تاریخ انتشار :دوشنبه ۱۴ قوس ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۰۱
کد مطلب : 33487

عبرت های عاشورا(4)

"سخنان مهم و تاثیرگذار حضرت امام خامنه ای پیرامون حادثه عاشورا"
عبرت های عاشورا(4)




نكته‌اى در سوره مباركه‌ى حمد هست كه من مكرّر در جلسات مختلف آن را عرض كرده‌ام. وقتى كه انسان به پروردگار عالم عرض مى‌كند «اهدنا الصّراط المستقيم»- ما را به راه راست و صراط مستقيم هدايت كن - بعد اين صراط مستقيم را معنا مى‌كند: «صراط الّذين انعمت عليهم»؛ راه كسانى كه به آنها نعمت دادى. خدا به خيليها نعمت داده است؛ به بنى اسرائيل هم نعمت داده است: «يا بنى‌اسرائيل اذكروا نعمتى الّتى انعمت عليكم». نعمت الهى كه مخصوص انبيا و صلحا و شهدا نيست: «فاولئك مع الّذين انعم‌اللَّه عليهم من النّبيّين و الصّدّيقين و الشّهداء و الصّالحين». آنها هم نعمت داده شده‌اند؛ اما بنى‌اسرائيل هم نعمت داده شده‌اند.

كسانى كه نعمت داده شده‌اند، دوگونه‌اند:
يك عدّه كسانى كه وقتى نعمت الهى را دريافت كردند، نمى‌گذارند كه خداى متعال بر آنها غضب كند و نمى‌گذارند گمراه شوند. اينها همانهايى هستند كه شما مى‌گوييد خدايا راه اينها را به ما هدايت كن. «غيرالمغضوب عليهم»، با تعبير علمى و ادبيش، براى «الّذين انعمت عليهم» صفت است؛ كه صفت «الّذين»، اين است كه «غيرالمغضوب عليهم و لاالضّالّين»؛ آن كسانى كه مورد نعمت قرار گرفتند، اما ديگر مورد غضب قرار نگرفتند؛ «و لاالضّالّين»، گمراه هم نشدند.

يك دسته هم كسانى هستند كه خدا به آنها نعمت داد، اما نعمت خدا را تبديل كردند و خراب نمودند. لذا مورد غضب قرار گرفتند؛ يا دنبال آنها راه افتادند، گمراه شدند. البته در روايات ما دارد كه «المغضوب عليهم»، مراد يهودند، كه اين، بيان مصداق است؛ چون يهود تا زمان حضرت عيسى، با حضرت موسى و جانشينانش، عالماً و عامداً مبارزه كردند. «ضالّين»، نصارى هستند؛ چون نصارى گمراه شدند. وضع مسيحيّت اين‌گونه بود كه از اوّل گمراه شدند - يا لااقل اكثريتشان اين‌طور بودند - اما مردم مسلمان نعمت پيدا كردند. اين نعمت، به سمت «المغضوب عليهم» و «الضالّين» مى‌رفت؛ لذا وقتى كه امام حسين عليه‌السّلام به شهادت رسيد، در روايتى از امام صادق عليه‌السّلام نقل شده است كه فرمود: «فلما ان قتل الحسين صلوات‌اللَّه‌عليه اشتدّ غضب اللَّه تعالى على اهل الارض»؛ وقتى كه حسين عليه‌السّلام كشته شد، غضب خدا درباره‌ى مردم شديد شد. معصوم است ديگر. بنابراين، جامعه‌ى مورد نعمت الهى، به سمت غضب سير مى‌كند؛ اين سير را بايد ديد. خيلى مهمّ است، خيلى سخت است، خيلى دقّت نظر لازم دارد.

من حالا فقط چند مثال بياورم. خواص و عوام، هر كدام وضعى پيدا كردند. حالا خواصى كه گمراه شدند، شايد «مغضوب عليهم» باشند؛ عوام شايد «ضالّين» باشند. البته در كتابهاى تاريخ، پُر از مثال است. من از اين‌جا به بعد، از تاريخ «ابن‌اثير» نقل مى‌كنم؛ هيچ از مدارك شيعه نقل نمى‌كنم؛ حتى از مدارك مورّخان اهل سنّتى كه روايتشان در نظر خود اهل سنّت، مورد ترديد است - مثل ابن‌قتيبه - هم نقل نمى‌كنم. «ابن‌قتيبه‌ى دينورى» در كتاب «الامامة و السيّاسة»، چيزهاى عجيبى نقل مى‌كند كه من همه‌ى آنها را كنار مى‌گذارم.

وقتى آدم به كتاب «كامل التواريخ» ابن‌اثير مى‌نگرد، حس مى‌كند كه كتاب او داراى عصبيّت اموى و عثمانى است. البته احتمال مى‌دهم كه به جهتى ملاحظه مى‌كرده است. در قضاياى «يوم الدّار» كه جناب «عثمان» را مردم مصر و كوفه و بصره و مدينه و غيره كشتند، بعد از نقل روايات مختلف، مى‌گويد علّت اين حادثه چيزهايى بود كه من آنها را ذكر نمى‌كنم: «لعلل»؛ علّتهايى دارد كه نمى‌خواهم بگويم. وقتى قضيه‌ى جناب «ابى‌ذر» را نقل مى‌كند و مى‌گويد معاويه جناب ابى‌ذر را سوار آن شتر بدون جهاز كرد و آن‌طور او را تا مدينه فرستاد و بعد هم به «ربذه» تبعيد شد، مى‌نويسد چيزهايى اتّفاق افتاده است كه من نمى‌توانم بنويسم. حالا يا اين است كه او واقعاً - به قول امروز ما - خودسانسورى داشته و يا اين‌كه تعصّب داشته است. بالاخره او نه شيعه است و نه هواى تشيّع دارد؛ فردى است كه احتمالاً هواى اموى و عثمانى هم دارد. همه‌ى آنچه كه من از حالا به بعد نقل مى‌كنم، از ابن‌اثير است.

چند مثال از خواص: خواص در اين پنجاه سال چگونه شدند كه كار به اين‌جا رسيد؟ من دقّت كه مى‌كنم، مى‌بينم همه‌ى آن چهار چيز تكان خورد: هم عبوديّت، هم معرفت، هم عدالت، هم محبّت. اين چند مثال را عرض مى‌كنم كه عين تاريخ است.

«سعيدبن‌عاص» يكى از بنى‌اميّه و قوم و خويش عثمان بود. بعد از «وليدبن‌عقبةبن‌ابى‌معيط» - همان كسى كه شما فيلمش را در سريال امام على ديديد؛ همان ماجراى كشتن جادوگر در حضور او - «سعيدبن‌عاص» روى كار آمد، تا كارهاى او را اصلاح كند. در مجلس او، فردى گفت كه «ما اجود طلحة؟»؛ «طلحةبن‌عبداللَّه»، چقدر جواد و بخشنده است؟ لابد پولى به كسى داده بود، يا به كسانى محبّتى كرده بود كه او دانسته بود. «فقال سعيد ان من له مثل النشاستج لحقيق ان يكون جوادا». يك مزرعه‌ى خيلى بزرگ به نام «نشاستج» در نزديكى كوفه بوده است - شايد همين نشاسته‌ى خودمان هم از همين كلمه باشد - در نزديكى كوفه، سرزمينهاى آباد و حاصلخيزى وجود داشته است كه اين مزرعه‌ى بزرگ كوفه، ملك طلحه‌ى صحابى پيامبر در مدينه بوده است. سعيدبن‌عاص گفت: كسى كه چنين ملكى دارد، بايد هم بخشنده باشد! «واللَّه لو ان لى مثله» - اگر من مثل نشاستج را داشتم - «لاعاشكم اللَّه به عيشا رغداً»، گشايش مهمى در زندگى شما پديد مى‌آوردم؛ چيزى نيست كه مى‌گوييد او جواد است! حال شما اين را با زهد زمان پيامبر و زهد اوايل بعد از رحلت پيامبر مقايسه كنيد و ببينيد كه بزرگان و امرا و صحابه در آن چند سال، چگونه زندگى‌اى داشتند و به دنيا با چه چشمى نگاه مى‌كردند. حالا بعد از گذشت ده، پانزده سال، وضع به اين‌جا رسيده است. ادامه دارد

منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا) – تهران – سرویس آیین واندیشه
https://avapress.com/vdcefe8x.jh8xvi9bbj.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما