تاریخ انتشار :دوشنبه ۲۸ دلو ۱۳۸۷ ساعت ۱۲:۱۲
کد مطلب : 5596
سید اسحاق شجاعی
سید اسحاق شجاعی
حیات برای ما انسان ها و نیز برای همۀ موجودات عالم – از حیوانات و نباتات و جمادات و تمام هستی گسترده- عاریتی و امانتی است.
مرگ یا سنت غیر قابل تغییر
مرگ یکی از واقعیت های انکار ناپذیر زندگی مادی است. هرزندگی با مرگ آمیخته شده است؛ تنها خداست که از زندگی بدون مرگ برخوردار است. جهان طبیعت نیز مانند جهان انسان در آغوش مرگ غنوده است. چه خود از این واقعیت خبر داشته باشد یا نه. بهار، تولد طبیعت و فصل زمستان، مرگ آن است.
حیات برای ما انسان ها و نیز برای همۀ موجودات عالم – از حیوانات و نباتات و جمادات و تمام هستی گسترده- عاریتی و امانتی است. برای همین هم به طور موقت با ماست و پس از چندی از ما جدا می شود. اما حیات برای خداوند واقعی و اصیل است، یعنی زندگی اصیل از آن خداوند است. به همین دلیل هم همیشه ماندگار و پابرجاست.
«مرگ در حقیقت تباهی جسم و نفس، تصلّب شرایین و تجمّد عقل و کندی فکر است. پیری انسان بسته به پیری شرایین و جوانی او بسته به جوانی افکارش است.» (1)
مرگ یکی از سنت های غیر قابل تغییر این جهان است. سرانجام از راه می رسد؛ هیچ درمانی و راه حلی هم ندارد. این یک قانون قطعی است که هرکسی به دنیا آمد و زاده شد، روزی هم ناگزیر باید از این دنیا برود تا نوبت به آمدن دیگری برسد.
طبیعت چنان ساخته شده است که هرروز باید کاروان هایی بیاید و کاروانهایی برود. انگار که این جهان کاروان سرایی است. برای درک این مسأله ساعتی دم در یک شفاخانه، با دقت و تأمل به مردمی که به شفاخانه وارد و خارج می شوند، نگاه کنید، آدم های با چهره های خندان و نوزاد و نورسیده ای در آغوش بیرون می آیند؛ یعنی که کاروانی از راه رسیده و همین ساعت به روی این جهان چشم باز کرده است. از در دیگری این شفاخانه، آدم های دیگری، انسان دیگری را بر دوش دارند و به سوی گورستان می برند و این هم کاروانی است اما در حال رفتن. شب را در این کاروان سرا سپری کرده و حالا هم خارج می شود.
مرگ مانند سبک نویسندگی حذف زواید و فضولات است. ما پیش از آن که بمیریم، زندگی و نشاط خود را عاشقانه به موجود تازه تری می دهیم. زندگی پیوسته خود را در میان مرگ، نو و تازه می سازد.
برخی با واقعیتی به نام مرگ بسیار ساده کنار می آیند؛ وهروقت به سراغ شان آمد، از آن استقبال می کنند و به راحتی می پذیرند ولی برخی دیگر نمی توانند مرگ را قبول کنند. مرگ برای شان تلخ و ناگوار است.
خلاصه کلام این است که دو گروه از مرگ می ترسند؛ اول کسانی که مرگ را پایان زندگی می پندارند، آخرت و ادامه زندگی در آن جهان را قبول ندارند. دوم کسانی که از حساب و کتاب آن جهان هراسانند؛ خودشان می دانند که مجرم هستند و پرونده شان پر از اسناد و مدارکی محکومیت شان است. البته فرقی ندارد، مرگ به سراغ این دو گروه نیز خواهد آمد.

پیام حسینی؛ از مرگ نترسید
نترسیدن از مرگ یکی از پیام های مهم انسانی نهضت امام حسین(ع) است. کسی که از مرگ می ترسد، نمی تواند در این جهان با افتخار و عزت زندگی کند. در برابر تهدید به مرگ، او هر ذلت و خواری و بدبختی را می پذیرد. اما کسی که پیام نهضت حسینی را دریافت کرده است، زندگی با همۀ قیمتی که دارد، در برابر مرگ با افتخار برایش به چیزی نمی ارزد و بهایی ندارد.
نترسیدن از مرگ، بزرگترین پیام روح حماسی حسینی است. این میراث حسینی برای همۀ بشریت است؛ عزت و شرافت و کرامت انسانی ویژه مسلمانان نیست، همۀ انسان ها در آن برابر شریک هستند. وقتی مهاتما گاندی رهبر معروف شبه قاره هندوستان برای باز پس گیری استقلال هند از بریتانیا مبارزه می کرد، خطاب به مردم هند می گفت: «از مرگ نترسید و مردانه از آن استقبال کنید. مانند حسین بن علی فداکاری کنید و زن و فرزندان خود را به اسارت بدهید و وطن خود را از سلطه استعمار آزاد کنید.»
چنان که در یکی از قسمت های قبلی اشاره کردم پس از مرگ معاویه و به قدرت رسیدن پسر او یزید، امام خود را در میان مرگ با عزت و زندگی با ذلت مخیر می بیند. یزید و مجموعه شرایط جامعه اسلامی ایشان را مجبور به انتخاب یکی از آن دو کرده است. چنان که فرمود: «انّ الدعی و ابن الدعی قد رکزنی بین السلتین؛ بین السلّۀ و الذلّۀ و هیهات من الذلۀ. » (2) در انتخاب زندگی، به ناچار باید با یزید بیعت کرد و این خود انتخاب ذلت است. آن طرف سکه مرگ است؛ مرگی که ذلت به همراه ندارد. بلکه عزت و سربلندی است.
امام حسین(ع) مشتاق دیدار دوست و به گفته خودش رفیق اعلی است. او از مرگ نمی ترسد. در شرایط خاصی مرگ را تنها راه زندگی می داند و دیگر مرگ، خود زندگی است و زندگی همراه با پذیرش ستمگری، مرگ است. وقتی به کربلا می رسد و از آن طرف سپاه ابن زیاد به فرماندهی حر راه کوفه را بر او می بندد، خطاب به یارانش می فرماید: «الا ترون الی الحق لا یعمل به و الی الباطل لا یتناها عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء ربّه محقّا، فأنّی لا اری الموت الّا سعادۀ و الحیاۀ مع الظالمین الّا برما.» (3)

