کرده و با ستمدیدگان همدلی و همدردی داشتهاند، آنهایی که با تجمعات اعتراضآمیز، تظاهرات، اعتصابات و تنویر افکار عمومی، اذهان جهانیان را بهسوی این مظلومان جلب نمودهاند و آنهایی که برای نجات ستمدیدگان بهخصوص زندانیان گوانتانامو، با هر وسیله ممکن تلاش مینمایند؛ از آزادگان جهان، وکلا، دادگاههای آزاد، نمایندگان مجامع بینالمللی و سازمانهای حقوق بشر گرفته تا همه مردم آگاه و بیدار جهان که در همه کشورها انزجار و تنفر خود را از اعمال ضدانسانی و سیاستهای غیراصولی در هر کجای جهان ابراز داشتهاند.
من صدای مظلومانی را بازگو میکنم که قربانی سیاستهای فریبکارانه دولتمردان نظام سلطه و بیخبری مردم تحت سیطره همین دولتها هستند.
صدای آنها را به شما میرسانم و با شما درددل نموده، این سؤال را مطرح میکنم که ملت محروم و ستمدیده افغانستان تا چه وقت باید بهعلت عدم درک و نداشتن اطلاعات کافی زمامداران و رهبران دولتهای شما از وضع اجتماعی و سیاسی کشور ما و برای منافع شخصی آنها با درد و رنج همنوا بوده، با خون و مرگ دستوپنجه نرم کنند؟ تا چه زمانی نظام سلطه به بهانه انتقام از عوامل یازده سپتامبر و با عنوان مبارزه با تروریسم از مردم بیگناه و ملت ما قربانی خواهد گرفت؟ تا چه زمان بهجای افراد جانی، خائن و شرور، بیگناهان به زندان خواهند رفت؟ تا به کی دولتهای زورگو و فریبکار با سرمایه و مالیات مردم خود، بیگناهان را به خاک و خون میکشانند تا خود بر اریکه قدرت تکیه زنند و از نیستی دیگران به هستی برسند؟ تا چه زمانی فرزندان شما به نام صلح، خود و ما را قربانی خواهند کرد؟ تا به کی این بیخبری ادامه خواهد داشت و بیخبران با انتخاب افراد و دادن مالیات به دولتهای خود در این بیرحمیها شریک خواهند بود؟
من نمیدانم نسل آینده و وجدان بیدار مردم جهان و تاریخ درمورد ما و شما که با انتخاب و رأی خود چنین افرادی را به قدرت رسانیده، با مالیات خود آنها را تقویت میکنیم، اما هیچ نظارتی بر اعمالشان نداریم و با سکوت و خاموشی خود، آنها را برای انجام هر عملی آزاد گذاشتهایم، چه قضاوت خواهد کرد. آیا ما را شریک جرم آنها نخواهد دانست؟
پس بیایید همه با هم وظیفه انسانی و وجدانی خود را ادا کنیم و برای جلوگیری از این اجحاف، حقکشی، تعدی به حقوق دیگران و نجات مظلومان و محرومان از بند و قید اسارت و برای از بین بردن خودکامگی، دروغگویی، دورویی و سیاستبازی فریبکارانه و مکارانه قدمی برداریم و با همکاری، همدلی و هماهنگی همدیگر عوامل این بدبختی را در جهان از بین ببریم تا در کنار هم برای خوشبختی، سعادت، آسایش، آرامش و رستگاری اولاد بشر تلاش کنیم و در دهکده جهانی بدون تبعیض و تضاد در کنار همدیگر زندگی آرام، باسعادت و توأم با خوشبختی را برای همه بخواهیم.
سفر عشق
از آن روزی که قصد یار کردم
دلم را بسته به دلدار کردم
به دل گفتم بِبُر از هرچه غیرش
مصمم شدم و این کار کردم
به خود گفتم بشو فدایی او
پذیرفتم و هم اقرار کردم
ندانستم ره و نبود نشانش
توسل برده و چهار کردم
نداشتم توشۀ راه طولانی
توکل بر ربّ و سالار کــردم
ز هرچه هجرت و دوری گزیدم
چو ترک خانه و هم کار کردم
به کوه و درههای پرپیچوخم
قبول من منـّت اغیار کردم
آواره گشتم و بیخانمان
هم سفر از بهر آن نگار کردم
امیدم بود ببینم روی آن یار
خودم را طالب دیدار کردم
اگر هرچه بودم چه نیک و چه بد
خودم را چون نیکان عیّار کردم
برای وصل و رضامندی یار
با خصم و دشمنش پیکار کردم
برای دیدنش ده سال و اندی
به دوشم کلاش و پی آر کردم
دو سه باری که یارم جلوهای کرد
ز لطفش خوش دل بیمار کردم
به پا و گردنم زد مُهر دوستی
به نشانش بس افتخار کردم
تمام هستیام از لطف او بود
که من کی شکر یکهزار کردم
نمیدانم ریا بود یا تظاهر
که خود را شهره بازار کردم
ندانستم ره و رسم محـبت
بهجای گل چو کشت خار کردم
نبودم لایق دیدار رویش
طلب از درگهش بسیار کردم
به عشق آن عزیز عمر و جوانی
بباختم هردو را قمار کردم
ندیدم روی یار عمرم فنا شد
ز کار و کرده استغفار کردم
نبود جز مهر آن یار یگانه
که قلب دشمنش افگار کردم
به جرم دوستیاش چندین سالی
تحمل گوشۀ حصار کـردم
حریفان از خراباتم براندنـد
درین سجن یاد آن دیار کردم
به عشقش گوشۀ عزلت گزیدم
به یادش ورد این اذکـار کردم
غفورا! عفوکن «حر» گنهکار
به درگاهت رجوع اینبار کردم
پذیرم چون تواب و هم رحیمی
پناه بـه درگهِ غفار کردم
نجاتم ده زسجن و دست ظالم
طلب از درگهت ای یار کردم
پایان