مرگ؛ کلید واژه سخن امام
در یک مطالعه موردی اگر سخنان و بیانیه های سیاسی و اجتماعی آن حضرت به ویژه از زمان حرکت از کربلا تا روز عاشورا و لحظه شهادت ایشان مورد دقت قرار بگیرد، به روشنی آشکار است که ایشان با آغوش باز به استقبال مرگ می شتابد. با این که مردم کوفه او را برای خلافت و قدرت و حکومت دعوت کرده اند اما سخن امام چاشنی مرگ دارد و بوی مرگ می دهد. و این خود پیامی است برای آیندگان که از مرگ نباید ترسید.
در مدینه وقتی مروان حکم از امام می خواهد که با یزید بیعت کند، آن حضرت جمله استرجاع را به زبان می آورد و می گوید: «انّا لله و انّا الیه راجعون» روزی هم که به دعوت مردم کوفه، از مکه به طرف عراق حرکت می کند، از مرگ سخن می گوید و از اشتیاق خود به آن. چنان اشتیاقی که یعقوب برای دیدن یوسف داشت، همان اندازه اشتیاق را او نسبت به مرگ دارد. می گوید مرگ برای فرزندان آدم زینت است چنان که گردن بند برای دختران جوان: «خطّ الموت علی ولد آدم مخطّ القلادۀ علی جید الفتاۀ و ما اولهنی الی اشتیاق اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف.» (4)
در میانۀ راه کربلا، در جایی به نام ثعلبیه اندکی استراحت می کند، وقتی چشم می گشاید، اعلام می کند که درخواب صدایی را شنیده است که فریاد می زده است: شما می روید و مرگ، کاروان شما را تا بهشت دنبال می کند: «قدرأیت هاتفا یقول: انتم تسیرون و المنایا تسیر بکم الی الجنّۀ» (5)
در روز هولناک عاشورا، اولین تیر را عمر بن سعد به طرف سپاه امام پرتاب کرد و به لشکریانش گفت: شما در نزد عبید الله بن زیاد شاهد باشید که اولین تیر را من به طرف حسین پرتاب کردم. وقتی ابن سعد با این تیر، جنگ را شروع کرد، امام حسین به یارانش فرمود: بشتابید به سوی مرگ، همان مرگی که کریزی از آن نیست و زود یا دیر شما را ملاقات خواهد کرد. پیش از این که او شما را در یابد، شما به دیدار او بروید: « قوموا رحمکم الله الی الموت، الی الموت الّذی لابدّ منه.»(6)
حسن ختام این نوشته سخنی است شیرین و جذاب و ژرف از مولانا جلال الدین محمد بلخی که به رسایی تمام شیرینی مرگ را در کام انسان با عزت و کرامت به تصویر کشیده است:
آن که مردن پیش چشمش تهلکه است نهی لاتلقوا بگیرد او به دست
و آن که مردن پیش او شد فتح باب سارعوا آید مر او را در خطاب
هرکه یوسف دید جان کردش فدا هرکه گرگش دید، برگشت از هدا
مرگ هرکس ای پسر هم رنگ اوست پیش دشمن، دشمن و بر دوست، دوست
پیش ترک آینه را خوش رنگی است پیش زنگی آینه هم زنگی است
آن که می ترسی ز مرگ اندر فرار آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار
روی زشت توست نه رخسار مرگ جان تو همچون درخت و مرگ، برگ
(مثنوی معنوی،3/3434- 3440) 
                                                نویسنده:سیداسحاق شجاعی


--------------------------------------------------------------------
1- ویل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زریاب، ص467، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ ششم،1370
2- سید این طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف/ 85
3- همان / 138
4- همان /126
5- ابن جریر طبری، تاریخ الملوک و الامم، 3/256 
6- همان 3/330

منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا)کابل
https://avapress.com/vdcg.y9nrak9n3pr4a.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما